responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : حق اليقين نویسنده : علامه مجلسى    جلد : 1  صفحه : 307

است و انگشتهاى سبابه را بسوى آسمان بلند كرده چون سلام كردم نماز را سبك كرد و سلام گفت و از نماز فارغ شد گفتم سيد من شما را امر ميكند كه بنزد او بيائيد پس مادر حضرت آمد و دستش را گرفت و بسوى حضرت آورد چون داخل شد بر پدر خود سلام كرد آن طفل بزرگوار رنگش درخشان بود و موهايش پيچيده بود و دندانش گشاده بود و چون نظر حضرت بر او افتاد گريست و گفت اى سيد اهل بيت خود آب را بمن ده كه من بسوى پروردگار خود ميروم آن طفل قدح آب مصطكى را برداشت و لبهاى خود را بدعائى حركت داد و آب را به پدر بزرگوار خود داد و چون آب را بياشاميد فرمود كه مرا براى نماز مهيا گردانيد پس دستمالى در دامن حضرت انداخت و حضرت صاحب آن حضرت را وضو داد و سر و پاى آن حضرت را مسح كرد پس بحضرت صاحب گفت اى فرزند گرامى توئى صاحب الزمان و توئى مهدى و تو حجت خدائى در زمين و تو فرزند منى و وصى منى و از من متولد شده‌اى و توئى م ح م د و پسر حسن و تو فرزند حضرت رسولى و توئى خاتم امامان طاهره و پاكيزه و رسول خدا بشارت داد بتو امت را و نام و كنيت تو را بيان كرد و اين عهدى است از پدر و پدران من كه بمن رسيده است و در آن ساعت آن حضرت برياض جنت انتقال نمود و محمد بن عثمان عمروى روايت كرده است كه چون آقاى ما حضرت صاحب متولد شد حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام پدرم را طلبيد و گفت كه ده هزار رطل كه قريب به هزار من باشد نان و ده هزار رطل گوشت تصدق كنند بر بنى هاشم و غير ايشان و گوسفند بسيارى براى عقيقه بكشند و نسيم و ماريه كنيزان حضرت عسكرى (ع) روايت كرده‌اند كه چون حضرت قائم متولد شد بدو زانو نشست و انگشتان شهادت بسوى آسمان بلند كرد و عطسه كرد و گفت الحمد للّه رب العالمين و صلى اللّه على محمد و آله پس گفت گمان كردند ظالمان كه حجت خدا برطرف خواهد شد اگر مرا رخصت سخن گفتن بدهد خدا شكى نخواهد بود و ايضا نسيم روايت كرده است كه يك شب بعد از ولادت آن حضرت بخدمت آن حضرت رفتم و عطسه كردم فرمود كه يرحمك اللّه من بسيار خوش‌حال شدم پس فرمود ميخواهى بشارت دهم ترا در عطسه گفتم بلى فرمود امان است از مرگ تا سه روز ابو على خيزرانى از جاريه عسكرى روايت كرده است كه چون حضرت قائم متولد شد نورى ديدم كه از آن حضرت ساطع گرديد و اطراف آسمان را روشن كرد و مرغان سفيد ديدم كه از آسمان بزير مى‌آمدند و بالهاى خود را بر سر و رو و ساير بدن مبارك آن حضرت ميماليدند و پرواز ميكردند بسوى آسمان چون اين واقعه را بحضرت عسكرى نقل كرديم حضرت خنديد فرمود اينها ملائكه آسمانند فرود آمده‌اند كه تبرك بجويند بآن حضرت و اينها ياوران او خواهند

نام کتاب : حق اليقين نویسنده : علامه مجلسى    جلد : 1  صفحه : 307
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست