نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 12 صفحه : 316
در راه شبانى را ديدند با سگى،ايشان را گفت:شما چه مردمانى و كجا مىروى؟ گفتند:ما از اين طاغيۀ [1]روزگار مىگريزيم.گفت:من نيز همكار شمايم و با ايشان برفت،سگ نيز در دنبال ايشان بود [2].او را گفتند:اى جوانمرد!اگر تو مصاحب مايى،سگ نيست،سگ را از ما جدا كن.او گفت:اين سگ با من صحبت ديرينه دارد،شما برانى او را كه من شرم دارم از او.ايشان او را براندند،نرفت.چون بزدند او را،آواز داد و گفت:مرا چرا زنى [3]كه من از شما به جفا برنگردم؟ايشان در غار شدند و سگ بر در [4]غار بخفت و ايشان به عبادت مشغول شدند و آن نفقۀ خود در دست يكى از ايشان كردند،نام او يمليخا [5].او هر روز به شهر رفتى و چيزكى كه ايشان را بايستى بياوردى و تفحّص اخبا[ر]بكردى و ايشان را خبر دادى،تا روزى در بازار آمد،خبر دادند كه:دقيانوس بازآمده است و طلب ايشان كرده [6].بازآمد و ايشان را خبر داد،و ايشان سخت مضطرب شدند و اين نماز ديگر بود عند غروب الشمس.با يكديگر گفتند:اين طعامكى [7]كه هست بخورى [8]و پناه با خداى دهى [9]تا خداى تعالى چه تقدير كرده است.طعام [10]بخوردند و به عبادت مشغول شدند و سر بر سجده نهادند،خداى تعالى خواب بر ايشان افگند.سيصد و نه سال خفته بودند [11].
دقيانوس ايشان را طلب كرد و كس فرستاد و پدران ايشان را حاضر كرد و گفت:
پسران شما كجااند؟ايشان را پيش من آرى [12].گفتند:ما احوال ايشان ندانيم.بر ما آن است كه ما در طاعت توايم،و امّا ايشان مالهاى ما برگرفتند و از شهر برفتند.
كسها [13]كه ايشان را ديده بودند،گفتند:ايشان در غارى شدهاند كه بر در اين شهر است.بر كوهى كه آن را ينجلوس [14]مىگويند [15].او برخاست [16]با لشكر آنجا آمد.هر