نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 9 صفحه : 77
نرفته بود،بدلى فرستاده بود.چون خبر آمد كه خداى تعالى ظفر داد مسلمانان را بر مشركان،آن قوم كه به مكّه بودند از ابو لهب و جز او ذليل و مهين و دلشكسته شدند و ما در خويشتن قوّتى و منعتى بيافتيم،و من مردى ضعيف بودم و تير تراشيدمى و اين روز به نزديك زمزم خيمهاى زده بودم [1]و امّ الفضل در آن خيمه بود و من در كسر [2]خيمه تير مىتراشيدم و ما شادمانه بوديم به آن خبر كه به ما رسيده بود از ظفر رسول -عليه السّلام-كه نگاه كردم [3]ابو لهب بيامد و در پس آن خيمه بنشست و پشت او با پشت من بود[و من در خيمه بودم] [4]خبر آمد كه ابو سفيان رسيد،گفت:بگوى رنجه شو [5]تا من از او خبرى پرسم.او بيامد و [6]بر او بنشست.ابو لهب گفت:يا برادر!بگو تا اين حال چگونه افتاد؟گفت:چه گويم،چندان بود كه ما ايشان را بديديم پشت به هزيمت داديم و ايشان تيغ در ما نهادند از ما مىكشتند و اسير مىكردند چنان كه خواستند و من مردم را ملامت نمىكنم كه ما جماعتى را بديديم مردانى سپيد روى بر اسپانى ابلق [7]از ميان آسمان و زمين كه كس پيش ايشان نمىتوانست ايستادن.
ابو رافع گفت:من دامن خيمه برداشتم و گفتم آن فريشتگان بودند.ابو لهب دست برآورد و تپانچهاى [8]بر روى من زد،برخاستم در او جستم و او در من آويخت و مرا بر زمين زد و در [9]سر من افتاد و مرا مىزد.امّ الفضل از خيمه بيرون آمد و عمودى از عمودهاى خيمه به دست گرفت و بزد بر سر ابو لهب و سر او بشكست شجّهاى منكر، و گفت:او را زبون گرفتهاى براى آنكه سيّد او غايب است!او برخاست و برفت ذليل و مهين.به خداى كه بعد از آن بيشتر از هفت روز زنده نماند تا خداى تعالى طاعونى بر او افگند و او در آن بمرد.و او دو پسر داشت[23-پ]،آن پسران او را در خانه رها كردند و از او بگريختند ترس تعدّى آن طاعون را كه ايشان از طاعون سخت ترسيدندى تا در خانه بگنديد.مردم ايشان را ملامت كردند،آخر تنى چند را به مزد بستدند تا بيامدند و آبى بر او ريختند از دور و او را بياوردند و او را در زير ديوارى