كند و در ميان درختان آن باغ دو درخت وجود داشت، يكى درخت دانستن نيك و بد؛
يعنى درختى كه اگر كسى از ميوه آن مىخورد عقل و هوش پيدا مىكرد و چون آدم نخورده
بود، خوب و بد را درك نمىكرد؛ به همين دليل از برهنه بودن خود و همسرش ابداً شرم
نداشت، و ديگرى درختِ حيات بود كه هر كسى از آن مىخورد عمر جاودان پيدا مىكرد؛
خداوند به آدم دستور داده بود كه از درخت علم و دانش ونيك و بد مطلقاً نخورد و به
او گفته بود: اگر بخورى مىميرى؛ اما چيزى نگذشت كه شيطان همسر آدم (حوا) را وسوسه
كرد و گفت:
چرا از درخت علم و دانش نمىخورى؟ كه اگر بخورى چشمان شما گشوده خواهد شد و
همچون فرشتگان از نيك و بد آگاه مىشوى. ظاهر آن درخت نيز جالب و خوشايند به نظر
مىرسيد.
سر انجام حوا از آن خورد و به آدم نيز داد. چشمان آنها باز شد و از نيك و بد
آگاه شدند و زشتى برهنه بودن را دريافتند، و از برگ پهن درخت انجير پوششى براى خود
ساختند و به دور خور بستند.
هنگام صبح كه خداوند در باغ بهشت قدم مىزد، آدم خود را در لابهلاى درختان
باغ مخفى كرده بود. خداوند او را نديد و صدا زد: كجايى؟ او از لابهلاى درختان خبر
داد كه اينجا هستم و به خاطر اين خود را پنهان كردم كه ديدم برهنهام. خداوند از
او پرسيد: از كجا دانستى برهنهاى؟ نكند از درخت نيك و بد (علم و دانش) خوردهاى؟
او گناه را به گردن همسرش انداخت و هنگامى كه حوا مورد مؤاخذه قرار گرفت گناه را
به گردن مار (شيطان) افكند. در اينجا خداوند مار را كيفر داد، و كيفرش اين بود كه
بر شكم خود راه برود و در تمامى عمر