گويند كه:چون ملك شاه از دنيا رفت آن پيره زال بر سر قبر او نشست و گفت:
پروردگارا!من بيچاره بودم او مرا دستگيرى كرد امروز او بيچاره است تو او را دستگيرى كن.
يكى از نيكان،سلطان را در خواب ديده گفت:خدا با تو چه كرد؟گفت:اگر نه دعاى آن پيرهزن بودى مرا عذابى مىكردند كه اگر بر همه اهل زمين قسمت مىنمودند همگى معذّب مىشدند.
و اين حكايت نيز مانند حكايت اول،سزاوار است كه باعث هوشيارى شهرياران گردد،زيرا كه:ايشان مبالغى خطير خرج مىكنند تا ولايتى را تسخير كنند،و در آنجا چند روزى خطبه به نامشان خوانده شود،و روى سكّه به نقش اسمشان مزيّن گردد.و نمىدانم كدام خطبه از اين بلند آوازهتر كه حال،قرون بىشمارى است كه در جميع منابر عالم به اسم سامى اين دو سلطان خوانده مىشود.و چه سكّه از اين نقش پايندهتر كه حال،بسى روزگاران است كه در دفاتر و كتب به نام ناميشان نقش مىشود.
هشتم آنكه:نهايت اجتناب فرمايد از گذاردن بدعتى،چون اگر آن را نفعى باشد در زمانى اندك به سر خواهد آمد.و تا قيام قيامت بدنامى و لعنت از براى او خواهد بود.و همه روزه اثر بدى آن در قبر به او خواهد رسيد.و هر لحظه موجب اشتداد عذاب او خواهد شد.
چنان زى كه ذكرت به تحسين كنند چو مردى نه بر گورت نفرين كنند
نبايد به رسم بد آئين نهاد كه گويند لعنت بر آن كاين نهاد
بسا نام نيكوى پنجاه سال كه يك نام زشتش كند پايمال نهم آنكه:چون از احدى خيانت يا خباثتى صادر شود،يا در طريق خدمت،خطاء يا لغزشى سر زند تا ممكن باشد قلم عفو بر آن كشيده ديده التفات از آن پوشند.زيرا كه:
عفو جرايم،از اشرف مكارم است.
چنانچه جناب مستطاب امير المؤمنين-عليه السّلام-فرمودهاند كه:«جمال السياسة العدل في الامرة و العفو مع القدرة»يعنى:«جمال شهريارى و حسن مملكت دارى، عدل نمودن در فرمانفرمائى،و با قدرت بر انتقام،عفو فرمودن است». [1]
دهم:و آن عمدۀ لوازم،بلكه موقوف عليه همه آنها است،آن است كه:مقصود از مملكت دارى و فرمان فرمائى،استيفاى«حظوظ»نفسانيّه و پيروى لذّات و شهوات