«عُرْجُونِ» به عقيده جمعى از ارباب لغت، از مادّه «انعراج» به معناى «اعوجاج» و «انعطاف»، گرفته شده و
بنابراين، «نون» و «واو» آن زائده است، و بر وزن «فعلون» مىباشد، ولى به عقيده جمعى ديگر، از مادّه «عرجن» گرفته شده، و
نون آن اصلى است، و به معناى پايه شاخهاى است كه كج مىشود و بر درخت خرما باقى
مىماند، و «قديم» به معناى هر چيز كهنه است كه زمانى بر آن بگذرد. [2]
[عرش:]
«ثُمَّ اسْتَوى
عَلَى الْعَرْشِ»
«عرش» در لغت به معناى چيزى است كه داراى سقف بوده باشد و گاهى به خود سقف نيز
«عرش» گفته مىشود مانند: أَوْ
كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها: «مانند كسى كه از كنار قريهاى گذشت در حالى كه آن چنان
ويران شده بود كه سقفهايش فرو ريخته و ديوار بر سقفها در غلطيده بود».
گاهى به معناى تختهاى بلند همانند تخت سلاطين نيز آمده است، چنان كه در
داستان «سليمان» عليه السلام مىخوانيم كه مىفرمايد:
أَيُّكُمْ يَأْتِيْنِى بِعَرْشِها؟: «كدام
يك از شما مىتوانيد تخت او (بلقيس) را براى من حاضر كنيد»؟
و نيز به داربستهايى كه براى برپا نگه داشتن بعضى از درختان مىزنند، عرش
گفته مىشود؛ در قرآن مىخوانيم: وَ هُوَ
الَّذي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ: «او كسى است كه باغهايى از درختان داربستدار و بدون
داربست آفريد».
ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مىرود و گفته مىشود «عرش خدا»، منظور
از آن مجموعه جهان هستى است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب مىشود.
معناى ديگرى براى «عرش» نيز هست، و آن در مواردى است كه در مقابل «كرسى» قرار
گيرد، در اين گونه موارد «كرسى» (كه معمولًا به تختهاى پايه كوتاه گفته مىشود)
ممكن است كنايه از جهان ماده بوده باشد و «عرش» كنايه از جهان ما فوق ماده (عالم
ارواح و فرشتگان).
و معناى كنايى آن همان قدرت است؛ چنان كه مىگوئيم: فلان شخص بر تخت نشست، يا
پايههاى تختش فرو ريخت، و يا او را از تخت به زير آوردند، همه اينها كنايه از
قدرت يافتن، و يا از دست دادن قدرت