responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : حق اليقين نویسنده : علامه مجلسى    جلد : 1  صفحه : 318

كه اى بصرى بده جواب نامه‌ها را كه با تست پس تسليم كردم و در خاطر خود گفتم كه دو نشان از آنها كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام فرموده بود ظاهر شد و يك علامت مانده است و بيرون آمدم پس حاجز وشاء بجعفر گفت براى آنكه بر او حجت تمام كند كه او امام نيست كه كى بود اين طفل جعفر گفت و اللّه هرگز او را نديده بودم و نميشناختم پس در اين حال جماعتى از اهل قم آمدند و سؤال كردند از احوال حضرت امام حسن و چون دانستند كه وفات يافته است پرسيدند كه امامت با كى است مردم اشاره كردند بسوى جعفر پس نزديك رفتند و تعزيت و تهنيت دادند و گفتند با ما نامه‌اى و مالى هست بگو كه نامه‌ها از چه جماعت است و مالها چه مقدار است تا تسليم نمائيم جعفر برخاست و گفت مردم از ما علم غيب ميخواهند در آن حال خادم بيرون آمد از جانب حضرت صاحب عليه السّلام و گفت با شما نامه فلان شخص و فلان و فلان هست و هميانى هست كه در آن هزار اشرفى است و در آن ميان ده اشرفى هست كه طلا را روكش كرده‌اند آن جماعت آن نامه‌ها و مالها را تسليم خادم كردند و گفتند هر كه ترا فرستاده است اين نامه‌ها و مالها را بگيرى او امام زمان است و مراد حضرت امام حسن عليه السّلام همين هميان بود پس جعفر كذاب رفت بنزد معتمد كه خليفه بنا حق آن زمان بود اين وقايع را نقل كرد و او خدمت‌كاران خود را فرستاد كه صيقل كنيز حضرت امام حسن را گرفتند كه آن طفل را بما نشان ده و او انكار كرد و از براى دفع مظنه ايشان گفت من حملى دارم از آن حضرت باين سبب او را بابن ابى الشوارب قاضى سپردند كه چون فرزند متولد شود او را بكشند بناگاه عبد اللّه بن يحيى وزير خليفه مرد و صاحب الزنج در بصره خروج كرد و ايشان بحال خود درماندند كنيزك از خانه قاضى بخانه خود بازگشت و شيخ طوسى بروايت ديگر از رشيق روايت كرده است كه معتضد خليفه فرستاد و مرا با دو نفر ديگر طلب نمود امر كرد كه هر يك دو اسب برداريم و يكى را سوار شويم و ديگرى را بجنيبت بكشيم و سبكبار بتعجيل برويم بسامره و خانه حضرت امام حسن عليه السّلام را بما نشان داد و گفت بدر خانه ميرسيد غلام سياهى بر آن در نشسته است پس داخل خانه شويد و هر كه را در آن خانه بيابيد سرش را براى من بياوريد چون بخانه حضرت رسيديم در دهليز خانه غلام سياهى نشسته بود و بند زير جامه در دست داشت و ميبافت پرسيدم كه كى در اين خانه هست گفت صاحبش و هيچ گونه ملتفت نشد بجانب ما و از ما پروا نكرد چون داخل خانه شديم خانه بسيار پاكيزه ديديم و در مقابل پرده مشاهده كرديم كه هرگز از آن بهتر نديده بوديم كه گويا الحال از دست كارگر بدر آمده است و در خانه هيچ كس نبود چون پرده را برداشتيم حجره بزرگى بنظر آمد كه گويا درياى آبى در ميان آن حجره‌

نام کتاب : حق اليقين نویسنده : علامه مجلسى    جلد : 1  صفحه : 318
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست