responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : حق اليقين نویسنده : علامه مجلسى    جلد : 1  صفحه : 309

را از براى او خريدارى نمايم بشير بن سليمان گويد آنچه حضرت خبر داده بود همه واقع شد و آنچه فرموده بود بعمل آوردم پس چون كنيز در نامه نظر كرد بسيار گريست و گفت بعمرو بن يزيد كه مرا بصاحب اين نامه بفروش و سوگندهاى عظيم ياد كرد كه اگر مرا باين نفروشى خود را هلاك ميكنم پس با او در باب قيمت گفتگوى بسيار كردم تا آنكه بهمان قيمت راضى شد كه حضرت امام على نقى (ع) بمن داده بود پس زر را دادم و كنيز را گرفتم و كنيز خندان و شادان شد و با من آمد بحجره‌اى كه در بغداد گرفته بودم و تا بحجره رسيد نامه امام را بيرون آورد و ميبوسيد و بر ديده‌ها ميچسبانيد و بر روى ميگذاشت و بر بدن ميماليد پس من از روى تعجب گفتم كه ميبوسى نامه‌اى را كه صاحبش را نميشناسى كنيز گفت اى عاجز كم معرفت ببزرگى فرزندان و اوصياى پيغمبران گوش خود را بمن بسپار و دل براى شنيدن سخن من فارغ بدار تا احوال خود را براى تو شرح دهم من مليكه دختر يشوعاى فرزند قيصر پادشاه رومم و مادرم از فرزندان شمعون بن حمون الصفا وصى حضرت عيسى است ترا خبر دهم بامرى عجيب بدان كه جدم قيصر خواست كه مرا بعقد فرزند برادر خود درآورد در هنگامى كه من سيزده‌ساله بودم پس جمع كرد در قصر خود از نسل حواريان عيسى از علماى نصارى و عباد ايشان سيصد نفر و از صاحبان قدر و منزلت هفتصد كس و از امراء لشكر و سرداران عسكر و بزرگان سپاه و سركرده‌هاى قبايل چهار هزار نفر و تختى فرمود حاضر ساختند كه در ايام پادشاهى خود بانواع جواهر مرصع گردانيده بود و آن تخت را بر روى چهل پايه تعبيه كردند و بتها و چليپاهاى خود را بر بلنديها قرار دادند و پسر برادر خود را بر بالاى تخت فرستاد پس چون كشيشان انجيلها را بر دست گرفتند كه بخوانند بتها و چليپاها همگى سرنگون بر زمين افتادند و پاهاى تخت خراب شد و تخت بر زمين افتاد و پسر برادر ملك در افتاده بيهوش شد پس در آن حال رنگهاى كشيشان متغير شد و اعضاى ايشان بلرزيد پس بزرگ ايشان بجدم گفت كه اى پادشاه ما را معاف دار از چنين امرى كه بسبب آن نحوستها روى نمود كه دلالت ميكند دين مسيح بزودى زايل گردد پس جدم اين امر را بفال بد دانست و گفت بعلماء و كشيشان كه اين تخت را بار ديگر برپا كنيد و چليپاها را بجاى خود قرار دهيد و حاضر گردانيد برادر اين برگشته روزگار بدبخت را كه اين دختر را باو تزويج نمايم تا سعادت آن برادر دفع نحوست اين برادر بكند پس چون چنين كردند و آن برادر ديگر را بر بالاى تخت بردند و شروع بخواندن انجيل كردند همان حالت اول روى نمود و نحوست اين برادر و آن برادر برابر بود و سرّ اين كار را ندانستند كه اين از سعادت سرورى است نه از نحوست دو برادر پس مردم متفرق شدند و جدم‌

نام کتاب : حق اليقين نویسنده : علامه مجلسى    جلد : 1  صفحه : 309
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست