نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 8 صفحه : 156
و هركه تو را بيند بايد تا بر تو [1]دست يابد سرت بكوبد [2].ابليس را گفت:تو از اين جا برو ملعون و مدحور،و آدم را گفت:به زمين رو پس ازآنكه در بهشت روزى من مىخوردى،هنيئا مريئا رغدا،اكنون در زمين جز به كدّ و رنج نخورى.
چون آدم به زمين آمد،او را گرسنه شد،از [3]خويشتن حالتى يافت كه پيش از آن نيافته بود،نشيش كنشيش الذّرّ بين جلده و لحمه،گفت:مرا حالتى است كه از آن عبارت نمىدانم كرد.جبرئيل آمد و گفت:اين درد را نام جوع است و دوا او را طعام است.تو گرسنهاى و به طعام سير شوى،گفت:طعام از كجا آرم؟گفت:من تو را از بهشت آنچه سبب [4]آفت و اخراج تو بود از آن-و آن گندم است-آوردهام،و گندم در پيش او بنهاد تا راحتت هم ازآنجا بود كه رنجت بود.خواست تا آن گندم بخورد،جبرئيل-عليه السّلام-گفت:اين همچنين كه بينى خوردنى نيست،اين مىببايد كشتن تا خداى [5]بركت كند در اين،گفت:
كشتن چه [6]باشد؟گفت:منت بياموزم،و اين به آلت توانى كردن.گفت:آلت از كجا آرم [7]؟گفت:منت بياموزم،آلت كردن،آنگه او را آهن آورد و چوب و آتش،و او را آهنگرى و درودگرى بياموخت تا او را آلت برزگرى بساخت.چون آلت تمام كرده بود،گفت:اين گندم بر زمين بفشان [8]و زمين برشيوان [9]و دانه به خاك بپوش، همچنان كرد.چون[اين] [10]قراح زمين بكشت به آن [11]قراح شد اين رسته بود.
[141-ر]چون آن [12]ديگر برست،آن پيشين رسيده بود.چون آن ديگر برسيد،آن اوّل خشك شده بود و به درو آمده.