حفظ ناظر به
جنبه نگهدارى مطلب است، و ذكر حاضر ساختن آن در ذهن»؛ سپس مىافزايد: «ذكر بر دو
گونه است: ذكرى كه بعد از فراموشى حاصل مىشود، و ذكرى كه بدون فراموشى است، و
ادامه حفظ مطلبى مىباشد،». اين تعبير نشان مىدهد كه به هر حال، ذكر نوعى توجه
مجّدد است به مطلبى كه قبلًا در ذهن بوده، خواه بعد از فراموشى باشد يا نه؛ در
مقاييس اللّغة نيز براى «ذكر» دو معنا ذكر شده:
«نخست اشاره به جنس مذكّر در مقابل جنس مؤنّث، و
دوّم نقطه مقابل نسيان و فراموشى است».
اين تعبيرات
قرآنى مىتواند اشاره به همان باشد كه در بالا گفته شد، و آن اينكه انسان از طريق
عقل يك سلسله حقايق را درك مىكند، و بخش مهمّى از بايدها و نبايدها كه از
مستقلّات عقليه است مانند: خوبى انواع احسان و نيكوكارى، و زشتى انواع ظلم و فساد
را در مىيابد؛ ولى گاه در همين امور مسلّم از سوى شياطين و وسوسهگران ايجاد شك و
ترديد مىشود، اينجا است كه انبياء به يارى انسانها مىآيند و بر اين ادراكات
عقلى صحه مىگذارند، و وسوسهها را خنثى مىكنند؛ و به تعبير ديگر يادآورى مجدّدى
نسبت به اين امور دارند.
بعضى از
فلاسفه مانند افلاطون و پيروان او تمام علوم انسانى را نوعى يادآورى مىدانند، و
معتقدند روح انسانى قبل از ورود به اين عالم همه اين حقايق را مىدانسته؛ سپس
حجابهاى عالم ماده باعث فراموشكارى او شده است. [1]
بنابراين تعليم و تعلم خواه از طريق انبيا و پيامبران الهى باشد، يا از طريق
تجربه، و بيان استاد، همه نوعى يادآورى است.
مسلّماً هيچ
دليل قانعكنندهاى براى اين ادعا با اين گستردگى در دست نيست، آنچه مسلم است؛
همان است كه در بالا گفته شد كه بخشى از معلومات انسان از طريق فطرت يا عقل به دست
مىآيد و گاه اينها به دست فراموشى و بىاعتنايى سپرده
[1]. براى توضيح بيشتر، به جلد اوّل «سير حكمت
در اروپا»، صفحه 23، بحث فلسفه افلاطون، مراجعه شود.