نمىبينند [2]كه بازنمىآيد به ايشان سخنى،و نتواند براى ايشان زيانى و نه سودى؟
و گفت ايشان را هارون از پيش:اى گروه بيازمودند [3]شما را به آن،و خداى [4]شما خداى رحمان است،پى من گيرى و فرمان برى.
[5]
گفتند:ما بنجنبيم بر او مقام كردن تا بازآيد به ما موسى.
گفت:اى هارون!چه بازداشت تو را چون ديدى ايشان را كه گمراه شدند.
به دنبال [6]من نيامدى،خلاف كردى فرمان مرا؟ [7]
گفت:اى پسر مادر [8]!مگير [9]محاسن من و نه سر من، كه من ترسيدم كه تو گوى بپراگندى ميان پسران يعقوب و نگاه نكنى سخن مرا.
گفت:چهكار بود تو را اى سامرى.
گفت بديدم آنچه نديدند ايشان به او [10]،بر گرفتم يك چنگال [11]از نشان پاى جبريل [12]،در انداختم آن را و هم [13]بياراست براى من تن من.