نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 11 صفحه : 160
و پانصد و هفتاد و اند مرد مقاتل بودند،جز زنان و كودكان و پيران و بازماندگان و ممتحنان.و اينان كه بازمانده بودند از كودكان و زنان،هزار هزار و دويست هزار بودند،جز آنان كه گفتيم كه مقاتلان بودند.
اهل تاريخ گفتند:يعقوب پس ازآنكه با مصر آمد و اهل را با مصر آورد،بيست [37-پ]و چهار سال بماند در راحت و آسايش و غبطت حال و هناءت عيش.و به مصر فرمان يافت و چون وفاتش نزديك رسيد،وصايت كرد يوسف را كه:مرا به نزديك [1]پدرم بر اسحاق،به شام و آنجا دفن كن.يوسف-عليه السّلام-همچنان كرد،او را ببرد و آنجا دفن كرد و با مصر آمد.
سعيد جبير گفت:يعقوب را-عليه السّلام-در تابوتى از ساج نقل كردند با [2]بيت المقدس،و چون يعقوب را از مصر به بيت المقدس آوردند،هم آن روز [3]باتّفاق برادرش عيص فرمان يافته بود،هر دو را در يك گور نهادند و هر دو بهم زاده بودند و عمرشان صد و چهل و هفت سال بود. گفتند:چون خداى تعالى يوسف را آنچه مراد و آرزوى او بود بداد و شمل ايشان [4]جمع كرد و ملك و نعمت دنيا بر او تمام كرد انديشه كرد دانست كه آن بنماند و لا بدّ از آن مفارقت بايد كردن.تمنّاى بهشت كرد و انديشۀ آن گرفت او را نفسش آرزومند بهشت شد،تمنّاى مرگ كرد،و هيچ پيغامبر پيش از او و پس از او تمنّاى مرگ نكردند [5].
گفت: رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ ،«من»،تبعيض راست اين جا،بار خدايا مرا بدادى از ملك بهرهاى تمام.براى آنكه همۀ ملك به او نداد خداى-عزّ و جلّ- وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحٰادِيثِ ،و مرا بياموختى از تأويل خواب، فٰاطِرَ السَّمٰاوٰاتِ [اى] [6]يا فاطر،اى آفرينندۀ آسمانها و زمين! أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ ،تو خداوند منى و به من اولىترى در دنيا و آخرت، تَوَفَّنِي مُسْلِماً ،جان من بردار بر مسلمانى.و اگر آنان كه گفتند كه يوسف تمنّاى مرگ كرد از اين آيت گفتند در آيت اين نيست.براى آنكه تَوَفَّنِي مُسْلِماً دعا نيست به طلب مرگ،