سکولاريسم در غرب فقط زاييدهي افکار بدانديشان و دينستيزان
نبود؛ گر چه آنها نيز در سرعت بخشيدن به آن فرايند موثر بودند و خاستگاهها
و مباني و بنيادهاي نظري مهمي نيز در قوام و استمرار انديشهي جداانگاري
دين از دنيا وجود داشت؛ خاستگاهها و پيشفرضهاي انسانشناسانه، معرفت
شناسانه و دين شناسانه که سکولاريسم را در نهايت به مثابه يک ايدئولوژي در
عصر مدرنيته درآورده است که به عنوان نمونه ميتوان از انسانمحوري اي
اومانيسم، عقل گرايي، علم مداري، آزادي و تساهل و تسامح نام برد؛ به عبارت
ديگر، علاوه بر بنيادهاي اجتماعي و عوامل جامعهشناختي سکولاريزم (از جمله:
تعاليم انجيل و مسيحيت مبني بر تقسيم کار ميان خدا و قيصر، برخوردهاي
نادرست کليسا با نوآوريهاي علمي، تعارضهاي ميان علم و دين مسيحيت و
ناتواني کليسا در رفع اين چالشها، تبديل دين از عنصر محبت و هدايت به
مقولهاي مملو از خشونت و عصبيت و در نهايت، اصلاح ديني به وسيلهي لوتر و
کالون) بايد به بنيادهاي نظري و فکري اين فرايند نيز توجه داشت؛ بنابراين،
سکولاريزاسيون روندي است که از درگيري کليسا با دولت و جامعه ظهور کرد و
با بسط علم جديد و تحولات فکري نوين و چالشهاي ميان دين مسيحيت و علوم
تجربي گسترش يافت؛ به همين دليل، فهم صحيح سکولاريسم، نه به کمک
فرهنگنامهها، بل به مدد شناخت مباني معرفتي و اجتماعي ميسّر است.
متفکران و مدافعان سکولاريسم، مباني فکري و تئوريک جداانگاري دين
از دنيا را به اموري اختصاص دادهاند که بايد به بررسي و تفصيل آنها
پرداخت. علمگرايي و عقلانيت از مهمترين بنيادهاي اين فرايند شمرده شده،
به گونهاي که نويسندگان عرب، با توجه به اين دو عنصر، کلمهي «العلمانيه»
را به عنوان ترجمهي عربي سکولاريسم برگزيدهاند. [1] آزادي، تساهل، نفي
ايدئولوژي کردن دين، کثرتگرايي و ... نيز از مباني اين فرآيند به شمار
ميروند. اينک به بررسي پارهاي از اين مباني و رابطهي آنها با سکولاريسم
ميپردازيم:
[1] محمد کامل ماهر، الصراع بين التيارين الديني و العلماني، ص 113.