responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تذکره الاولياء نویسنده : عطار، محمد بن ابراهیم    جلد : 1  صفحه : 263

خلق گفتند :مگر اين پير را عقل تفاوت کرده است ، کسي را که چهارصد مرد عالم دين دار شاگرد دارد او گبري را بر جاي خود نصب کند ؟

او گفت : شور در باقي کنيد برويد و آن شاددل را بنزد من آريد .

بياوردند چون نظر شيخ بر شاددل افتاد گفت : چون روز سوم از وفات من بگذرد بعد از نماز ديگر بر منبر رو و بجاي من بنشين و خلق را سخن بگوي و وعظ کن .

شيخ اين بگفت و درگذشت .

روز سوم بعد از نماز ديگر چندان مردم جمع شدند ، شاددل بيامد و بر منبر شد و خلق نظاره مي کردند تا خود اين چيست ؟ گبري و کلاه گبري بر سر و زناري بر ميان بسته . گفت :مهتر شما ، مرا بشما رسول کرده است و مرا گفت با شاددل گاه آن نيامد که زنار گبر ببري؟

گفت : اکنون بريدم و کارد بر نهاد و زنار را ببريد و گفته است که گاه آن نيامد که کلاه گبري از سر بنهي ؟

گفت اينک نهادم و گفت : اشهد ان لا الاالله و اشهد ان محمدا رسول الله . پس گفت شيخ گفته است که بگوي که اين پير شما بود و استاد شما بود نصيحت کرد و نصيحت استاد خود پذيرفتن شرط هست . اينک شاددل زنار ظاهر ببريد اگر خواهنيد که ما را بقيامت ببينيد بجوانمردي بر شما که همه زنارهاي باطن راببريد . اين بگفت قيامتي از آن قوم برآمد و حالاتي عجب ظاهر شد . نقلست که آن روز که جنازه شيخ برداشتند خلق بسيار زحمت مي کردند . جهودي بود هفتاد ساله چون بانگ و جلبه شنود ، بيرون آمد تا چيست ؟ چون جنازه برسيد ، آواز برآورد که اي مردمان آنچه من مي بينم شما مي بينيد . فرشتگان از آسمان فرو مي آيند و خويشتن بر جنازه او مي مالند در حال کلمه شهادت گفت و مسلمان شد . ابوطلحه بن مالک گفت که سهل آن روز که در وجود آمد روزه دار بود و آن روز که برفت هم روزه دار بود و بحق رسيد روزه ناگشوده . نقلست که سهل روزي نشسته بود با ياران مردي آنجا بگذشت سهل گفت اين مرد سري دارد تا بنگريستند مرد رفته بود .

نام کتاب : تذکره الاولياء نویسنده : عطار، محمد بن ابراهیم    جلد : 1  صفحه : 263
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست