نام کتاب : اصول فقه شيعه نویسنده : فاضل لنكرانى، محمد جلد : 1 صفحه : 277
موجود»
باشد. در حالى كه كسى قائل به فرق بين اين دو قضيّه نيست.
اشكال دوّم: دو قضيّه «الإنسان معدومٌ» و «زيدٌ معدومٌ» صادقند، زيرا در
«الإنسان معدوم» ماهيت، نه اضافه خاصى به وجود و نه اضافه خاصى به عدم دارد.
حال
اين سؤال مطرح است كه معدوم بودن در چه زمانى است؟ مشهور معتقدند: وجود طبيعت به وجود فردٍ ما است ولى انعدام طبيعت به انعدام جميع
افراد است. ما در بحث نواهى خواهيم گفت كه اين كلام مشهور نادرست است، بلكه
طبيعت- در آنِ واحد- هم موجود است و هم معدوم. وجود آن به لحاظِ فردِ موجود و عدم
آن به لحاظ فرد معدوم است. مثل اينكه اگر ما كلّى جسم- نه جسم خاص- را در نظر
بگيريم، كلّى جسم در آنِ واحد هم معروض سواد است و هم معروض بياض.
طبيعت
جسم، هم در ضمن جسمهاى معروض بياض محقق است و هم در ضمن جسمهاى معروض سواد تحقّق
دارد. آنچه نمىتواند در آنِ واحد معروض سواد و بياض باشد، جسم خاص است نه كلّى
جسم. بنابراين، طبيعت انسان در آنِ واحد هم موجود است- در ضمن فردى مثل زيد- و هم
معدوم است، در ضمن فردى مثل عَمرو. البته اين اشكال ما به عنوان جمله معترضهاى
است كه تحقيق آن در بحث نواهى خواهد آمد. ولى شما فرض كنيد انسان قبل از وجود،
معدوم بوده و پس از آفرينش بشر، وجود پيدا كرده است ولى موضوع در قضيّه «الإنسان
معدوم» و «الإنسان موجود» يك چيز است، الإنسان يعنى ماهيت انسان كه با وجود و عدم
سازگار است. به لحاظ قبل از خلقت، معدوم و به لحاظ بعد از خلقت، موجود است. حال در
مورد اعلام شخصيه- مثل زيد- مسئله چگونه است؟ بنابراين كه وجود خارجى در معناى زيد
دخالت داشته باشد، آيا مىتوان گفت: «كان زيدٌ معدوماً ثمّ صار موجوداً».؟ وقتى در
مورد انسان كلمه معدوم را مطرح مىكنيم، اين معدوم بودن در رابطه با ماهيت است و
نسبت ماهيت به وجود و عدم مساوى است درحالىكه زيد،
نام کتاب : اصول فقه شيعه نویسنده : فاضل لنكرانى، محمد جلد : 1 صفحه : 277