راهى ندارد.و عاقل نبايد آن را به خود راه دهد،و بايد تأمل نمايد،كه مرگ،شربتى است كه هر كس را چشيدنى است،و ضربتى است كه به هر فرقى رسيدنى است.بلكه در فن حكمت ثابت است كه:هر مركّبى البته فاسد مىشود.پس بدن،كه مركّب از عناصر است،ناچار بايد به فساد انجامد.پس آرزوى حيات دائمى و تمنّاى بقاى ابدى از براى بدن،خيالى است محال،و عاقل چنين آرزويى نمىكند،بلكه يقين مىداند كه:
هر چه در نظام عالم مىشود،خير و صلاح است.پس،خود را به هر چه مىشود رضا و خشنود مىكند،و الم و كدورت به خود راه نمىدهد.و اگر تمنا و آرزويش طول عمر است،تأمل كند كه اگر طول عمر را به جهت استيفاى لذات جسمانيه مىخواهد،بداند كه:چون پيرى او را دريافت مزاج ضعيف مىگردد،و قوا و حواس مختل مىشود،و از كار باز مىماند،و صحت كه عمده لذات است زوال مىپذيرد،نه از اكل،لذّت مىبرد و نه از جماع.و لحظهاى از دردى و المى خالى نيست.و روز به روز در تنزل و رو به پستى دارد،تا به حدى مىرسد كه در نزد مردمان،بلكه اهل و عيال خود خوار و بىمقدار مىشود.همچنان كه در كتاب خداست كه:
« وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ » [1]يعنى:«هر كه را پير و معمّر كرديم او را در ميان مردم خوار و منكوس مىگردانيم».
و علاوه بر اينها،هر روز مبتلا به عزاى فرزندى و صديقى،و هر شام گرفتار مرگ دوستى و رفيقى است.و بسا باشد كه:گرفتار انواع مصيبت و ناخوشى گردد،و فقر و احتياج به او رو آورد.و حقيقة كسى كه طالب طول عمر است،طالب اين همه زحمتهاست.و اگر مقصودش از طول عمر،كسب فضايل و اخلاق حسنه و طاعت و عبادت است،شكى نيست كه:در پيرى.تحصيل كمال در نهايت صعوبت است.و كسى كه ملكات بد را از خود دفع نكرد تا به پيرى رسيد،و ريشه آنها در دل او مستحكم گشت،كجا مىتواند كه آنها را زايل كند،و اخلاق حسنه را تحصيل نمايد،زيرا كه بعد از استحكام ريشه آنها،دفع آنها موقوف است به رياضاتى و مجاهداتى،كه در پيرى تحمل آنها ممكن نيست.
و از اين جهت است كه:در اخبار وارد شده است [2]كه:«چون آدمى را سن به چهل سالگى رسيد،و رجوع به نيكى نكرد شيطان به نزد او مىآيد و دست بر روى او مىكشد،و مىگويد پدرم فداى روئى باد كه ديگر براى او هرگز رستگارى نيست».
با وجود اينكه طالب سعادت،بايد در هر حالى در فكر تحصيل آن باشد،و صفات