زيرا موسى عليه السلام ساليان دراز زحمت كشيد تا بذر «توحيد» را در قلوب تاريكى «بنىاسرائيل» بيفشاند، و هنگامى كه اين
بذر بارور شد، براى تكميل آن به ميقات پروردگار و به محل وحى رفت، اما هنگامى كه
بازگشت ديد تمام زحمات او بر باد رفته، و اكثريت بنىاسرائيل در برابر وسوسههاى
«سامرى» تسليم شده، و در برابر گوساله سجده مىكنند! غوغاى بتپرستى و شرك تمام
محيط را در برگرفته، و نور ايمان و توحيد خاموش شده است.
در اينجا موسى از يكسو سخت بر آشفت، و خشمگين و بىقرار گشت، و مسلّماً تمام
اين حالات براى خدا بود.
و از سوى ديگر بايد آنچنان عكس العمل شديد در مقابل اين حادثه كه دردناكترين
حادثه طول عمر موسى بود نشان دهد تا بنىاسرائيل به عمق فاجعه، و قبح عمل خويش پى
برند، و در نتيجه آثار بتپرستى از قلب و روحشان برچيده شود.
و اگر چنين عكسالعمل شديدى نشان نمىداد ممكن بود آثار بتپرستى در آنها و
نسلهاى آينده باقى بماند اينجا مسأله احترام يك انسان يا تعدادى الواح مقدّس
مطرح نبود بلكه مسأله انحراف يك قوم و ملت از مهمترين فرمان خدا يعنى توحيد مطرح
بود.
موسى مىبايست ناراحتى فوق العاده درونى خود را در اينجا اظهار كند، و زشتى
اين عمل بر همگان ظاهر گردد، اين كار جز با يك عكسالعمل شديد ممكن نبود، و لذا
موسى سخت عصبانى شد به برادرش هارون پرخاش كرد، و حتى سر او را گرفت و به سوى خود
كشيد، الواح را به كنارى انداخت، و در واقع با تمام وجودش فرياد كشيد و اين فرياد در
ميان بنىاسرائيل پيچيد، مردم به يكديگر مىگفتند: ببينيد چقدر پرستش گوساله زشت و
قبيح بوده كه موسى حتى با برادرش با آن خشونت رفتار كرد، و به فرض كه چنين كارى
برخلاف شئون هارون بود (كه در مورد دو برادر چنين