نام کتاب : اخلاق اسلامى در نهج البلاغه( خطبه متقين) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 350
القصص معرفى مىكند «نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ
احْسَنَ القَصَصِ»[1]: « (اى
پيامبر) ما براى تو بهترين قصّهها و حكايات را بازگو مىكنيم» اين عنوان را به
بهترين و زيباترين داستانى مىدهد كه در آن ترسيمى از چهره نورانى عفّت است، عفّتى
كه در قامت زيباى جوانى مهذّب نمايان است، و او را به عنوان الگو و اسوهاى براى
بشريت قرار داده است، آن داستان، داستان حضرت يوسف است، يوسفى كه تبلور مقام عفّت
بود، عفّتى كه در برابر بزرگترين انگيزههاى شهوى زمان خود سر فرود نياورد، يوسفى
كه با آن زيبائى در دربار ملكه مصر، در حالى كه ملكه دلباخته بود و خلوتگه عشقى
دور از چشم شوهرش فراهم كرده بود، همچنان مقاومت كرد و تن به ذلّت در برابر بت نفس
نداد؛ يوسفى كه وقتى زليخا دربهاى قصر را بست و گفت، آمادهام براى تو «غَلَّقَتِ الأَبوَابَ وَ قَالَت هَيْتَ لَكَ»[2] گفت پناه
مىبرم به خدا «قَالَ مَعَاذَ اللهِ»[3]، نمىگويد
محفوظ ماندم بواسطه نيروى درونى خود بلكه لحظهاى برقى در چشمش زد و جاذبهاى از
ربّ در قلبش ايجاد شده و گفت پناه مىبرم به خدا زيرا كه او پرورش دهنده من است و
مقامى نيكو و ارجمند به من عنايت فرموده است «انَّهُ رَبِّى احْسَنَ مَثوَاى»[4] خداوند هم مىفرمايد: باز آن زن در وصل او
اصرار كرد و اگر لطف خاص خدا و برهان حق نگهبان يوسف نبود او هم به ميل طبيعى
اهتمام كردى ولى ما ميل او را از عمل زشت برگردانيديم.
واقعاً خيلى مشكل است كنترل اين نفس سركش اگر به اينجاها برسد، به جائى كه
همچون زليخا خلوتگاه فراهم كند و حتى خلوتگاه را با انواع وسائل تحريك و بوهاى
معطّر و مزيّن عطرآگين كند. نقل است كه از مرحوم مقدس اردبيلى، آن مرد عالم و عابد
پرسيدند اگر شما با يك زن در محلّى خلوت كنيد چه مىكنيد،
ايشان نفرموده بودند مواظبت مىكنم كه آلوده نشوم بلكه فرموده به خدا