و با وجود اينها،همۀ لطف و محبّت و عنايت و رأفت او به هر كسى از هر نزديكى بيشتر،و به هر احدى از مادر،مهربان و مشفقتر است.
و با اين همه،تعهّد كفايت اهل توكّل را نموده و ضامن مطلب ايشان در كتاب كريم خود گرديده.و بندگان ضعيف را امر به واگذاردن امور خود به او كرده.
آيا ديگر امكان دارد كه كسى كه امر خود را به او محوّل كند و او را وكيل در مهمّات خود سازد و از حول و قوّۀ خود و ديگران برىء و بيزار،و به حول و قوّۀ او پناه جويد،او را ضايع و مهمل گذارد؟و كفايت امر او را نكند؟و او را به مطلوب خودش نرساند؟ محال است كه هيچ عقلى چنين احتمالى دهد،زيرا اين شغل شخص عاجز يا دروغگويى است.و ساحت كبرياى الهى از عجز و نقص و تخلّف و سهو و كذب و فريب،پاك و منزّه است.
و بايد مطالعۀ حكايات كسانى را كند كه امر خود را به پروردگار واگذاردهاند،كه چگونه امر ايشان به انجام رسيده.و متذكّر آثار و قصصى گردد كه:متضمّن عجايب صنع آفريدگار است در روزى دادن بسيارى از بندگان خود از جاهايى كه اصلا گمان نمىكردهاند.و دفع بلاها و ناخوشيها از جمعى كثير،كه مظنّه خلاصى نداشتهاند.و ملاحظه حكاياتى را كند كه مشتمل بر بيان هلاكت اموال اغنيا،و شرح ذليل ساختن اقوياست.
بلى،چقدر بينواى بىمال و بضاعت را كه خداوند عزّت،به آسانى و سهولت روزى مىرساند،چقدر صاحبان مال و ثروت را كه در طرفة العينى بيچاره و تهيدست مىسازد.
بسى ارباب حشم و لشكر و سپاه افزون از حدّ و مرز و قوّت و شوكت و توانايى و سطوت كه به يك چشم برهم زدن،بىسببى عاجز و درمانده گشته و ذليل و خوار مانده.
و بسا عاجز بىدست و پا كه به معاونت خداوند يكتا صاحب قوّت و شوكت شده و بر ملك و مال استيلا يافته.
آرى:
يكى را به سر تاج شاهى نهى يكى را به دريا به ماهى دهى
يكى را بر آرى و قارون كنى يكى را به نانى جگر خون كنى پس زمام اختيار همۀ امور در دست اوست.و بست و گشاد هر كارى در يد قدرت او.
هيچ كس بىامر او در ملك او در نيفزايد سر يك تار مو
واحد اندر ملك و او را يار نى بندگانش را جز او سالار نى پس عاقل اگر او را وكيل كار خود نكند،كه را خواهد كرد؟و اگر امر خود را به او