«من (خودستائى نكره و) نفس خود را
تبرئه نمىكنم زيرا نفس امر كننده به بدى است، مگر اينكه خدا با لطف خود آدمى را
نگه دارد» [1]. دو آيه
در سوره يوسف نمايانگر اين مطلب است كه مسئله فقط به زليخا ختم نمىشد؛ بلكه غير
او هم متمايل به او بودند، و او مقاومت كرد.
يوسف گفت: «اى پروردگار من، زندان رفتن براى من بهتر است از آنچه زنان مرا به سوى
آن مىخوانند و اگر كيد و مكر آنها را از من برنگردانى، متمايل به آنها مىشوم و
از جاهلين مىگردم». [2]
در اين آيه صيغه «يَدعُون» به لفظ جمع مؤنث، نمودار تمايل ديگر زنان به او
است، وقتى او را ديدند قرآن چنين تعبير مىكند: «فَلَمَّا رَأَينَهُ أَكبَرنَهُ و قَطَّعنَ أَيدِيَهُنّ»[3] تكبير گفته و
دستهاى خود را (به جاى ترنج) بريدند و گفتند: اين بشر نيست بلكه فرشته است! تعبير
به «قَطّعن» شده كه از باب تفعيل است يعنى دست آنها خراش نخورد بلكه بريده شد، با
اين حال يوسفى كه ملبّس به لباس عفّت بود مقاومت كرد، ولى گاهى بايد براى گوهر
عفّت بهاى سنگينى پرداخت، مثل زندان رفتن و شكنجه ديدن، به نظر حضرت يوسف (عليه
السلام) در زندان عزيز مصر جاى گرفتن براى فرار از دام زليخا، بهتر است!
بايد يوسف پيامبر زندان رود زيرا كه بى گناهى در محيط گناه، گناه كمى نيست.