گفتند:تو كه توى يوسفى [1]؟گفت:
من يوسفم و اين برادر من است [2]،منّت نهاد خداى بر ما هركه پرهيزگار باشد [3]و صبر كند،خداى ضايع نكند رنج نكوكاران [4].
گفت [5]:به خداى كه برگزيد تو را خداى بر ما،و ما خطا كرديم.
گفت:
سرزنش [6]نيست بر شما امروز،بيامرزاد خداى شما را [7]،رحيمتر رحمتكنندگان است.
ببرى پيرهن [8]من اين برافگنى بر روى پدرم تا باز بينا شود و به من آرى اهلتان را جمله[30-ر].
چون بازگشت كاروان،گفت پدرشان كه:من مىيابم بوى يوسف اگر نه آنستى كه مرا ملامت كنى [9].
گفتند:به خداى كه تو در محبّت [10]قديم ديرينهاى.
چون آمد مژدهدهنده بر انداخت [11]آن را بر روى او، بازگشت [12]بينا،گفت:نگفتم [13]شما را كه من دانم از خداى آنچه شما ندانى! گفتند:اى پدر ما!آمرزش
[1] .قم:اى تو تو،آب:آيا تو توى.
[2] .قم+بهدرستى كه.
[3] .آو،بم،آب:بپرهيزد.
[4] .قم،آب:مزد نيكوكاران.
[5] .همۀ نسخه بدلها:گفتند.
[6] .آو،بم،آب،آج،لب:سرزنشى.
[7] .همۀ نسخه بدلها+واو.
[8] .قم:پيراهن،آو،بم،لب:پرهن.
[9] .قم:به خرفى منسوب كنى مرا،كه مناسبتر مىنمايد.
[10] .آب،آج،لب:محنت.
[11] .قم:بيفگند،آو،بم،آب،آج،لب:برافگند.
[12] .قم:پس گشت.
[13] .قم:اى نگفتم.