مىفرستد.و به اندك حركت زمين،چون سپند از جا مىجهى.بسا باشد در شب تاريك از سايه خود مىترسى و غير اينها از آنچه من و تو مىدانيم.ديگر تو را با كبر چه افتاده است؟! قد خم و موى سفيد اشك دمادم يحيى تو بدين هيئت اگر عشق نبازى چه شود پس در صدد معالجه اين مرض برآى و بدان كه:معالجه آن مانند معالجه مرض عجب است،چون كبر،متضمن معنى عجب نيز هست.و از معالجات مخصوصه مرض كبر،آن است كه:آدمى آيات و اخبارى كه در مذمت اين صفت رسيده به نظر در آورد و آنچه در مدح و خوبى ضد آن،-كه تواضع است-وارد شده ملاحظه كند،چنانچه خواهد آمد.
علاوه بر اين،آنكه:تأمل كند كه حكم كردن به بهترى خود را از ديگرى غايت جهل و سفاهت است،زيرا كه:مىتواند كه اخلاق كريمه نيز در آن غير باشد،كه اين متكبّر آگاه نباشد،كه مرتبه او در نزد خدا بسيار بالاتر و بيشتر باشد.و چگونه صاحب بصيرت جرأت مىكند كه خود را بر ديگرى ترجيح دهد،با وجود اينكه:مناط امر،خاتمه است و خاتمۀ كسى را به غير از خدا نمىداند.با وجود اينكه:همه كس آفريده يك مولى،و بنده يك درگاهاند.و همه قطرهاى از درياى جود و كرم خداوند مجيد،و پرتوى از اشعه يك خورشيد.
پس لازم است بر هر كسى كه:احدى را به نظر بد و عداوت نبيند،بلكه كل را به چشم خوبى و نظر دوستى ملاحظه كند.هان،تا نگوئى كجا رواست كه عالم پرهيزگار، نهايت ذلت و انكسار از براى فاسق شرابخوار به جا آورد و او را از خود بهتر بيند،با وجود اينكه:او را آشكار به فسق و فجور مشغول مىبيند،و به تقوى و ورع خود يقين دارد.و نيز چرا جايز است كه مرد متدين،گمراه كافرى،يا فاسق فاجرى را دوست داشته باشد با آنكه خدا او را دشمن دارد.
و احاديث در بغض في الله و ترغيب دشمنى در راه خدا متواتر است،زيرا كه گوئيم:
تواضع و فروتنى اين نيست كه نهايت ذلت و انكسار را به عمل آورد.و نه اينكه:از براى خود در هيچ چيز مزيتى بر غير نبيند،زيرا كه:ممكن نيست كه داناى به علمى خود را در اين علم برتر از جاهل به آن نبيند.بلكه حقيقت تواضع آن است كه خود را فى الواقع بهتر و خوبتر،و در نزد خدا مقربتر نداند.و همچنين نداند كه:به خودى خود مستحق برترى است بر ديگرى.و تكبر و آثار تكبر را به ظهور نرساند،زيرا كه:
مناط امر،خاتمه است و هيچ كس به خاتمه ديگرى عالم نتواند شد.شايد كه كافر هفتاد