responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نهج البلاغه با ترجمه فارسى روان نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 1  صفحه : 41

چيزى نمانده بود كه دو نور چشمم، دو يادگار پيغمبر حسن و حسين زير پا له شوند؛ آنچنان جمعيّت به پهلوهايم فشار آورد كه سخت مرا به رنج انداخت، و ردايم از دو جانب پاره شد! مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده كه دور تا دور چوپان جمع شوند) مرا در ميان گرفتند. امّا هنگامى كه بپاخاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم، جمعى پيمان خود را شكستند، گروهى (به بهانه هاى واهى) سر از اطاعتم باز زدند و از دين بيرون رفتند و دسته‌اى ديگر براى رياست و مقام از اطاعت حق سرپيچيدند (و جنگ صفّين را به راه انداختند) گويا نشنيده بودند كه خداوند مى‌فرمايد: «سرزمين آخرت را براى كسانى برگزيده‌ايم كه خواهان فساد در روى زمين و سركشى نباشند، عاقبت نيك، از آن پرهيزكاران است» [1] چرا! خوب شنيده بودند و خوب آن را حفظ داشتند، ولى رزق و برق دنيا چشمشان را خيره كرده و جواهراتش آنها را فريفته بود!

آگاه باشيد! به خدا سوگند، خدايى كه دانه را شكافت؛ و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيّت بسيارى گرداگردم را گرفته، و به ياريم قيام كرده‌اند، و از اين جهت حجّت تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسئوليّتى كه خداوند از علما و دانشمندان (هر جامعه) گرفته كه در برابر شكم‌بارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند؛ من مهار شتر خلافت را رها مى‌ساختم و از آن صرف نظر مى‌نمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى‌كردم (آن وقت) خوب مى‌فهميديد كه دنياى شما (با همه زينتهايش) در نظر من بى ارزشتر از آبى است كه از بينى گوسفندى بيرون آيد!

هنگامى كه سخن اميرالمؤمنين عليه السلام به اين‌جا رسيد، مردى از اهالى عراق برخاست، و نامه‌اى به دستش داد و همچنان نامه را نگاه مى‌كرد (پس از فراغت از نامه) ابن عبّاس گفت: اى امير مؤمنان! چه خوب بود، سخن را از جايى كه رها كردى ادامه مى‌دادى؟ ولى امام عليه السلام در پاسخش فرمود: هيهات اى پسر عبّاس! «شعله‌اى از آتش دل بود، زبانه كشيد و فرو نشست!».

ابن عبّاس مى‌گويد: به خدا سوگند! هيچ گاه بر سخنى همچون اين گفتار تأسّف نخوردم، كه امام عليه السلام نتوانست تا آن‌جا كه مى‌خواست، ادامه دهد.

سيّد رضى رحمه الله مى‌گويد: مقصود امام عليه السلام از اين‌كه «رئيس خلافت به شتر سوارى سركش مى‌ماند» اين است كه اگر زمام را محكم به طرف خود بكشد، مركب چموش مرتّب سر را اين طرف و آن طرف مى‌كشاند و بينى اش پاره مى‌شود، و اگر مهارش رها كند با چموشى خود را در پرتگاه قرار مى‌دهد و او قدرت حفظ آن را ندارد. آن‌گاه گفته مى‌شود «اشْنَقَ النّاقَةُ» كه به وسيله مهار سر شتر را به طرف خود بكشد و بالا آورد و «شَنَقَها» نيز گفته شده است؛ اين را «ابن سِكّيت» در «اصلاح المنطق» گفته است. و اين‌كه امام عليه السلام فرموده است: «اشْنَقَ لَها» و نگفته است «اشْنَقَها» براى اين است كه آن را در مقابل «اسْلَسَ لَها» قرار داده، گويا امام فرموده است: اگر سر مركب را بالا آورد؛ يعنى با مهار آن را نگاه دارد (بينى‌اش پاره مى‌شود).


[1]. سوره قصص، آيه 83.

نام کتاب : نهج البلاغه با ترجمه فارسى روان نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 1  صفحه : 41
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست