تلاقى دو دريا رسيدند ماهى خود را (كه براى تغذيه آورده بودند) فراموش كردند،
و ماهى راه خود را در پيش گرفت و رفت»!
فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ
فِى الْبَحْرِ سَرَباً[1]. بنابراين فراموشى به هر دو دست داد.
و در دو آيه بعد از آن از زبان دوست موسى نقل مىكند «من ماهى را فراموش كردم،
و فقط شيطان بود كه ياد آن را از خاطر من برد» فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا
الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ[2].
اگر دوست او يوشع بن نون بوده- همانگونه كه در ميان مفسّران مشهور است- و در
آن حال پيامبر بوده معلوم مىشود نسيان و فراموشى براى پيامبران جايز است.
و باز در چند آيه بعد از قول موسى عليه السلام مىخوانيم هنگامى كه آن مرد
الهى (خضر) را ملاقات كرد با او عهد كرد كه از اسرار اعمالش سؤالى نكند تا خودش
توضيح دهد، ولى موسى بار اول فراوش كرد، زيرا هنگامى كه خضر آن كشتى سالم را سوراخ
كرد بانگ اعتراض موسى بلند شد كه چرا چنين مىكنى! و هنگامى كه خضر پيمانش را به
او يادآورى نمود گفت: «مرا به خاطر اين فراموشكارى مؤاخذه مكن» قالَ لا تُؤاخِذْنِى بِمَا نَسِيْتُ[3] و اين مساله براى بار دوم و سوم نيز تكرار شد.
آيا از مجموع اين آيات استفاده نمىشود كه امكان نسيان و فراموشى براى
پيامبران وجود دارد؟ و آيا يكى از شاخههاى عصمت مصونيت از نسيان و خطا نيست؟
پاسخ
در جواب اين سؤال مفسّران طرق مختلفى را پيمودهاند؛ بعضى گفتهاند: