«به ياد آور زمانى را كه به هنگام عصر
اسبهاى چابك تند رو را بر سليمان عرضه كردند- گفت من اين اسبها را به خاطر
پروردگارم دوست دارم (تا در جهاد از آن استفاده كنم او همچنان نگاه مىكرد) تا از
ديدگانش پنهان شدند (گفت) بار ديگر آنها را بازگردانيد و دست به ساقها و گردنهاى
آنها كشيد (و آنها را نوازش داد چرا كه لايق ميدان جهاد بودند).»
مطابق آنچه در معناى اين آيات گفتيم اشكالى در كار سليمان به نظر نمىرسد،
زيرا او از نيروى رزمى خود سان مىبيند، و از ديدن اسبهاى آماده جهاد لذت مىبرد،
و بار ديگر دستور مىدهد آنها را نزد او آوردند و نوازش مىدهد، اينها عموماً
كارهاى معقول و منطقى و الهى است.
ولى بعضى آيه را طور ديگرى معناى كرده و آن را مبدأ اشكالى بر سليمان قرار
دادهاند، آنها چنين گفتهاند: ضمير در جملههاى «توارَثْ» و «رُدّوها» هر دو به «شمس» (خورشيد) باز مىگردد كه در عبارت نيامده است، ولى از
تعبير به «العشى» (عصرگاهان) كه در آيه آمده مىتوان آن را استفاده كرد. مطابق اين
تفسير، سليمان چنان غرق تماشاى اسبها شد كه خورشيد غروب كرد و در حجاب پنهان شد،
و او به خاطر از دست رفتن نماز عصر سخت برآشفت و گفت: اين اسبها مرا از ياد خدا
غافل كردند، و سپس از ملائكه درخواست كرد كه خورشيد را بازگردانند و او وضو گرفت و
نماز خواند، و جمله «طَفِقَ مَسْحَاً
بِالسُّوقِ وَ الْاعْناقِ» را اشاره به
وضو گرفتن مىدانند.
بعضى نيز از اين فراتر رفته و گفتهاند منظور از اين جمله آن است كه دستور داد
با شمشير ساق و گردن اسبها را بزنند، به عذر اينكه سبب فراموشى ياد پروردگار
شدند (عذر بدتر از گناه!) و اينكه گفتهاند آنها را كشت و گوشتشان را در راه خدا
بخشيد آن نيز عجيب به نظر مىرسد، زيرا اسبهايى با آن ارزش و بها كه نظر او را
فوقالعاده جلب كرد، نبايد مانند گاو و گوسفند كشت و اگر مىخواست انفاق كند بايد