پرسيدند : از کسي که روزهاي بسيار هيچ نمي خورد کجا مي شود آن آتش گرسنگي او ؟
گفت : آن نار را نور بنشاند و گفت : گرسنگي را سه منزل است يکي جوع
طبع و اين موضع عقل است و جوع موت است و اين موضع فساد است و جوع شهوت است و
اين موضع اسراف است .
پرسيدند : که تو به چيست ؟
گفت : آنکه گناه فراموش کني.
مرد گفت توبه آنست که گناه فراموش نکني .
سهل گفت : چنين نيست که تو دانسته اي که ذکر جفا در ايام وفا جفا بود . يکي گفت : مرا وصيتي کن.
گفت :رستگاري تو در چهارچيز است .ناخوراني و بي خوابي و تنهايي و خاموشي .
گفت :خواهم که با تو صحبت دارم .
گفت :چون از ما يکي ميرد با که صحبت داري؟
اکنون خود با او دار. و گفت :اگر تو از سباع مي ترسي با من صحبت مدار .
گفتند : مي گويند شير بزيارت تو مي آيد .
گفت : آري سگ بر سگ آيد .
گفتند : درويش کي برآسايد ؟
گفت : آنگاه که خود را جز آن وقت نبيند که در وي بود .
گفتند : از جمله خلايق با کدام قوم صحبت داريم ؟
گفت : با عارفان از جهت آنکه ايشان هيچ چيز را بسيار نشمرند و هر
فعلي که رود آن بنزديک ايشان تاويلي بود . لاجرم ترا در کل احوال معذور
دارند . مناجات اوست که گفت الهي مرا ياد کردي و من کس نه و اگر من ترا ياد
کنم چون من کس نه مرا اين شادي بس نه و از من ناکس تر نه و سهل بن عبدالله
واعظي حقيقي وبد و خلقي بسبب او براه بازآمدند و آن روز که وفات او نزديک
رسيد چهارصد مرد مريد داشت آن مردان مرد بر سر بالين او بودند .
گفتند : بر جاي تو ، که نشيند و بر منبر تو کي سخن گويد ؟
گبري بود که او را شاددل گبر گفتند ي ، پير ، چشم باز کگرد و گفت بر جاي من شاددل نشيند .