و جايش را عقيدهاي خواهد گرفت که بر مباني فراطبيعي و متعالي استوار نيست.
اگوست کنت دين نويني را بر مبناي بنيادهاي عقلاني و علمي بدعت
گذاشت و گفت که اين دين نوپديد، خلأ دين سنّتي را پرخواهد کرد؛ اما بسياري
از نظريهپردازان جديدتر چنين انديشههايي را رد کردند و معتقد شدند که
دين مانند گذشته بخش مهمي از جامعهي نوين به شمار ميآيد؛ هر چند غالباً
ميپذيرند که صورتهاي خاص دين همگون است و تغيير چشمگيري پيدا نميکند.
به عقيدهي کساني چون کربپن [1988]، هادن [1987]، لاکمن [1967]، بلا
[1976]، مارتين [1969] و ديگران، با وجود عقلگرايي و مبناي علمي و
تکنولوژيک جامعهي نوين، دين خصلت متعالياش را از دست خواهد داد. [1]
حق مطلب آن است که اولاً نه تنها روش حس و تجربه تنها روش کسب
معرفت نيست، که علوم تجربي توان برآوردن تمام نيازهاي بشر، خصوصاً نيازهاي
اساسي او را ندارد. علم نميتواند رنجها، بيعدالتيها و ستمهاي فراوان
اين جهان را بردارد. معناداري حيات فردي و اجتماعي بشريت را علم به ارمغان
نميآورد و تمام کارکردهاي فردي و اجتماعي دين را، که در گذشته از آنها سخن
به ميان آمد، اعتقاد به نيروهاي فرا طبيعي ميسر ميسازد. ثانياً، علوم
تجربي ذاتاً منبع پيدايش سکولاريسم نيست. تفکر فلسفي در باب علوم تجربي که
عبارت است از منحصر کردن کسب معرفت به حس و تجربه و بياعتنايي به ساير
معارف، منشأ جداانگاري دين از دنيا بل نفي دين است.
3-5. عقل گرايي (RATIONALISM)
عقلگرايي، به عنوان يکي از بنيادهاي فکر سکولاريسم، از زماني
در مغرب زمين پيدا شد که تعارض ميان عقل و مسيحيت از جمله عقل ستيزي مسيحيت
با عقايدي همچون تثليث و ترويجِ يافتههاي غير عقلاني ديني آشکار شد.
فروپاشي فلسفهي اسکولاستيک و ظهور فلسفهي دکارت و احياي عقلمداري نقش
مهمي در پيدايش اين مبنا داشت. البته عقلانيت ذاتاً ابزاري براي انکار دين و
معارف ديني نيست، بلکه ابزار مهمي براي اثبات دين و پاسدار سنّتهاي
تحريف ناشدهي ديني به شمار ميرود. عقلانيت زماني که با