را از رسيدن به مقصد باز مىدارد و اگر آدم مخالفت با اين نهى ارشادى نمىكرد
مدت بيشترى در بهشت مىماند.
ج- ترك اولى بوده- اين پاسخ طرفداران بيشترى
دارد نه تنها در اينجا بلكه در تمام مواردى كه نسبت گناهى به انبياء داده شده است
آن را از اين طريق تفسير مىكند.
توضيح اينكه: گناه و عصيان بر دو گونه است: گناه و عصيان
«مطلق» و گناه و عصيان «نسبى» منظور از قسم اوّل؛ تمام گناهانى است كه از هركس
صادر شود گناه محسوب مىشود، و هيچگونه استثنايى در آن نيست مانند: خوردن اموال
حرام و ظلم و زنا و دروغ.
اما گناه نسبى؛ گناهانى است كه با توجّه به مقام و شخصيت و معرفت و موقعيت
اشخاص، عمل نامطلوب محسوب مىشود، و چه بسا صادر شدن اين عمل از ديگرى نه تنها عيب
نباشد، بلكه فضيلتى محسوب مىشود.
مثلًا گاه يك فرد بىسواد و درس نخوانده، ستايش از خداوند مىكند و نمازى
مىخواند كه براى او يك عمل شايسته است، اما اين تعبير از يك عالم درس خوانده با
سابقه ممكن است ناشايست باشد، و يا اينكه يك كمك ناچيز از سوى كارگر ساده كه مزد
يك روزش محسوب مىشود براى ساختن يك بناى عام المنفعه مانند مدرسه و بيمارستان و
مسجد، يك عمل خير بلكه يك ايثار مهم است، در حالى كه اگر اين مبلغ را يك ثروتمند
بزرگ بدهد نه تنها پسنديده نيست، بلكه همه او را مذمت مىكنند، و او را به دون
همّتى و بخل و خسيس بودن؛ متهم مىسازند.
اين همان چيزى است كه در ميان علما و دانشمندان معروف است كه مىگويند:
بنابراين انبياء با آن مقام والاى ايمان و معرفت، هرگاه كارى از آنها سرزند كه
دون شأن و مقام آنها باشد ممكن است از آن تعبير به «عصيان» شود در حالى كه صادر
شدن همين عمل از ديگرى عين «اطاعت» است، خواندن يك نماز با كمى حضور