تعبير سکولاريزاسيون در زبانهاي اروپايي اول بار (1648 م) در
معاهدهي وستفالي (westphalia) به کار رفت و مقصود از آن توضيح و توصيف
انتقال سرزمينهايي که بيشتر تحت نظارت کليسا قرار داشت به زير سلطهي
اقتدارات سياسي غير روحاني بود. تمييز و تفکيک ميان مقدس و دين (sacred) و
دنيوي يا عرفي (secular) که اجمالاً در حکم تمييز و تفکيک مفاهيم
مابعدالطبيعي مسيحي از همهي اشيا و اموري بود که اين جهاني يا غير مقدس و
ناسوتي تلقي ميشوند، در ميان مردم متداول بود. کليسا، کشيشها و روحانياني
را که در درون تشکيلات ديني خدمت ميکردند از روحانياني که بيرون تشکيلات
ديني بودند تفکيک کرد و تعبير سکولاريزاسيون را به معناي مرخص کردن
روحانيان از قيد عهد و پيمانشان به کار برد. [1] اين اصطلاح در ميان مسيحيت
به معناي تقدسزدايي، مسيحي زدايي، علماني کردن و غير روحاني نمودن، خارج
نمودن عملکردهاي ديني از نظام اجتماعي و جدايي دين از دنيا به کار ميرود.
اين تفکر عوامل اجتماعي فراواني دارد.
واژهي سکولاريسم پس از چالش ميان کليسا و جامعه وارد انديشهي
سياسي غرب شد و در طيف وسيعي، از الحاد تا پذيرش دين، در جامعهي اروپا
ظهور کرد. مهمترين حاکميت سياسي بوده است. بر اين اساس، ماکس وِبِر
سکولاريزم را به معناي جدايي جامعهي ديني از جامعهي سياسي ميداند به
گونهاي که دولت حق دخالت در امور
[1] فرهنگ و دين، مقالهي «جداانگاري دين و دنيا»، ص 124- 125.