responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه نقد و نظر نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 39  صفحه : 8

معنا

گرامی زادگان اشرف

جمله هاى زير را در نظر بگيريد:

"Those spots mean (meant) measles."

(آن لكّه ها نشانه [بيمارى] سرخك است (بود).)1

"Those spots didnt mean anything to me, but to the doctor they meants measles.

(آن لكّه ها براى من هيچ معنايى نداشتند, امّا از نظر دكتر نشانه سرخك بودند.)

"The recent budget means that we shall have a hard year".

(بودجه اخير حاكى از اين است كه ما سال سختى خواهيم داشت.)
1) من نمى توانم بگويم: (آن لكّه ها نشانه سرخك بودند, امّا او سرخك نداشت), و نمى توانم بگويم (بودجه اخير مستلزم اين است كه ما سال سختى خواهيم داشت, امّا ما سال سختى نخواهيم داشت.) به عبارت ديگر, در مواردى مثل موارد فوق, x به معناى آن بود كه p و x به معناى آن است كه p مستلزم p اند.
2) من نمى توانم بر طبق جمله (آن لكّه ها نشانه سرخك است (بود)) استدلال كنم و به نتيجه اى در مورد (آن چه آن لكّه ها نشانه آن هستند (بودند)) برسم; براى مثال, من مجاز نيستم بگويم (آن چه آن لكّه ها نشانه آن بودند آن بود كه او سرخك داشت.) به همين سان از جمله مربوط به بودجه اخير نمى توانم اين نتيجه را بگيرم كه (آن چه بودجه اخير حكايت از آن دارد آن است كه ما سال سختى خواهيم داشت.)
3) من نمى توانم از جمله (آن لكه ها نشانه سرخك بودند) بر نتيجه اى به اين مضمون استدلال كنم كه شخصى با آن لكه ها فلان چيز را منظور داشت. كم و بيش همين مطلب در مورد جمله مربوط به بودجه اخير صادق است.
4) براى هيچ يك از مثال هاى گذشته نمى توان جاى گزينى يافت كه در آن به دنبال فعل mean (معنا مى دهد) جمله يا عبارتِ داخل گيومه بيايد. براى مثال, جمله "Those spots meant measles" (آن لكّه ها نشانه سرخك بودند) را نمى توان از نو به اين صورت بيان كرد "Those spots meant measles" (آن لكّه ها نشانه سرخك بودند) يا اين گونه "Those spots meant he has measles" (آن لكّه ها نشانه آن بودند كه او سرخك دارد.)
5) از سوى ديگر, براى همه اين مثال ها مى توان جاى گزين تقريبى پيدا كرد كه با عبارت (اين واقعيّت كه …) آغاز مى شود; براى مثال, (اين واقعيت كه او آن لكّه ها را داشت نشانه آن بود كه او سرخك داشت) و (اين واقعيت كه بودجه اخير آن طور كه بود حاكى از اين است كه ما سال سختى خواهيم داشت.)
حال جمله هاى قبلى را با جمله هاى زير مقايسه كنيد:

"Those three rings on the bell (of the bus) mean that the شbus is full;"

(آن سه بار به صدا درآمدن زنگ (اتوبوس) به اين معناست كه صاتوبوس پر استش.)

"That remark, Smith couldnt get on without his trouble and strife means that Smith found his wife indispensable."

(اين اظهارنظر كه صاسميت نمى توانست بى درد سر و جرّ و بحث ادامه دهدش به اين معنا بود كه اسميت [زندگى با] همسرش را ضرورى مى دانست.)
1) من مى توانم جمله نخست را بكار برم و در ادامه بگويم (امّا در واقع اتوبوس پُر نيست ـ كمك راننده اشتباه كرده است); و مى توانم جمله دوم را بكار برم و اضافه كنم كه (امّا در واقع اسميت هفت سال پيش با همسرش متاركه كرد.) به عبارت ديگر, اينجا x به معناى آن است كه p و x به معناى آن بود كه p مستلزم p نيست.
2) من از جمله نخست مى توانم به گزاره اى در مورد (آن چه اراده مى شود [شد]) و از جمله دوم هم به گزاره اى در مورد (آن چه) از اظهارنظر نقل شده (مراد مى شود (مى شد)) استدلال كنم.
3) من مى توانم از جمله نخست بر اين نتيجه استدلال كنم كه شخصى (يعنى كمك راننده) با به صدا درآوردن زنگ ها, اين معنا و مقصود را داشت يا به هر تقدير بايد مى داشت كه اتوبوس پر (از جمعيت) است, و من بر همين قياس مى توانم به نفع جمله دوم استدلال كنم.
4) جمله نخست را مى توان به صورتى بازگو كرد كه در آن به دنبال فعل (به اين معنا است) عبارت داخل گيومه بيايد. يعنى (سه بار به صدا درآمدن زنگ به اين معناست كه صاتوبوس پر استش.) در مورد جمله دوم هم مى توان اين كار را كرد.
5) جمله اى نظير (اين واقعيت كه زنگ سه بار به صدا درآمده است به اين معناست كه اتوبوس پر است) باز گفته معناى جمله نخست نيست. هر دو ممكن است صادق باشند, اما اين دو جمله, حتى به صورت تقريبى, معناى يك سانى ندارند.
هنگامى كه تعابير (به اين معناست) (به معناى چيزى است) (به معناى آن است كه) به نحوى استعمال مى شوند كه در جمله هاى گروه نخست بكار مى روند, من از معنا يا معانى اى كه اين تعابير بدان معنا يا معانى استعمال مى شوند به عنوان معنا, يا معانيِ طبيعيِ تعابير مورد بحث سخن مى گويم. وقتى آن تعابير به نحوى كه در جمله هايى از نوع جملات گروه دوم بكار مى رود استعمال مى شوند من از معنا يا معانى به عنوان معنا يا معانيِ غير طبيعى تعابير مورد بحث سخن مى گويم.
هم چنين قصد دارم براى سهولت كار در ذيل عنوان معانى طبيعيِ كلمه (mean) مفاهيمى را بگنجانم كه مى توانيم در مورد آنها در قالب جمله هايى با اين الگو "A means (meant) to do so-and-so (by x)" (A (از x) قصد دارد (يا قصد داشت) كه فلان كار را انجام دهد) مثال بياوريم كه در آن A يك عامل انسانى است. از طرف ديگر, همچنان كه مثال هاى گذشته نشان مى دهد, من ذيل عنوان معانى غير طبيعى (mean) هر معنايى از (mean) را مى گنجانم كه در جملاتى با اين الگو يافت مى شود (A means (meant) something by x) (قصد A از x چيزى است (بود) يا (A Mean (meant) by x thatة) (قصد A از x اين است (بود) كه…) (اين الگو بيش از حد انعطاف ناپذير است اما به عنوان يك علامت به كار مى آيد.)
من نمى خواهم بگويم كه همه موارد استعمال (mean) به سادگى و روشنى در يكى از دو گروهى كه متمايز كرديم قرار مى گيرند; اما به گمان من در اكثر موارد لااقل به نحوى نسبتاً شديد, بايد تمايل داشته باشيم كه استعمال (mean) را در يك گروه بپذيريم, نه در گروه ديگر. پرسشى كه اكنون مطرح مى شود اين است كه: (در مورد تمايز بين مواردى كه در آن مى بايد بگوييم كه اين كلمه در معنايى طبيعى بكار رفته و مواردى كه در آن مى بايد بگوييم اين كلمه در معناى غير طبيعى بكار رفته است, چه چيز بيشترى مى توان گفت؟) البته اين پرسش ما را از تلاش براى عرضه تبيينى از معناى غيرطبيعى برحسب معنايى طبيعى از فعل (mean) باز نمى دارد. به گمان من پرسش در مورد تمايز معناى طبيعى و غير طبيعى همان است كه افراد هنگامى كه به تمايز بين نشانه هاى (طبيعى) و (قراردادى) علاقه نشان مى دهند, به آن مى رسند. اما به نظر من صورت بندى من بهتر است. زيرا بعضى چيزها كه ممكن است به معناى غير طبيعى چيزى باشند علائم نيستند (براى مثال كلمات علائم نيستند), و بعضى به هيچ معناى متعارفى قراردادى نيستند (مثل پاره اى ايما و اشارات), در حالى كه بعضى امور كه معناى طبيعى دارند علائم معنايى كه مى رسانند نيستند (مقايسه كنيد با مثال بودجه اخير).
در ابتدا مى خواهم اجمالاً به آن چه ممكن است از آن به پاسخى از سنخ علّى به پرسش (معناى غير طبيعى چيست؟) تعبير كرد بپردازم و آن را ردّ كنم. براى مثال, چه بسا سعى كنيم, كم و بيش هم داستان با سى.اِل.استيونسن2, بگوييم كه, براى آن كه x به معناى غير طبيعى چيزى باشد, x بايد (تقريباً) تمايلى به ايجاد نگرشى (شناختى3 يا غير شناختى) در مخاطب داشته باشد و در مورد متكلم به وسيله اين نگرش تمايلى ايجاد كند, در عين اين كه اين تمايلات به (روندى پيچيده از شرطى كردن توجه به استعمال آن علامت در ارتباط) وابسته باشند و اين به وضوح رخ نمى دهد.
1) بياييد موردى را مورد توجه قرار دهيم كه در آن يك گفته, (اگر اصلاً واجد معناى غير طبيعى چيزى محسوب شود) از نوع توصيفى يا آموزنده باشد و از اين رو نگرش مربوطه, نگرشى شناختى خواهد بود, براى مثال, يك باور (من كلمه (گفته) را به عنوان كلمه اى خنثى استفاده مى كنم تا بر هر داوطلب معناى غير طبيعى اطلاق شود. اين كلمه ابهام كنش مصداقى4 بى دردسرى دارد.) شكى نيست كه بسيارى از مردم وقتى فكر مى كنند در شُرُف رفتن به (مجلس) رقص هستند تمايل دارند كت فراك بپوشند, و همچنين شكى نيست كه بسيارى از مردم وقتى مى بينند كسى كت فراك پوشيده نتيجه مى گيرند كه شخص موردنظر در شُرُف رفتن به (مجلس) رقص است. آيا اين قضيه ما را متقاعد مى كند كه پوشيدن كت فراك به معناى غيرطبيعى آن است كه شخص در شُرُف رفتن به (مجلس) رقص است (يا در واقع, اين عمل اساساً به معناى غيرطبيعى چيزى است)؟ مُسلّماً نه. رجوع به عبارت توصيفى (وابسته به روند پيچيده شرطى سازي…) هيچ كمكى نمى كند. زيرا اگر تمام معناى اين (عبارت) آن است كه واكنش به ديدن كُت ِفراكى كه كسى بر تن دارد به گونه اى فراگرفته شده يا كسب شده باشد; اين (تعريف) مورد كنونى ما را از اين كه موردى از معناى غيرطبيعى باشد خارج نمى كند. اما اگر مجبور باشيم بخش دوم عبارت توصيفى را جدّى بگيريم (توجه كردن به استفاده از علامت در ارتباط), در اين صورت, مُسلّماً دليل معناى غيرطبيعى دورى است. عاقلانه ترين كار اين است كه بگوييم (x معناى غيرطبيعى دارد در صورتى كه در ارتباط (پيام رسانى) استفاده شود)5 كه هرچند درست است اما سودمند نيست.
2) اگر اين كفايت نمى كند, پس مشكلى وجود دارد ـ به گمان من, اين مشكل در واقع همان مشكلى است كه استيونسن بدان پى برد: چگونه بايد از گفتن اين كه, براى مثال (جونز بلند قد است) بخشى از آن چيزى است كه از (جونز ورزشكار است) منظور است, اجتناب كنيم, زيرا وقتى به كسى مى گوييم كه جونز ورزشكار است اين گفته باعث مى شود كه او باور كند كه قد جونز بلند است. در اينجا استيونسن از قواعد زبان شناسى, يعنى يكى از قواعد مسامحه آميز زبان كه (ورزشكاران ممكن است قد بلند نباشند) استمداد مى طلبد. اين برابر است با اين كه بگوييم ما طبق قواعد ممنوعيّتى نداريم كه از (ورزشكاران كوتاه قد) سخن بگوييم. اما چرا اين ممنوعيت را نداريم؟ اين عدم ممنوعيت از آن جهت نيست كه اين عبارت مخالف قواعد دستور زبان نيست يا اين كه خلاف ادب نيست و مانند آن, بلكه از قرار معلوم از آن جهت است كه اين عبارت بى معنا نيست (يا, اگر اين گفته بيش از حد غليظ است, از آن جهت است كه به هيچ وجه قواعد مربوط به معناى تعابير مورد بحث را نقض نمى كند). اما به نظر مى رسد اين ما را وارد دورِ ديگرى مى كند. علاوه بر اين, كسى ممكن است بپرسد اگر در اينجا مجازيم كه به قواعد تمسّك كنيم تا مراد و مقصود را از آن چه گفته مى شود, باز شناسيم, چرا پيش از اين, براى مثال, در مورد آه و ناله ها تمسك نجستيم كه براى پرداختن به آنها استيونسن عبارت توصيفى راجع به وابستگى به شرطى سازى را در اصل وارد كرد.
نقص ديگر در نظريه علّى از نوعى كه اندكى پيش به شرح و توضيح آن پرداختيم, حتى اگر آن را به همين وضع فعلى بپذيريم, ظاهراً اين است كه ما تنها به تحليل گزاره هايى درباره معناى معيار يك علامت, يا معناى يك علامت به طور كلى مجهّزيم, اما در پرداختن به گزاره هايى درباره آن چه گوينده يا نويسنده خاصى از يك علامت در مناسبت و موقعيتى خاص قصد مى كند (كه چه بسا از معناى معيار آن علامت فاصله گرفته باشد), هيچ تداركى نديده ايم; و اين مطلب هم روشن نيست كه چگونه مى توان اين نظريه را تغيير داد تا چنين تداركاتى را ايجاد كند. حتى ممكن است كسى در نقد, پا پيش تر گذارد و بگويد كه نظريه علّى اين واقعيت را ناديده مى گيرد كه معناى [به طور كلى] يك علامت بايد برحسب آن چه استعمال كنندگان آن علامت در موقعيت هاى خاص از علامت, قصد مى كنند [يا بايد قصد كنند] تبيين شود; و لذا اين مفهوم اخير كه در نظريه علّى بدون تبيين باقى مانده است, در واقع مفهومى بنيادين است. من از اين نقد ريشه اى تر طرفدارى مى كنم هرچند وقوف دارم كه اين نكته مشاجره آميز و محلِّ اختلاف است.
بنا ندارم نظريه هاى ديگر از نوع (گرايش علّى) را بررسى كنم. تصور مى كنم هيچ نظريه اى از اين دست نمى تواند خود را از مشكلاتى شبيه آن چه من به صورت كلى به آن ها اشاره كردم برهاند مگر اين كه به طور تام و تمام از ادعاى خود مبنى بر اين كه نظريه اى در رديف و رتبه اين سنخ از نظريه هاست, دست بشويد.
اكنون مسير ديگرى را كه اميدوارم نويدبخش تر باشد بررسى مى كنم. اگر بتوانيم معناى [اين جملات] را روشن كنيم

"x meant NN something (on a particular occasion)"

(x به معناى غيرطبيعى چيزى (در موقعيت خاصى) بود) و

"x meant NN that so-and-so (on a particular occasion)"

(x به معناى غيرطبيعى آن است كه فلان (در موقعيت خاص))
و معناى

A meant NN something by x (on a particular occasion)"

(A از x چيزى را (در موقعيتى خاص) به نحوى غير طبيعى قصد كرده بود و

A meant NN by x that so-and-so (on a particular occasion)",

(A از x قصد كرده بود كه فلان (در موقعيتى خاص))
مى توان بصورت معقولى انتظار داشت كه در اين موارد:

"x means NN (timeless) something (that so-and-so),"

(X (به طور بى زمان) به معناى غيرطبيعى چيزى است (كه فلان))

A means NN (timeless) by x something (that so-and-so)

(A (به طور بى زمان) از x چيزى را قصد مى كند (كه فلان)).
و در مورد ايضاح (مفهوم عباراتِ) (به همان معناست) (مى فهمد) (مستلزم است) و مانند آنها به ما كمك برساند. بياييد براى لحظه اى وانمود كنيم كه ما ناگزيريم كه فقط به گفته هايى بپردازيم كه مى تواند آگاهى بخش يا توصيفى باشد.
قدم اول آن است كه بگوييم (x به معناى غيرطبيعيچيزى بود) در صورتى صادق است كه گوينده x از x قصد داشته باشد كه باورى را در (مخاطب) اى ايجاد كند و اين كه بگوييم آن باور چه بود به اين معناست كه بگوييم x به چه معنايى غيرطبيعى است. اين كار سودمند نخواهد بود. ممكن است دستمال (آقاى) B را نزديك صحنه قتلى بگذارم تا به كارآگاه القا كنم كه (آقاى) B قاتل است; اما نبايد بگوييم كه آن دستمال (يا گذاشتن دستمال در آنجا به دست من) به معناى چيزى بود يا منظور من از گذاشتن دستمال اين بود كه B قاتل است. روشن است كه ما دست كم بايد اضافه كنيم كه, براى آن كه x به معناى چيزى باشد, نه تنها x بايد با قصد القاء باور خاصى (ابراز) شده باشد, بلكه بيان كننده x بايد اين قصد را داشته باشد كه (شنونده) در پشت اين گفته به قصد وى پى ببرد.
اين مورد صهرچند بهتر استش به اندازه كافى خوب نيست. موارد زير را در نظر بگيريد:
1) هيروديس (Herod) سر يوحنّاى [يا يحياى] تعميد دهنده را بر روى طبقى به سالومه6 هديه مى كند.
2) كودكى كه احساس بى حالى مى كند, به مادرش نشان مى دهد كه چقدر رنگ پريده است (به اين اميد كه مادر خودش از اين وضع و حال نتيجه بگيرد و كمك كند).
3) من ظرف چينى اى را كه دخترم شكسته است مى گذارم به همان صورت كه پر و پخش است بماند تا همسرم ببيند.
به نظر مى رسد در اين جا ما مواردى را داريم كه آن شرايطى را كه تاكنون براى معناى غيرطبيعى تعيين شده است, برآورده مى سازد. براى مثال, هيروديس قصد داشت كارى كند كه سالومه باور كند كه يوحناى تعميددهنده مرده است و بدون ترديد مى خواست كه سالومه پى ببرد كه او (هيروديس) مى خواهد كه وى باور كند كه يوحنّاى تعميددهنده مرده است. و در موارد ديگر هم قضيه از همين قرار است. با اين همه من يقيناً فكر نمى كنم كه مايليم بگوييم كه در اينجا با مواردى از معناى غيرطبيعى مواجه ايم.
آن چه ما در پى يافتن آن هستيم, تفاوت بينِ براى مثال, (عمداً و به صراحت به كسى اطلاع دادن) و (گفتن) و بين (كسى را به فكر چيزى انداختن) و (گفتن) است.
احتمالاً راه گريز به ترتيب زير است. دو مورد زير را با هم مقايسه كنيد:
1) من به آقاى X عكسى از آقاى Y را نشان مى دهم كه از رابطه خودمانى بيش از حدّى با همسر آقاى X پرده برمى دارد.
2) من تصويرى از آقاى Y را مى كشم كه رابطه خودمانى بيش از حدى را با همسر آقاى X نشان مى دهد و آن را به آقاى X نشان مى دهم.
[با بررسى اين گزاره ها] احساس مى كنم كه مى خواهم منكر آن شوم كه در (1) عكس مورد نظر (يا نشان دادن آن عكس به آقاى X) اساساً به معناى غيرطبيعى چيزى باشد; در حالى كه مى خواهم تأكيد كنم كه در (2) آن تصوير (يا كشيدن و نشان دادن اش) به معناى غيرطبيعى چيزى بود (يعنى اين كه آقاى Y رابطه خودمانى بيش ازحدّى داشت), يا لااقل من با اين تصوير اين قصد را (به طور غيرطبيعى) داشتم كه (نشان دهم) آقاى Y رابطه خودمانى بيش از حدّى (با همسر آقاى X) داشته است. چه تفاوتى بين اين دو مورد وجود دارد؟ مسلّماً در مورد (1), يعنى اين كه آقاى X بفهمد كه من قصد آن داشتم كه به او بباورانم كه بين آقاى Y و همسر آقاى X رابطه اى وجود دارد (كم و بيش) دخلى به ايجاد اين تأثير از طريق عكس ندارد. اين عكس آقاى X را سوق مى دهد به اين كه دست كم نسبت به همسرش سوءظن پيدا كند حتى اگر به جاى آن كه من عكس را به او نشان مى دادم, به طور اتفاقى, آن را در اطاق او جا مى گذاشتم; و من (نشان دهنده عكس) از اين مطلب بى اطلاع نيستم. امّا اين امر در مورد تأثير تصوير من بر روى آقاى X حائز اهميت خواهد بود, خواه تلقى آقاى X از من اين باشد كه من قصد داشته ام او را از جريانى درباره همسرش خبردار كنم (كارى كنم كه او باور كند جريانى در كار است) خواه نه, و كار من بى هدف و يا تلاشى براى ايجاد يك اثر هنرى نيست.
امّا اكنون به نظر مى رسد كه اگر اين توجيه را بپذيريم خودمان را گرفتار مشكل ديگرى كرده ايم. زيرا براى مثال, گره به ابرو انداختن را در نظر بگيريد. اگر من خودبه خودى و به طور طبيعى گره به ابرو مى اندازم, كسى كه به [چهره] من نگاه مى كند چه بسا اين ابرو تُرش كردن [نگاه اخم آلود] را علامت طبيعى ناخشنودى تلقى كند. اما اگر من به عمد گره به ابرو بيندازم (تا ناخشنودى خود را برسانم) مى توان انتظار داشت كه تماشاگرى, به شرط آن كه قصد مرا بفهمد, هم چنان نتيجه بگيرد كه من ناخشنودم. آيا, در اين صورت, نبايد گفت كه, از آن جا كه انتظار توفيرى در عكس العمل تماشاگر نمى توان داشت كه ترش روييِ مرا طبيعى تلقى كند يا به قصد آگاهى بخشى, ترش رويى من (عمداً) به معناى غيرطبيعى چيزى نيست؟ به گمان من مى توان بر اين مشكل فائق آمد; زيرا هرچند به طور كلى ابرو درهم كشيدن عمدى ممكن است همان اثرى (در القاء باور به ناخشنودى من) را داشته باشد كه ابرو درهم كشيدن طبيعى دارد, مى توان انتظار داشت كه اين دو تأثير واحدى داشته باشند تنها به شرط اين كه بيننده اين گره در ابرو انداختن را به قصد رساندن ناخشنودى تلقى كند. يعنى اگر ما تشخيص قصد را كنار بگذاريم و اوضاع و احوال ديگر (از جمله پى بردن به عمدى بودن اين ابرو ترش كردن) را حفظ كنيم, گرايش مولّد باور ناشى از اين ترش رويى را بايد تضعيف شده يا از بين رفته تلقى كرد.
شايد بتوانيم آن چه را كه لازم است تا A در اثر X به معناى چيزى باشد به ترتيب زير جمع بندى كنيم. A بايد قصد داشته باشد كه با x باورى را در مخاطبى ايجاد كند; و هم چنين بايد قصد داشته باشد كه مخاطب بفهمد كه گفته او با اين قصد بوده است. اما اين قصد و نيّت ها مستقل نيستند; مقصود A از رساندن مقصود خود به مخاطب اين است كه در القاى باورى به او سهمى ايفا كند, و اگر اين كار را نكند در تحقّق مقاصد A خطايى در كار بوده است. علاوه بر اين, قصد A از اين كه وقوف مخاطب از قصد او بايد نقش خود را بازى كند, به گمان من مستلزم اين است كه A فرض مى گيرد كه اين امكان وجود دارد كه وقوف مخاطب به قصد او در واقع تأثير خود را خواهد داشت و A اين امر را استنباط از پيش حاصل شده اى تلقى نمى كند (مبنى بر اين) كه اين باور در هر صورت در مخاطب پديد مى آيد, خواه وى به قصد گوينده از گفته اش پى ببرد خواه پى نبرد. شايد به اختصار بتوانيم بگوييم كه: (مراد و مقصود (غيرطبيعى) A از x چيزى بود) تقريباً برابر است با [اين كه بگوييم] (A, x را با قصد القاى باورى از طريق فهم اين قصد بر زبان آورد) (به نظر مى رسد كه اين گفته متضمن نوعى گفته متناقض نماى انعكاسى است, اما واقعاً اين طور نيست).
اكنون شايد وقت آن است كه ادعاى گذشته خود را مبنى بر اين كه بايد تنها به موارد آگاهى بخش بپردازيم كنار بگذاريم. بايد كار خود را با [ارائه] مثال هايى از جملات امرى يا شبه امرى آغاز كنيم. مرد بسيار آزمندى در اتاق من است و من از او مى خواهم كه از اتاق من بيرون برود; از اين رو اسكناسى يك پوندى از پنجره به بيرون مى اندازم. آيا در اين جا گفته اى با معناى غيرطبيعى وجود دارد؟ خير, زيرا آن گونه كه من رفتار كردم, قصد نداشتم كه فهم او از قصد من به هر نحوى در واداشتن او به ترك اتاق مؤثر باشد. اين مورد نظير مورد عكس (عكس آقاى Y) است. از سوى ديگر, اگر من به در, اشاره مى كردم يا كمى او را هُل مى دادم, آنگاه رفتار من چه بسا مساوى گفته اى معنادار غيرطبيعى تلقى مى شد. دقيقاً به اين دليل كه تشخيص قصد من مقصود من بود تا در تسريع بيرون رفتن او از اتاق مؤثر باشد. دو نمونه ديگر عبارت اند از اين كه (1) پليسى كه با ايستادن در مسير حركت ماشين آن را از حركت باز مى دارد (2) پليسى كه با تكان دادن دست ماشينى را متوقف مى كند.
به اجمال به موردى از نوع ديگر توجه كنيم; اگر من در مقام يك ممتحن مردى را ردّ كنم, ممكن است كه موجب ناراحتى يا عصبانيت يا تحقير او شوم; و اگر آدم بد ذاتى باشم, ممكن است قصد (ايجاد) اين اثر را هم داشته باشم و حتى نيّت داشته باشم كه او قصد مرا تشخيص بدهد. امّا نبايد متمايل به اين باشم كه بگويم مردود شدن او به دست من به معناى غيرطبيعى چيزى بود. از سوى ديگر, اگر من در خيابان با اتومبيل ناگهان جلوى كسى بپيچم, مايلم كه اين مورد را در موارد معناى غيرطبيعى بگنجانم, و اين تمايل به نظر من بستگى به اين واقعيت دارد كه من به نحوى معقول نمى توانستم از او انتظار داشته باشم كه ناراحت (عصبانى يا تحقير) شود مگر اين كه او به قصد من براى تحت تأثير قرار دادن او به اين شيوه پى مى بُرد (مقايسه كنيد با: اگر دانشكده من شهريه مرا به كلى قطع مى كرد, آنان را متهم مى كردم كه باعث بدبختى من شده اند. اگر آنان يك سوم شهريه مرا كسر مى كردند, ممكن بود آنان را متهم كنم كه به من اهانت كرده اند; و در مورد مبالغى بينابينى چه بسا نمى دانستم كه دقيقاً چه بگويم.)
در اين صورت, ممكن است به ترتيب زير نتيجه كلى بگيريم:
1) (A از x چيزى را (به طور غيرطبيعى) در نظر داشت) (تقريباً) برابر است با (A قصد داشت با اظهار x در مخاطب به واسطه وقوف به قصد او, تأثيرى بگذارد); و مى توانيم اضافه كنيم كه پرسش از اين كه منظور A چه بود پرس وجو از خصوصيات تأثير مورد نظر است, (هرچند البته همواره اين امكان وجود ندارد كه به پاسخ صريحى دست يابيم كه متضمن قضيه موصولى باشد كه با (كه) معناى غيرطبيعى آغاز مى شود, براى مثال, (باورى كه…)).
2) (x به معنا غيرطبيعى چيزى بود) (تقريباً) برابر است با (شخصى از x چيزى را (به طور غيرطبيعى) در نظر داشت). در اين جا هم مواردى وجود دارد كه اين سخن كاملاً تأثير نخواهد داشت. مايلم كه بگويم (در خصوص چراغ راهنمايى) تغيير وضعيت چراغ به (رنگ) قرمز به اين معناى (غيرطبيعى) بود كه وسايط نقليه موتورى بايد متوقف شوند; امّا بسيار غيرطبيعى خواهد بود اگر بگوييم (كسى (براى مثال انجمن شهر) از تغيير وضعيت چراغ به قرمز اين معناى غيرطبيعى را در ذهن داشت كه وسايط نقليه موتورى بايد از حركت باز ايستند.) با اين همه, به نظر مى رسد كه نوعى ارجاع به مقاصد شخصى در ميان باشد.
3) (x (به طور دائم) به معناى غيرطبيعى آن است كه فلان و بهمان) ممكن است در نگاه نخست با جمله اى يا جملات منفصله اى در باب آن چه (افراد) (به طور مبهم) از x (با قيد و وصف هايى در مورد (تشخيص قصد)) براى اثرگذارى قصد مى كنند يك سان گرفته شود. من در مورد اين مطلب نكته اى خواهم گفت.
آيا هيچ نوعى از تأثير مورد نظرى مفيد و مثمر خواهد بود؟ و يا آيا ممكن است مواردى در ميان باشد كه تأثيرى مورد نظر باشد (با قيد و وصف هاى لازم) و با اين همه, مايل نباشيم كه از معناى غيرطبيعى سخن بگوييم؟ فرض كنيد كه من شخصى را بيابم كه به گونه اى خلق شده كه وقتى به او بگويم كه هرگاه من به طرز خاصى ناله كردم مى خواهم كه او سُرخ شود يا رفتار فيزيكى غيرمعمولى از خود بروز دهد, از آن به بعد هرگاه او ناله مرا (و همراه با آن, قصد مرا) تشخيص مى دهد سرخ مى شود يا رفتار غيرمعمولى از خود بروز مى دهد. آيا, در اين صورت, مايليم بگوييم كه آن ناله به معناى غيرطبيعى چيزى بود؟ من كه اين طور فكر نمى كنم. اين مطلب به اين واقعيت اشاره دارد كه اگر بخواهيم x معناى غيرطبيعى داشته باشد, تأثير مورد نظر بايد چيزى باشد كه به يك معنا در ضبط و مهار مخاطب است, يا به اين واقعيّت اشاره دارد كه به معنايى از (دليل) وقوف به قصدى كه از x اراده شده از نظر مخاطب دليل است و صرفاً علت نيست. ممكن است چنان به نظر برسد كه گويى نوعى ايهام در اين جا وجود دارد ((دليلى براى باور كردن) و (دليل براى انجام دادن)), اما گمان نمى كنم كه اين امر جدّى باشد. زيرا, هرچند بى ترديد از يك ديدگاه پرسش هاى راجع به ادله باور كردن پرسش هايى راجع به شواهد است و از اين رو با پرسش هايى كه به ادله انجام دادن كار مربوط مى شود كاملاً متفاوت است, با اين همه, تشخيص دادن قصد گوينده در اظهار x (گفته توصيفى), يعنى داشتن دليلى بر اين كه باور كنيم كه فلان, دست كم كاملاً همانند (داشتن انگيزه اى براى پذيرفتن فلان) است. تصميم هائى (مبنى بر اين كه) ظاهراً متضمن تصميم هائى (براى انجام دادن) است (و به همين دليل است كه ما مى توانيم (باور نكنيم) و هم چنين (ناگزير باشيم كه باور كنيم)). (مورد (در خيابان با ماشين جلوى كسى پيچيدن) نيازمند بررسى تا حدودى متفاوت است, زيرا نمى توانيم به هيچ معناى روشن و صريحى (تصميم بگيريم) كه رنجيده شويم; اما مى توانيم كارى كنيم كه رنجيده نشويم) از اين رو چنان به نظر مى رسد كه گويى تأثير مورد نظر بايد امرى باشد كه در ضبط و مهار مخاطب است, يا لااقل از سنخ امورى باشد كه در ضبط و مهار اوست.
قبل از آن كه به يكى دو ايراد بپردازم نكته اى مطرح است. از آن چه در مورد ارتباط بين معناى غيرطبيعى و تشخيص قصد گفتم, به گمانم اين نتيجه به دست مى آيد كه (تا آن جا كه حق با من باشد) تنها آن چه كه ممكن است قصد اوليه گوينده ناميد, به معناى غيرطبيعى گفته مربوط مى شود. زيرا اگر من x را اظهار كنم به قصد اين كه (به مدد تشخيص اين قصد) تأثير E را القا كنم و نيت من اين باشد كه تأثير E منجر به اثر ديگرى (F) شود, در اين صورت, تا آنجا كه تصور مى شود وقوع F تنها به E وابسته است, به هيچ وجه نمى توانم F را وابسته به تشخيص قصد من براى القاى E قلمداد كنم. يعنى اگر (براى مثال) من قصد كنم كه شخصى را با دادن اطلاعاتى به انجام دادن كارى وادار كنم, توصيف آن چه را من قصد كرده ام او انجام دهد نمى توان مرتبط با معناى (غيرطبيعى) گفته توصيفى من قلمداد كرد.
حال ممكن است پرسشى در مورد استفاده نسبتاً اختيارى من از كلماتى نظير (قصد) و (تشخيص) پيش آيد. من قصد ندارم تمام فعاليت گفتارى مان را با انبوهى از رويدادهاى پيچيده روان شناسانه انباشته كنم. اميد آن ندارم كه هيچ گونه معماى فلسفى مربوط به قصد كردن را حلّ كنم, اما اجمالاً مى خواهم استدلال بياورم كه هيچ مشكل خاصى در استفاده من از كلمه (قصد) در ارتباط با معنا پيش نمى آيد. نخست, مواردى وجود خواهد داشت كه در آنها يك (گفته) همراه يا مسبوق به (تصميم) آگاهانه يا بيان روشنى از قصد است. (براى مثال, من اعلام مى كنم كه چگونه قصد دارم از x استفاده كنم يا از خود مى پرسم چگونه (منظور خودم را بفهمانم)). روشن است كه حضور چنين (تصميم) صريحى, به نحوى نسبتاً شديد به نفع قصد گوينده (معنا) به عنوان امرى (از قبل طراحى شده) تلقى مى شود; هرچند به نظر من طرح و نقشه اى قطعى و مسلّم نيست; براى مثال, گوينده اى كه قصد استفاده از لفظ (تعبير) مأنوس و رايجى را به شيوه اى نامتداول اعلام كرده است ممكن است به استفاده مأنوس و متداول آن فرو غلتد. بر همين قياس, در موارد غير زبانى: اگر از قصد عاملى پرس وجو مى كنيم, لفظ قبلى (مأنوس و رايج) به شدت اهميت پيدا مى كند; در عين حال, شخص ممكن است تصميم داشته باشد كه نامه اى را در سطل آشغال بيندازد و در عين حال آن را به اداره پست ببرد تا به صندوق بيندازد. به هنگام بلند كردن دست خود (براى انداختن نامه به داخل صندوق) ممكن است (به خود بيايد) و بگويد يا (اصلاً قصد انجام دادن اين كار را نداشتم) يا (به طور قطع, بايد قصد كرده باشم كه اين نامه را به صندوق بيندازم).
بى ترديد مقاصد زبانى (يا شبه زبانى) به تصريح بيان شده, نسبتاً نادراند. در مواردى كه چنين مقاصدى وجود ندارد, به نظر مى رسد كه به شدت به همان نوع معيارهايى متكى هستيم كه در مورد مقاصد غير زبانى بدانها اتكا داريم, مقاصد غير زبانى اى كه در آن نحوه كاربرد متعارف وجود دارد. چنين تصور مى شود كه گوينده اى قصد دارد آن چه را كه به طور معمول [به ديگرى] فهمانده مى شود (يا به طور معمول فهماندن آن قصد شده است) بفهماند و ما به دليل قوى اى نيازمنديم كه بپذيريم استعمال خاصى از نحوه كاربرد متعارف فاصله گرفته است (براى مثال, او هرگز نحوه كاربرد متعارف را نمى دانست يا به دست فراموشى سپرده بود). به همين سان در موارد غير زبانى, مسلم است كه ما بايد آثار و پيامدهاى معمول اعمالمان را در نظر بگيريم.
وانگهى, در مواردى كه براى مثال, درباره اين كه كدام يك از اين دو امر يا امور ديگر را گوينده قصد انتقالشان را داشته است, ترديد وجود دارد, ما غالباً ترجيح مى دهيم كه به بافت (سياق) (زبانى يا غير زبانى) آن گفته رجوع كنيم و بپرسيم كدام يك از موارد بديل با ديگر گفته ها يا ديگر افعال او مرتبط است, يا كدام قصد در موقعيت خاصى با هدفى كه او در نظر دارد, مناسبت و سازگارى دارد (براى مثال, مردى كه در كنار آتش درخواست (دَم)7 مى كند, تلمبه بادِ دوچرخه درخواست نمى كند). موارد مشابه غير زبانى روشن هستند, بافت (سياق) معيارى است در حلّ و فصل اين مسئله كه چرا مردى كه اندكى پيش, سيگارى را به لبش گذاشت, دست به جيب اش مى بَرَد; ربط و نسبت داشتن با هدفى روشن معيارى براى حل و فصل مسئله گريز انسان از يك گاو نر است. در پاره اى موارد زبانى, بعدها قصد گوينده (از گفته اى) را جويا مى شويم و در معدودى موارد (موارد بسيار پر زحمت و دشوار مانند هنگامى كه از فيلسوفى درخواست مى شود كه معناى قطعه اى مبهم از يكى از آثارش را توضيح دهد) پاسخ او مبتنى بر آن چيزى كه به ياد مى آورد نيست بلكه بيش تر به يك رأى (نظر) مى ماند, رأيى در باب اين كه گفته او را چگونه بايد تلقى كرد. من در اين باب مورد مشابه غير زبانى سراغ ندارم, امّا اين مورد به قدرى خاص (منحصر به فرد) است كه ظاهراً باعث تفاوت مهمى نمى شود.
همه اين مطالب بسيار روشن است; اما به يقين اثبات اين كه معيار قضاوت در مورد مقاصد زبانى با معيار قضاوت درباره مقاصد غير زبانى بسيار شباهت دارد, به اين معناست كه نشان دهيم مقاصد زبانى به مقاصد غير زبانى بسيار شبيه اند.

پى نوشت ها:
* مشخصات كتاب شناختى اين مقاله به شرح زير است:
Grice, H. P, "meaning", in Reading in The Philosophy of Language,edited by Rosenberg, Jay F. & Charles Travis, United States of America: Prentice-Hall, INC., Englewood cliffs, New Jersey, 1971, pp. 436-444.
1. از آن جايى كه واژه (mean) در زبان انگليسى معانى متعددى دارد و در هر سياقى ممكن است معناى خاصى از آن مراد باشد, لذا ناچاريم كه در پاره اى از موارد اصل جمله انگليسى را كه در آن كلمه (mean) و مشتقات آن به كار رفته بياوريم و معناى (mean) را در آن سياق بدست دهيم. به عبارت ديگر, با اين كه كلمه (mean) در غالب جمله هاى انگليسى به صورت واحدى به كار مى رود, اما معناى آن در هر جمله تفاوت مى كند.(م)
2. C. L. Stevenson, Ethics and Language (New Haven, 1944), ch.iii.
3. cognitive
4. act-object ambiguity
5. Ibid., p. 57.
6. (Salome نام دختر هيروديس است. او در مقابل هيروديس آنتيپاس رقصيد (مرقس: 6:17ـ 8) و در ازاى اين كار سر يوحنّا (يحياى) تعميددهنده را به او تقديم كردند.(م)
7. دَم,نوعى تلمبه بادى به صورت كيسه چرمين بزرگ و دسته دار است كه در كارگاه هاى دستى براى روشن و فروزان نگه داشتن آتش به كار مى رود. (م)

نام کتاب : نشریه نقد و نظر نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 39  صفحه : 8
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست