نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 6 صفحه : 94
خبر داد بىآنكه كسى از ايشان به لشكرگاه رسول آمد [1]،و گفتند:سبب اسلام خالد وليد اين بود.و قوله: وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كٰانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ ،بعضى گفتند:در عبد الرحمن عوف آمد كه او را بيمار بود و سلاح نمىتوانست برگرفتن.و كلبي گفت عن ابي صالح عن عبد اللّٰه بن عبّاس كه:آيت در رسول-عليه السلام- آمد،و آن آن بود كه رسول-عليه السلام-به غزاء محارب و بني أنمار شد به منزلى فروآمد [2]و مسلمانان فرود آمدند،و از مشركان هيچكس پديد نبود.رسول-عليه السلام- برخاست و به قضاى حاجتى برفت،و باران مىآمد.چون رسول-عليه السلام-فارغ شد و خواست تا با لشكرگاه آيد،رود در آمده بود و حايل شده.رسول-عليه السلام-از آن جانب بماند تنها و سلاح نداشت،برفت و در زير درختى بنشست.از سر كوه حويرث بن الحارث المحاربي ثم الحضرمى نگاه كرد.رسول[را] [3]-عليه السلام-از دور بديد،اصحابش را گفت:هذا محمد قد انقطع من أصحابه،آن محمّد است كه تنها آنجا نشسته است از اصحاب خود تنها شده [4]،قتلنى اللّٰه ان لم اقتله،خداى مرا بكشاد و اگر او را بنكشم [5].بيامد شمشير به دست گرفته و بر كشيده.كه رسول خبر داشت-به سر او رسيده بود [6]با تيغ،گفت [7]:من يمنعك منّي،تو را از من كه حمايت كند؟رسول-عليه السلام-گفت:اللّٰه [8]،خداى تعالى مرا از تو حمايت كند،آنگاه گفت:[اللهم] [9]اكفني حويرث بن الحارث بماء شئت،بار خدايا شرّ اين مرد كفايت كن مرا به هرچه خواهى.آنگه تيغ برآورد تا بر رسول زند،فرشتهاى بيامد و پرى بر ميان كتف او زد و او به رو [10]در آمد و تيغ از دستش بيفتاد.رسول-عليه السلام تيغ بر گرفت و بر سر او بايستاد و گفت:
الآن من يمنعك منّي اكنون تو را كه از من
[1] .اساس،مت:آمدند،مر:آيد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.