دارد (حسى كه با آن صورت محسوسات را درك مىكنند) مىتواند به اين صورتهاى
«ذهنى» جنبه «حسى» دهد، و پيامبر آن شخص را به صورت ملكى با چشم ظاهر ببيند و
الفاظش را با گوش ظاهر بشنود! (دقت كنيد)
نقدها
اين فرضيه از جهات مختلفى قابل نقد است:
اوّلًا- بر پايه «افلاك» نه گانه بطلميوسى» و «عقول
عشره» كه يكى به طور قطع ابطال شده و ديگرى هيچ دليلى براى اثبات آن در دست نيست،
بنا شده است و مسلماً چنين فرضيهاى قابل قبول نيست و بىارزش است.
ثانياً- اين فرضيه تلاشى است براى راه يافتن، و آگاهى
تفصيلى نسبت به مسألهاى كه به هر حال از دسترس فكر ما بيرون است (درست مثل اينكه
فرد نابيناى مادرزادى بخواهد براى واقف شدن بر حقيقت نور و رنگها فرضياتى با كمك
حواس ديگر خود درست كند) و روشن است كه چنين فرضيهاى نمىتواند موفق باشد،
ثالثاً- اين فرضيه با آياتى از قرآن كه درباره وحى سخن
مىگويد به هيچوجه هماهنگ نيست، زيرا آيات قرآنى با صراحت مىگويد: وحى نوعى
رابطه با خدا است، نه با عقل فعال و از طريق الهام به قلب يا به واسطه فرشته وحى
(فرشتهاى كه يك وجود واقعى است و در برابر او ظاهر مىشود نه اينكه مولود قوه
خيال يا تأثير حسّ مشترك است) و يا اينكه امواج صوتى را كه خداوند در جسمى ايجاد
كرده با گوش مىشنود، نه اينكه صداها جنبه خيالى داشته باشد، و مولود تأثير قوه
خيال يا حسّ مشترك باشد.
بنابراين فرضيه فوق نه از نظر عقلى قابل قبول است و نه از نظر دليل نقل.
***
نظريه دوّم- بعضى از فلاسفه جديد، وحى را به عنوان يكى از مظاهر شعور