نام کتاب : فرهنگ اصطلاحات منطقى نویسنده : خوانساری، محمد جلد : 1 صفحه : 287
است از نسبت اجزاء جسم به يكديگر، و نسبت آن اجزاء با اجسام ديگر.
مانند ايستاده بودن و نشسته بودن و به پشت خوابيده بودن.
هنگامى كه
كرهاى به گرد محور خود بچرخد، وضع آن تغيير مىيابد و بدينجهت حركت آن را حركت
وضعى نامند.
« [وضع]
هيأتى باشد كه مركب را حاصل شود به سبب نسبتى كه اجزاء او را با جهات عالم افتد.
مانند قيام و قعود و استلقا و انبطاح و غير آن» (اساس، ص 49).
6- آنچه
قابل اشاره حسى باشد.
«هرچه
قابل اشارت حسى بود گويند آن را وضع است. و به اين معنى گويند نقطه را وضع باشد، و
وحدت را وضع نبود. يعنى نقطه قابل اشارت بود، و وحدت از آن روى كه وحدت باشد
نبود.» (اساس، ص 41).
7- نسبت
اجزاء كمّ متّصل قارّ الذّات به يكديگر.
«هرچه آن
را وجودى قارّ بالفعل بود، و اتّصال و ترتيبى، چون اجزاء او را با يكديگر نسبت
دهند، آن را وضع خوانند.
مثلا
گويند مربع را وضعى است كه ضلع او با زاويه او بر چه نسبت باشد، و زاويه او با ضلع
بر چه نسبت» (اساس، ص 41).
8- اثبات
و ايجاب. چنانكه مىگوئيم در قياس استثنائى متصل، از وضع مقدم وضع تالى لازم مىآيد
و از رفع تالى رفع مقدم (-/ رفع).
« [قياس
استثنائى] اگر شرطيه متصله باشد دو حالت آن منتج است. زيرا وضع مقدم، وضع تالى را
نتيجه مىدهد ... و رفع تالى، منتج رفع مقدم است. اما وضع تالى، منتج وضع مقدم
نيست. چنانكه رفع مقدم هم منتج رفع تالى نيست» (حاشيه مولى عبد اللّه، ص 98).
وقتيّه
مطلقه
(- ص 174
و 184)
وهميّات
قضايائى
كه قوه وهم موجب اعتقاد بدانها مىشود مانند «هرموجودى متحيّز است»، «هرموجودى
داراى جهت است».
«وهم در
احكام خود تابع محسوسات است و هرگز خلاف آن را القاء نمىكند. بنابراين وقتى احكام
عقل مبتنى بر محسوسات و موافق با آن باشد، وهم آن را مىپذيرد. اما وقتى عقل به
چيزى برخلاف حس مىرسد، وهم از قبول آن سرباز مىزند.
بنابراين
همه وهميات باطل نيست. چنانكه مثلا قوه وهم حكم مىكند كه «دو جسم
نام کتاب : فرهنگ اصطلاحات منطقى نویسنده : خوانساری، محمد جلد : 1 صفحه : 287