گريزانم از آن از انجمنها كه در دل خلوتى با يار دارم در اخبار آمده كه:«دروغ مىگويد هر كه دعوى محبّت مرا كند و چون ظلمت شب او را فرو گيرد بخوابد و از ياد من غافل شود.آيا هر دوستى لقاى محبوب خود را دوست نمىدارد؟و من اينك حاضرم از براى هر كه طالب من باشد». [1]
بلى:
عجبا للمحبّ كيف ينام كلّ نوم على المحبّ حرام
خواب بر عاشقان حرام بود خواب آن كس كند كه خام بود ششم آنكه:بر هيچ چيز از امور دنيويّه كه از دست او در رود تأسّف نخورد و متألّم و محزون نگردد.و اگر دنيا و ما فيها از او باشد و به يك بار بر باد رود اندوهناك نشود.
و در مصايب و بلاها جزع ننمايد.و اگر همه دنيا به او رو آورد شاد نگردد،بلكه شادمانى و فرح او به محبوب خود باشد و بس.
عاشقان را شادمانى و غم اوست دست مزد و اجرت خدمت هم اوست و اگر كسى را محبّت به سر حدّ كمال رسد ديگر از هيچ امرى محزون و متألّم نمىگردد،زيرا شادى او به چيزى است كه زوال ندارد.پس دل او هميشه فرحناك است.
نميرد دل زنده از عشق دوست كه آب حيات آتش عشق اوست عجب ملكىست ملك عشق كآنجا سراسر كوه و صحرا گلستانست
يكى را جان در آن در آستين است يكى را سر در آن بر آستان است هفتم آنكه:بر همه بندگان خدا مشفق و مهربان باشد،زيرا مقتضاى محبّت،دوست داشتن دوستان و منسوبان محبوب است.
و مشهور است كه:مجنون،سگى را در كوى ليلى ديد بر دور او مىگرديد و به او عشق مىورزيد.بلى:دوستى چنين است و بايد كسى كه دشمن خدا يا دشمن دوستان خدا باشد بغض و عداوت او را داشته باشد.
هشتم آنكه:از هيبت و عظمت الهى خايف باشد و در زير لواى كبريا و جلال، متذلّل و مضطرب بوده باشد.همچنان كه معرفت جمال الهى موجب محبّت مىگردد، درك عظمت و جلال او نيز باعث خوف و دهشت مىشود.علاوه بر اين،دوستان را ترسهاى مخصوص ديگر نيز هست،چون ترس اعراض محبّ و حجاب او و راندن از درگاه و ايستادن در يك مقام.