علم گرايي يکي از مباني فکري سکولاريزم به معناي اصالت علم و
جانشيني تجربه به جاي دين و مذهب و در نتيجه، بينيازي بشر از دستاوردهاي
ديني به کار رفته است. تجربهگرايي را به طور رسمي و جدي فرانسيسبيکن
پايهگذاري نمود که البته توجّه به علم و تجربه و اعتنا به روش علمي را
اوّلين بار راجرز بيکن با آشنايي به فرهنگ مسلمانان آغاز کرد و جهان مسيحيت
با جذب اين شيوه از دنياي اسلام به گسترش آن پرداخت. [1] روش تجربهي حسي
را بعدها هابز، و لاک با تاکيد بر لوح سفيد انسان و نفي فطرّيات،
سيستماتيزه کردند. علمگرايان در موارد تعارض ميان علم و دين به تقدّم
تجربهي حسي بر معارف ديني فتوا دادند. تجربهگرايان افراطي، حس و تجربه را
تنها معيار صحّت و سقم مسائل ميدانستند و کساني همچون پوپر استقرا را
ملاک ابطالپذيري، نه اثباتپذيري معرّفي کردند. [2]
سکولاريزم، با اصالت بخشيدن به حس و تجربه، مشاهده و آزمايش را
تنها روش شناخت و کسب معرفت معرفي کرد و دستاوردهاي غير تجربي را بيمعنا
قلمداد نمود. قصهي امپريسم و پوزيتويسم منطقي سر درازي دارد که در اين
مختصر مجال گفتن آن نيست؛ ولي اجمالاً اين دو مکتب افراطي، علم را جايگزين
دين و نوع منحصر به فرد متدولوژي معرفت و شناخت معرفي کردند. قداست بخشيدن
به علوم تجربي و قداستزدايي از حقايق ديني، که به سکولاريسم منتهي شد، از
اين نقطه گسترش يافت. البته شايد آغازگران اين صحنه، همچون فرانسيس بيکن و
ديگران چنين قصدي نداشتند، ولي به هر حال به اين نقطه انجاميد که دين در
عرصهي دنيا و اجتماع کمرنگ گردد. ملکم هميلتون در باب نقش علمگرايي در
پيدايش سکولاريزم مينويسد:
بسياري از نظريهپردازان، به ويژه نويسندگان سدهي نوزدهم
(ميلادي)، زوال دين را در جامعهي نوين پيشبيني کرده بودند. همچنان که
ديدهايم. تايلر، فريزر، ماکس و فرويد همگي پيشبيني کرده بودند که با مسلط
شدن علم بر شيوهي تفکر جامعهي معاصر، دين ناپديد خواهد شد.
نظريهپردازان ديگر که به صورت کارکرديتري دين را در نظر ميگرفتند،
پيشبيني کرده بودند که دين به صورتهاي معمول و سنّتي ناپديد خواهد شد
[1] محمد رفيعالدين، پاکسازي سکولاريسم، ترجمهي غلامرضا سعيدي، ص 32.