نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 9 صفحه : 162
صالح اين مطلب را با قوم در ميان گذاشت.
گفتند: ما چنين تصميمى نداريم. صالح گفت: در شهر شما پسرى بدنيا مىآيد كه شتر را
مىكشد و باعث هلاك و بدبختى شما ميشود. گفتند: هر بچهاى در اين شهر بدنيا بيايد،
او را مىكشيم. براى نه نفر آنها پسرانى تولد شدند و آنها را كشتند. دهمين كودك را
نكشتند. پدر كودك از قتل وى مانع شد. اين همان كودك كبود چشم و سرخ پوست بود كه
بسرعت رشد ميكرد. گاهى كه بر پدران پسر كشته، مىگذشت، خشمگين مىشدند و صالح را
سبب قتل پسران خود مىدانستند. تصميم گرفتند كه صالح را بكشند. نقشه قتل او را بطور
مرموزى طرح كردند. گفتند: به بهانه مسافرت در يكى از غارهاى مجاور مخفى مىشويم و
شب هنگام كه صالح به مسجد خود مىرود، بر او حملهور شده، او را مىكشيم. مردم از
كجا مىدانند كه قاتل صالح كه بوده است؟ پس از قتل صالح، از مسافرت دروغين باز
مىگرديم و مثل ديگران در سوك فقدان او ديده اشك مىباريم! صالح شبها در شهر
نمىخوابيد. محل خواب و استراحت او جايى بود كه «مسجد صالح» خوانده مىشد. روزها
به شهر مىآمد و مردم را موعظه مىكرد.
عده نه نفرى دست بكار اجراى نقشه شيطانى خود شدند. اما اين نقشه اجرا
نشد، زيرا همين كه وارد غار شدند، سقف غار بر سر ايشان فرو ريخت و همگى هلاك شدند.
افرادى كه از اين نقشه با خبر بودند، رفتند كه از حال آنها خبرى بدست
آوردند، ولى آنها را در زير آوار پيدا كردند. اينها بودند كه مردم شهر را بهيجان
آوردند.
همين كه وارد شهر شدند، فرياد آنها بلند شد. مىگفتند: صالح نه تنها
فرزندان اين نه نفر را به كشتن داد، بلكه خودشان را هم كشت. مردم اجتماع كردند و
براى كشتن شتر آماده شدند.
ابن اسحاق گويد: اين نه نفر پس از كشته شدن شتر و تهديد صالح مردم را
بعذاب، در صدد قتلش بر آمدند.
سدّى گويد: وقتى كه قدار بزرگ شد، روزى با عدهاى مشغول نوشيدن شراب
نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 9 صفحه : 162