در واقع
ايراد اوّل برهمايىها درست به اين مىماند كه بگوييم: «هيچكس نبايد نزد استاد
برود و از دانش و تجربه او چيزى بياموزد، زيرا آنچه را استاد مىگويد: يا موافق
عقل شاگرد است يا مخالف!» اگر موافق است نيازى به استاد نيست، و اگر مخالف است
نبايد آن را پذيرفت!
مسلّماً يك
سخن كودكانه است كه پاسخش بر هيچ انديشمندى پوشيده نيست؛ استاد چيزهايى به انسان
مىآموزد كه عقل او از نفى و اثبات آن عاجز است.
از اين گذشته
در همان قسمتهايى كه عقل ما به طور صحيح آن را دريافته، گاه دچار اضطراب و وسوسه
مىشويم كه درست فهميدهايم يا اشتباه است؟ شكى نيست كه تأييد و تصديق انبياء در
اين زمينه ما را سختتر و مصمّمتر مىسازد پس نه در آنچه مىدانيم بى نياز از
انبياء هستيم، و نه در آنچه نمىدانيم (دقت كنيد).
ب: درست است
كه ما خدا را با دليل عقل مىشناسيم و به حكم عقل بايد شكر نعمتهاى او را بجاى
آوريم؛ ولى اين براى ما كافى نيست؛ راه سعادت و كمال انسانى بسيار پرپيچ و خم و
مملوّ از خطرات و پرتگاهها است، مردانى لازم است كه با نيروى الهى و امدادهاى
غيبى دست ما را بگيرند، و از اين پيچ و خمها بگذرانند.
ما هرگز از
انسانى همچون خود پيروى نمىكنيم، بلكه از انسان بسيار آگاهى پيروى مىكنيم كه از
طريق وحى با علم بىپايان پروردگار مربوط است، و پيروى از چنين كسى كاملًا منطقى
به نظر مىرسد.
***
ج: از آنچه در بالا گفته شد پاسخ
ايراد سوّم نيز روشن مىشود؛ زيرا اگر ما خود را در اختيار انبياء مىگذاريم و سر
به فرمان آنها مىنهيم، به خاطر علم و دانش فوق العاده و تقواى بى نظيرى است كه در
آنها سراغ داريم.
گاهى ما قلب
و مغز خود را كه مهمترين و عزيزترين اعضاى ما است، در اختيار جراح موارد اعتماد
مىنهيم، و او با چاقوى جراحى به جان اين دو عضو مهم افتاده، و در حالى كه ما با
ميل خود بيهوشى را پذيرفتهايم و هرچه مىخواهد همان