نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 11 صفحه : 149
و او را از بهشت آن پيرهن آورد.ابراهيم [1]به اسحاق رها كرد و اسحاق به يعقوب و يعقوب در ميان تعويذى نهاد و بر گردن يوسف بست.چون برادران او را به چاه انداختند،پيرهن از او بر كشيدند و به خون ملطّخ كردند و او را برهنه به چاه افگندند.
جبريل آمد و آن تعويذ بشكافت و آن پيرهن [2]بگرفت و در يوسف پوشانيد.چون يوسف خواست كه پدر را بشارت دهد،جبريل گفت:اين پيرهن به او فرست [3]و گفتند،براى آن گفت: اِذْهَبُوا بِقَمِيصِي هٰذٰا ،كه سبب محنت يعقوب اوّل از پيرهن بود،آنگه پيرهن خونآلود [4]آوردند،يعقوب را گفت تا راحت هم ازآنجا باشد كه محنت بود. وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ ،و اهل خود را جمله به من آرى.و اجمعين، نصب او بر حال است.
وَ لَمّٰا فَصَلَتِ الْعِيرُ ،چون كاروان برگرفت.و«فصل»،قطع باشد و او خلاف وصل بود،يعنى،و لمّا فارقت و خرجت من مصر.چون كاروان بگسست ازآنجا، حقتعالى باد شمال را فرمود-اعنى فريشتگان باد را:تا بوى پيرهن [5]در ربودند [6]و به شامّ [7]يعقوب رسانيدند.
در خبر است كه چون كاروان از مصر بيرون آمد،برادران يوسف پيرهن [8]برافلاختند [9]، باد در آمد و بوى پيرهن [10]بر بود و به يعقوب رسانيد.
آنگه خلاف كردند كه يوسف را بوى مخصوص بود [11]،بعضى گفتند:يوسف را بوى بود مخصوص،و اين بعيد است براى آنكه بسيارى مردمان متنعّم باشند كه اندام ايشان را بوى مخصوص بود كه همهكس بيابد [12]،و بهرى دگر گفتند:يوسف را بوى بود و لكن جز يعقوب نشناختى.مجاهد گفت:بوى بهشت مىآمد از پيرهن [13]،و يعقوب-عليه السّلام-چون آن بوى بيافت،بدانست كه بوى پيرهن [14]يوسف است،