نام کتاب : لغات در تفسير نمونه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 227
[دُكّان:]
«دُكَّتِ الأَرْضُ
دَكّاً دَكّاً»
«دُكّان» به محلى گفته مىشود كه صاف و بدون پستى و بلندى است. [1]
[دكّه:]
«دُكَّتِ الأَرْضُ
دَكّاً دَكّاً»
«دكّه» به سكوئى مىگويند كه آن را صاف و آماده نشستن كردهاند. [2]
[دُلُوكِ الشَّمْسِ:]
«أَقِمِ الصَّلاةَ
لِدُلُوكِ الشَّمْسِ»
«دُلُوكِ الشَّمْسِ» به معناى «زوال آفتاب» از دائره نصفالنهار است كه وقت ظهر
مىباشد، و در اصل از مادّه «دَلْك» به معناى «ماليدن» گرفته شده؛ چرا كه انسان در آن موقع بر
اثر شدت تابش آفتاب چشم خود را مىمالد.
يا از «دَلْك» به معناى «متمايل شدن» است؛ چرا كه خورشيد در اين موقع از دائره نصف النهار
به سمت مغرب متمايل مىشود.
و يا اين كه انسان، دست خود را در مقابل آفتاب حائل مىكند، گويى نور آن را از
چشم خود كنار مىزند و متمايل مىسازد. به هر حال، در روايتى كه از منابع اهلبيت
عليهم السلام به ما رسيده «دلوك» به معناى زوال خورشيد، تفسير شده است. [3]
[دَلّى:]
«فَدَلَّاهُمَا
بِغُرُورٍ»
«دَلّى» از «تدليه» به معناى فرستادن «دلو» در چاه است كه آن را به ريسمانى بسته و تدريجاً در چاه
پايين برند، و اين در حقيقت كنايه لطيفى از اين معناست كه شيطان با طناب مكر و
فريب، آنها را از مقام والايشان فرود آورد و به چاهسار مشكلات و دورى از رحمت حق
افكند. [4]
[دم:]
«دم» در اينجا به معناى ابتلاى عمومى به خون دماغ شدن و يا به رنگ خون درآمدن رود «نيل»، به طورى كه نه
براى شرب قابل استفاده بود و نه كشاورزى. [5]
[دَمْدَمَ:]
«فَعَقَرُوها
فَدَمْدَمَ»
«دَمْدَمَ» از مادّه «دمدمة»، گاه، به معناى هلاك كردن آمده، گاه، به عذاب و مجازات كامل، گاه، به معناى
كوبيدن و نرم كردن، گاه، به معناى ريشه كن ساختن و گاه، به معناى خشم و غضب نمودن
و يا احاطه كردن و فراگير شدن. و همه اين معانى در آيه مورد بحث صادق است؛ چرا كه
اين عذاب گسترده، از خشم الهى سرچشمه مىگرفت و همه آنها را در هم كوبيد و نرم كرد
و ريشهكن ساخت. [6]