غير معصوم از حيف و ميل كه موجب وقوع فتن و خلل است در امر دين و دنيا مأمون نيست، و اين منافى «لطف» است. ايضا «امامت» خلافت پيغمبر است، و چون پيغمبر «معصوم» است، خليفه بايد واجب العصمه باشد، تا از صدور امرى كه منافى خلافت باشد، مأمون تواند بود.
همچنين معتبر است عصمت از جميع امورى كه در انبيا معتبر باشد يعنى گناهان كبيره و صغيره، و كفر و سهو و خطا، و اخلاق ذميمه و عيوب و امراض مزمنه، و دنائت آباء و امهات، و رذالت قبيله و عشيره و مانند اينها، چه همه اينها موجب نفرت و عدم رغبت طبايع است، كه منافى وجوب اطاعت و انقياد است.
منصوص بودن امام: واجب است كه امام از طرف پيغمبر يا از جانب امام ديگرى «منصوص» باشد، زيرا عصمت امام از امورى است باطنى و پنهانى، كه راز آن را به جز خداى تعالى نداند، و ناچار كسى بايد امام را منصوص كند، كه خود «معصوم» و از عصمت امام آگاه بوده باشد. يا اين كه خداوند معجزهاى به دست او صادر سازد تا بر صحت امامت او دلالت نمايد. اماميه «نصّ جلى» را شرط امامت دانند، و گويند پيغمبر يا امام پيشين، بايد بر امامت امام بعد از خود، آشكارا تصريح كرده باشد.
امّا زيديه «نصّ جلى» را شرط امامت ندانند و گويند «نصّ خفى» هم كافى است، و هر فاطمى از اولاد فاطمه، كه با شمشير خروج كند و ادعاى امامت نمايد، امام بر حق است.
اماميه اثنىعشريه اين دو شرط زيديه را رد كردهاند، و گويند: اوّلا- امامت خلافت و جانشينى از جانب رسول خداست و جز به «نصّ جلى» و قول خداوند و رسول او متحقق نگردد.
ثانيا- اگر هر فاطمى شمشير بر كشد و ادعاى امامت نمايد، اين كار منجر به هرج و مرج و فساد شود، و در ميان فاطميان جنگ و جدال و اختلاف افتد، و هر يك خود را امام بر حق خوانند، پس ناچار امام بايد منصوب و «منصوص» از جانب خدا و رسول او باشد.
اهل سنت و جماعت گويند كه: امام را «مردم» برگزينند و با او بيعت كنند، و يا او به قهر بر دشمنان غلبه كند، و به قدرت و شوكت خود دولت اسلام را به دست گيرد، و از مردم بيعت ستاند، از اين جهت قايل به نصّ و جلى هيچكدام نيستند.
در فضيلت امام بر ديگر مسلمين: واجب است كه امام بر همۀ آحاد رعيت خود افضل و اعلم باشد، همچنان كه پيغمبر از همۀ افراد زمان برتر بود.
فاضل مقداد گويد: واجب است كه امام «افضل» مردم زمان خود باشد، زيرا