يعنى:«محكم كرده است خدا پرده غفلت را بر دلها و گوشها و چشمهاى ايشان،پس حق را نمىفهمند و نمىشنوند و نمىبينند».
و در جاى ديگر مىفرمايد: «إِنْ هُمْ إِلاّٰ كَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً» . [1]يعنى:«نيستند ايشان مگر مثل چهار پايان،بلكه گمراهترند».
و در مكانى ديگر مىفرمايد: «سَوٰاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ » . [2]
خلاصه معنى آنكه:«نصيحت و تهديد تو ايشان را سودى نمىدهد و مساوى است خواه بترسانى تو ايشان را يا نه،ايمان نخواهند آورد».
و ميان اين دو نفس،نفسى است كه نه در سعادت مانند اول،و نه در شقاوت به مثابه ثانى باشد،بلكه متوسّط ميان اين دو باشد.و اين مراتب مختلفه دارد و از براى آن عرض عريضى است و اكثر نفوس عوام مسلمين از افراد اين قسماند.
فصل:خواطر و افكار محموده و اقسام آنها
چون كه ضرر وساوس و خواطر رديّه را دانستى و علاج آن را شناختى بدان كه مقابل آن،خواطر محموده و افكار حسنه است كه شرعا يا عقلا مستحسن باشد.و آن بر شش قسم است،زيرا كه يا مبدأ فعلى است از افعال حسنه و محرك آدمى است بر آن،يعنى تذكر و قصد يكى از اعمال حسنه و تصميم بر آن.يا مبدأ فعلى و عملى نيست و آن پنج قسم است:
اول:ذكر قلبى و ياد خدا در دل.
دوم:تفكر در مسائل علميه و معارف حقّانيّه،از احوال مبدأ و معاد و احكام اوامر و نواهى متعلقه به اعمال عباد و صفات اخلاق ايشان و كيفيت خلق و حشر و نشر و امثال آن.
سوم:تذكر بىوفائى دنيا و عبرت گرفتن از گذشتگان و تقلبات و تغيرات احوال اين عاريت سرا،و تصور مرگ خود و آنچه بعد از آن بر آدمى وارد مىشود.
چهارم:تأمل در عجايب صنع پروردگار و آثار قدرت كامله او در مخلوقات از آنچه موجب اعتبار و ظهور علم و قدرت پروردگار مىشود.
پنجم:تذكّر احوال و اعمالى كه از خود آن شخص سرزده از آنچه او را به خدا نزديك يا از درگاه از دور مىكند و تصور آنچه بر اينها مترتب مىشود از راحت و ثواب،يا محنت و عقاب.و سواى اين،اقسام ديگر فكرى نيست كه محمود و مستحسن باشد و به سبب آن،دل نورانى و روشن گردد،زيرا كه آنچه ماسواى اينها است از افكار متعلقه به دنيا است كه خاطر از آنها مرده و دل افسرده مىگردد.