و اين همان چيزى است كه پيشينيان از آن به عنوان وحى نام مىبردند!
گاهى بعضى از اين نيز فراتر رفته، و گفتهاند افكار و معلومات و آرزوهاى
پيامبر براى او الهاماتى ايجاد مىكرده، و از شعور باطن و وجدان مخفى او بر تخيّل
بلند او سايه مىافكنده! و حتى در چشمان او اثر مىگذاشته، و لذا فرشتهاى را در
مقابل خود مىديده و سخنان او را با گوش خود مىشنيده است! [1]
نقد و بررسى
اين فرضيه نيز با فرضيه سابق كه از سوى جمعى از فلاسفه قديم ابراز شده بود از
نظر فقدان مدرك كافى و نداشتن دليل و شاهد، يكسان است، و سرچشمه آن همان است كه
اشاره كرديم، يعنى آنها مىخواهند مسألهاى را كه به هر حال عمق و باطن آن از
دسترس فكر ما بيرون است با معيارهاى شناخته شده بسنجند، مسلّماً اين يك امر محال
است و آرزويى است كه هيچ دانشمندى هرگز به آن نمىرسد.
وقتى ما قبول كنيم كه معلومات محدود، و مجهولات ما در برابر آن نامحدود است،
بايد اين حقيقت را پذيرا شويم كه پيامبران راستين نوعى ارتباطى با عمل ماوراى
طبيعت داشتهاند كه شرح و تفصيل آن با حواس فعلى و ادراكات معمولى ما قبل درك
نيست.
به هر حال اين نظريه با نظريه فلاسفه قديم ريشههاى مشتركى دارد، از جمله:
1- وحى يك رابطه خاص با جهان ماوراى طبيعت، و مغاير با روابط فكرى و عقلى ساير
افراد انسان نيست!
2- سرچشمه وحى همان تفوق روحى پيامبران و نبوغ آنهاست.
3- وحى به وسيله يك وجود مرموز روحانى مستقل از وجود ما به نام پيك وحى