responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه نقد و نظر نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 39  صفحه : 5

توصيفات معيّن

اکبری رضا

مقدمه

در هر زبانى توصيفاتى وجود دارد كه فرد يا شى معيّنى را متبادر مى كند. (نويسنده بوستان) توصيفى در زبان فارسى است كه به سعدى اختصاص دارد. (پايتخت ايران) و (رييس جمهور كنونى ايران) نيز دو توصيف هستند كه اولى مختص تهران و ديگرى مختص دكتر احمدى نژاد است. چنين توصيفاتى كه مختص فرد يا شىء معيّنى هستند (توصيفات معيّن)1 ناميده مى شوند. در زبانى فارسى معيّن بودن يك توصيف غالباً از سياق كلام معلوم مى گردد براى مثال, كلمه (مدير مدرسه) در جمله (مدير مدرسه در هفته گذشته به مكه رفت) يك توصيف معيّن است در حالى كه همين كلمه در جمله (مدير مدرسه با رأى معلّم ها انتخاب مى شود) يك توصيف معيّن نيست. در اكثر زبان ها براى اشاره به توصيف معيّن از كلمه يا علامت به خصوص استفاده مى شود, براى مثال در زبان انگليسى از كلمه (the) و در زبان عربى از حرف (ال) استفاده مى شود. اما در اين زبان ها هم اين علامت ها عموميت ندارند و بايد دقت كرد تا توصيف هاى معيّن اشتباه نشوند. براى مثال به جمله زير توجه كنيد.
(1) المعلمُ وارث الانبياء (معلم وارث انبياء است).
كلمه (المعلم) در اين جمله مى تواند اسم عام بوده به همه معلم ها اشاره كند و نيز مى تواند به معلم خاصى دلالت داشته باشد, هر چند كه در اين جمله (يعنى جمله (1) )بيشتر به عنوان اسمِ جنس استفاده شده است.
(2) اراد المعلّم أن يمتحنَ اَصدقائى فى الصف ّ (معلم خواست دوستانم را در كلاس امتحان كند).
كلمه (المعلم) در اين جا به صورت توصيف معيّن استفاده شده است. به اين مثال در زبان انگليسى توجّه كنيد:
(3) The Whale is a Mammal(نهنگ پستان دار است).
كلمه (Whale) در اين جا هر چند كه با حرف (the) بكار رفته اما توصيف معيّن نيست.
تلقى رايج در باب توصيفات معيّن, تلقى مصداقى است. غالباً تصور مى شود كه توصيف معيّن (نويسنده بوستان) به سعدى اشاره مى كند. دراين تلقى كاركرد (نويسنده بوستان) اشاره كردن به يك مصداق معيّن خارجى, يعنى سعدى است. اما آيا واقعاً مى توان نسبت به توصيفات معيّن, تلقى مصداقى داشت. براى پاسخ به اين پرسش, بحث خود را با ديدگاه راسل در باب توصيفات معيّن ادامه مى دهيم.

1. نظريه راسل

راسل باذكر چهار مشكل درباره توصيفات معيّن, زمينه طرح نظريه خود را درباره توصيفات معيّن فراهم مى آورد. هدف راسل آن است كه نشان دهد هر چهار مشكل طرح شده, ناشى از تلقى مصداقى داشتن در مورد توصيفات معيّن است, تا نادرستى تلقى مصداقى داشتن در مورد توصيفات معيّن را روشن سازد.
مشكل اول: مشكل ارجاع ظاهرى به معدومات. به اين جمله توجه كنيد.
(4) پادشاه كنونى فرانسه طاس است.
در مورد اين جمله, به نظر مى رسد كه مطالب زير مطالب درستى محسوب شوند:
1K: (4) معنادار است.
2K: (4) يك جمله موضوع ـ محمولى است.
3K: يك جمله موضوع ـ محموليِ معنادار, در صورتى معنادار است كه فرد يا چيزى را به عنوان موضوع اتخاذ كند و سپس وصفى را به آن نسبت دهد.
4K: موضوع جمله (4) به چيزى موجود اشاره نمى كند (زيرا نظام كنونى فرانسه نظام پادشاهى نيست تا شاه داشته باشد).
5K: اگر (4) در صورتى معنادار است كه فرد يا چيزى را به عنوان موضوع اتخاذ كند و سپس وصفى را به آن نسبت دهد و اگر موضوع جمله (4) به چيزى موجود اشاره نكند, در اين صورت يا جمله (4) معنادار نيست يا اين كه موضوع (4) به فرد معدوم اشاره مى كند.
6K: معدوم وجود ندارد تا مشاراليه واقع شود.
اگر به مجموع جملات 1K تا6K توجه كنيد, در مى يابيد كه آنها جملاتى ناسازگاراند. وجود ناسازگارى ميان مجموعه اى از جملات به معناى وجود حداقل يك جمله كاذب در ميان آنهاست كه اجازه استنتاج يك تناقض منطقى را به ما مى دهد. روشن است كه در ميان1K تا6K دو تناقض قابل طرح است.
ابتدا اين كه نخستين مؤلفه فاصل در تالى 5K (جمله (4) معنادار نيست) در تناقض با1K است و دوم آن كه دومين مؤلفه فاصل در تالى 5K (موضوع (4) به فرد معدوم اشاره مى كند) در تناقض با6K است.
مشكل دوم: مشكل گزاره هاى وجودى سالبه. مشكل دوم, مورد خاصى از مشكل اول بوده كه البته نسبت به مشكل اول, حادتر است. اين جمله را در نظر بگيريد:
5) پادشاه كنونى فرانسه موجود نيست.
اين جمله به ظاهر صادق است. اما اگر اين جمله صادق باشد, لازم مى آيد كه پادشاه كنونى فرانسه موجود باشد تا بتوانيم وصف موجود نبودن را, با توجه به 1K, 2K, 3K و 5K درباره او, ذكر كنيم در حالى كه اين جمله بيان مى كند كه پادشاه كنونى فرانسه موجود نيست. واگر بپذيريم كه اين جمله واقعاً وصف موجود نبودن را درباره پادشاه كنونى فرانسه ذكر مى كند, لازم مى آيد كه پادشاه كنونى فرانسه موجود باشد و ازاين رو جمله (5) كاذب خواهد بود. ازاين رو, به نظر مى رسد در مورد چنين جمله اى نمى توان قائل به صادق يا كاذب بودن شد در حالى كه به ظاهر, هر جمله اى يا صادق است يا كاذب. بنابراين, در اين جمله كه حاوى توصيف معيّنِ (پادشاه كنونى فرانسه) است گرفتار مشكل مى شويم.
مشكل سوم: مشكل اين همانى. جمله زير رادر نظر بگيريد:
(6) دكتر احمدى نژاد = رئيس جمهور كنونى ايران
اين جمله داراى يك اسم خاص و يك توصيف معيّن است كه هر دو به يك شخص اشاره دارند. اگر مطلب از اين قرار باشد كه هر دو به يك شخص اشاره كنند, اين جمله بى اهميت و يك اين همان گويى است. وقتى گفته مى شود كه (الف الف است) چيزى به معرفت ما افزوده نمى شود. (البته به جز كسى كه در اصلِ اين همانى ترديد دارد و اين جمله براى تأكيد اصل اين همانى به او گفته شود). اما جمله (6) از دو جهت با جمله هاى اين همان گويانه تفاوت دارد. نخست آن كه جمله (6) ممكن است براى برخى اشخاص, حاوى اطلاعات جديد باشد (اطلاعات جديد در باب دكتر احمدى نژاد يا درباره رئيس جمهور كنونى ايران). در مقام بعد, جمله (6) يك جمله ممكن الصدق است در حالى كه جمله هاى اين همان گويانه مثل (الف الف است) جمله هاى ضرورى الصدق هستند. پس ظاهراً نمى توان هر دو عبارت, يعنى (دكتر احمدى نژاد) و (رئيس جمهور كنونى ايران) و يا حداقل يكى از آن دو را اشاره كننده به يك شخص خاص دانست.
مشكل چهارم: مشكل جاى گذارى. جمله زير را در نظر بگيريد:
(7) جورج چهارم مى خواست بداند كه آيا اسكات نويسنده رُمان ويورلى2 است.
جمله (7) جمله اى صادق است. و اكنون روشن شده است كه نويسنده رمان ويورلى همان اسكات بوده است, يعنى:
(8) اسكات = نويسنده رُمان ويورلى
با توجه به اين كه (اسكات) و توصيف معيّنِ (نويسنده رمان ويورلى) هر دو به يك فرد رجوع مى كنند ازاين رو با جاى گذارى (اسكات) به جاى (نويسنده رُمان ويورلى) معناى جمله (7) يا دست كم صدق آن نبايد تغيير كند.
(9) جورج چهارم مى خواست بداند كه آيا اسكات, اسكات است.
توجه به جمله (9) نشان مى دهد كه جمله اى كاذب است. همه مى دانند كه هركسى خودش است و اين نيازمند پرسش يا درخواست دانستن نيست. ازاين رو با جاى گذارى دو كلمه متّحدالمصداق, از جمله اى صادق به جمله اى كاذب رسيده ايم.
راسل با ذكر اين چهار مشكل, ايجاد آنها را ناشى از به كارگيرى نظريه مصداقى در باب توصيف هاى معيّن مى داند, هر چهار مشكل وقتى زاييده مى شوند كه توصيف هاى معيّن را اشاره كننده به مصداقى عينى بدانيم. از نظر راسل تلقى مصداقى از توصيف هاى معيّن ناشى از توجه به ظاهر جمله ها است. از نظر او, لازم است ميان جمله, يعنى آن چه به زبان مى آيد و گزاره, يعنى معناى جمله, تمايز نهاد.
گزاره يا معناى جمله در تفكر راسل همان صورت منطقى جمله است. راسل تلاش مى كند كه صورت منطقى جمله هايى راكه واجد توصيف معيّن هستند مشخص كند. او با استفاده از نظريه خود, ظاهراً بر هر چهار مشكل فائق مى آيد. اما نظريه راسل چيست؟ در مقام توضيح نظريه راسل به جمله زير دقت كنيد:
(10) نويسنده ويورلى, اسكات است.
اين جمله به ظاهر يك جمله موضوع ـ محمولى است كه به يك فرد خاص با عنوان (نويسنده ويورلى) اشاره مى كند. و محمول اسكات بودن را در باب آن بيان مى كند. اما راسل معتقد است كه اين تلقى درباره (10) نادرست است. توجه داشته باشيد كه (نويسنده ويورلى) يك توصيف معيّن است كه تلقى مصداقى در باب آن مى تواند ما را گرفتار مشكلات پيش گفته كند. از نظر راسل, توصيفات معيّن ساختار منطقى خاصى دارند كه ما را درگير با سور مى كنند, معنايى كه جمله (10) بيان مى كند. يعنى ساخت منطقى اين جمله, گزاره اى مركب با تركيب عطفى از سه گزاره است. اين سه گزاره عبارتند از:
الف) حداقل يك شخص ويورلى را نوشته است.
ب) حداكثر يك شخص ويورلى را نوشته است.
ج) هر كه ويورلى را نوشته اسكات است.
هر سه گزاره (الف), (ب) و (ج) براى صدق (10) ضرورى هستند. اگر نويسنده ويورلى اسكات باشد, در اين صورت چنين نويسنده اى وجود دارد (لزوم الف); اگر بيش از يك نويسنده وجود مى داشت (نويسنده ويورلى) توصيف معيّن نمى بود (لزوم ب) و اگر اسكات نويسنده باشد, روشن مى شود كه اين نويسنده واحد بايد اسكات باشد (لزوم ج); شكل صورى اين سه گزاره چنين است. (W= (ويورلى را نوشته است); S = (اسكات است). )

(a) ($x) Wx
(b) (x) {Wx® (y)[Wy ®(y=x]}
(c) (x) (Wx ®Sx)

و عطف سه گزاره با يك ديگر چنين است.

(d) ($x) { Wx . {(y) [wy® (y=x)] . Sx }}

بنابراين, از نظر راسل ساختار جمله (10), گزاره (d) است. همان گونه كه روشن است توصيف معيّن مذكور, يعنى (نويسنده ويورلى) در ساخت منطقيِ آشكار شده در (d) وجودى ندارد و به همين علت اين توصيف معيّن به مصداقى در عالم واقع اشاره نمى كند. به عبارت ديگر, توصيف معيّن (نويسنده ويورلى) به يك محمول كه توصيف عام است تبديل شده است; محمولى كه در شكل نمادين با (W) نمايش داده شده است.
آيا اين تحليل از توصيف هاى معيّن قادر است چهار مشكل پيش آمده بر اثر تلقى مصداقى از توصيف هاى معيّن را برطرف كند. ظاهراً چنين چيزى رخ مى دهد و مشكلات برطرف مى شوند.

حل ّ مشكل اول

اگر تحليل راسل را در باب جمله (4) اعمال كنيم, ساخت منطقى جمله مذكور تركيب عطفى سه گزاره زير خواهد بود.
(الف) حداقل يك شخص اكنون پادشاه فرانسه است.
(ب) حداكثر يك شخص اكنون پادشاه فرانسه است.
(ج) هر كه اكنون پادشاه فرانسه باشد, طاس است.
به تعبير ديگر, ساخت منطقى جمله (4) بنابه تحليل راسل اين گونه است:
x اى وجود دارد كه x اكنون پادشاه فرانسه است و در مورد هر y اى اگر y اكنون پادشاه فرانسه باشد, همان x است و آن x, طاس است.
به عبارت خلاصه تر:
فقط يك x وجود دارد كه اكنون پادشاه فرانسه است و آن x, طاس است.
مى دانيم كه در گزاره هاى عطفى, كذب يك مؤلفه سبب كذب تركيب عطفى مى شود, پادشاه كنونى فرانسه وجود ندارد و اين به معناى كاذب بودنِ مولفه نخست, در اين تركيب عطفى است كه سبب كاذب شدن كل تركيب مى شود. ازاين رو از نظر راسل, جمله (4) جمله اى كاذب است. بايد توجه داشته باشيم كه نقيض جمله (4), بنابه تحليل راسل جمله (پادشاه كنونى فرانسه طاس نيست) نخواهد بود, بلكه به دليل داشتن يك گزاره وجودى, نقيض آن به اين صورت خواهد بود: (11) چنين نيست كه پادشاه كنونى فرانسه طاس باشد.
اين مطلب كه نقيض جمله هايى هم چون جمله (4) چگونه است, در توضيح حل ّ مشكل دوم بيشتر توضيح داده مى شود.

حل ّ مشكل دوم

در تحليل جمله هاى سالبه وجودى بايد دقت بيشترى كرد. اگر تحليل پيش گفته را به همان نحوى كه در مورد جمله (4) به كار گرفتيم در مورد جمله (5) نيز به كار بگيريم, گزاره هاى زير را خواهيم داشت:
(الف) حداقل يك شخص اكنون پادشاه فرانسه است;
(ب) حداكثر يك شخص اكنون پادشاه فرانسه است;
(ج) هر كه اكنون پادشاه فرانسه باشد موجود نيست.
اين تحليل ما را گرفتار يك تعارض مى كند, زيرا (الف) در تعارض با (ب) است و اين به معناى وجود ناسازگارى و كاذب بودن جمله (5) است در حالى كه جمله (5) جمله صادقى است. چنين تحليلى هنگامى به دست مى آيد كه مفهوم نفى را, نفى كننده (موجود) بدانيم در حالى كه مفهوم نفى, كل جمله را نفى مى كند.
بنابراين, وقتى گفته مى شود (پادشاه كنونى فرانسه موجود نيست), در واقع مقصود اين است (چنين نيست كه پادشاه كنونى فرانسه موجود باشد.)
حال اگر تحليل خود را در باب توصيف هاى معيّن در اين جا اعمال كنيم, اين گزاره را خواهيم داشت:
چنين نيست كه حداقل يك شخص اكنون پادشاه فرانسه است و حداكثر يك شخص اكنون پادشاه فرانسه است و هر كه اكنون پادشاه فرانسه باشد موجود است.
شكل نمادين اين گزاره عبارت است از:

~ ($x) {Px . {(y)[Py ®(y=x)].Mx}}

در اين شكل نمادين, (M) محمول نشانه براى (موجود بودن) است. مى دانيم كه در منطق صورى, موجود بودن سور است نه محمول وازاين رو بهتر است به جاى Mx, از (Ez) (z=x) استفاده كنيم; يعنى:

~ (Ex) {Px . {(y)[Py ®(y=x)] . (Ez) (Z=x }}

همان گونه كه جمله (پادشاه كنونى فرانسه موجود نيست) صادق است, اين جمله نيز صادق است. توجه داريد كه در اين تحليل, توصيف معيّن نداريم تا به تبع آن تصور شود كه به فرد خاصى در عالم واقع رجوع مى كند و در پى آن, مشكل دوم حاصل آيد. توصيف معيّنِ ذكر شده, در اين تحليل به توصيف عام تبديل شده و در جايگاه محمول قرار گرفته است. توضيح ما درباره جمله (5) ما را متوجه نكته اى درباره مفهوم نفى كرد. در فهم نخست از جمله (5) مفهوم نفى, نفى كننده (موجود بودن) تلقى شده بود در حالى كه بنا به فهم درست از جمله (5), مفهوم نفى كل ّ جمله را نفى مى كرد, ازاين رو بايد در اين جا به يك تمايز معنايى توجه كرد. اين تمايز معنايى, دامنه3 ناميده مى شود. اگر يك سور در دامنه ادات نفى قرار گيرد, دامنه آن سور دامنه كوتاه4 است در حالى كه اگر بيرون از ادات نفى قرار گيرد, دامنه فراخ5 دارد. در همين دو حالت, دامنه ادات نفى نسبت به سور به ترتيب, دامنه فراخ و دامنه كوتاه است:

x) ~ Fx)
~ x) Fx)

در گزاره اول, سور داراى دامنه فراخ و ادات نفى داراى دامنه كوتاه است, اما در گزاره دوم, سور داراى دامنه كوتاه و ادات نفى داراى دامنه فراخ است.
تمايز مبنائى مذكور در واقع بيان گر آن است كه توصيف هاى معيّن در تحليلى كه توسط راسل از آنها صورت مى گيرد نسبت به دامنه حساس هستند و بسته به اين كه دامنه سور يا دامنه ادات نفى چگونه لحاظ شود معانى مختلفى حاصل مى شود.

حل ّ مشكل سوم

با به كارگيرى تحليل راسل درباره جمله (6) خواهيم داشت:
حداقل, اكنون يك نفر رئيس جمهور ايران است;
حداكثر اكنون يك نفر رئيس جمهور ايران است;
هر كه اكنون رئيس جمهور ايران است همان دكتر احمدى نژاد است.
شكل نمادين اين گزاره عطفى چنين است:

($x) {Rx . {(y) [Ry ®(y=x)] . (x=a}}

همان گونه كه روشن است جمله (6) كه به ظاهر يك جمله اين همانى است, در واقع جمله اى است كه در آن يك وصف به دكتر احمدى نژاد اسناد داده شده است. به نظر مى رسد كه تحليل راسل از توصيف هاى معيّن, محتواى شهودى صادق جمله (6) را در اختيار ما نهاده باشد. گفتيم كه جمله (6) جمله معنادارى است و مى تواند به اطلاعات يك فرد بيافزايد و از سوى ديگر جمله اى ممكن الصدق است. با توجه به تحليل راسل هر دو ويژگى در جمله (6) حاصل است. اين تحليل نشان مى دهد كه جمله مذكور جمله اى ممكن الصدق است و مى تواند به اطلاعات ما بيافزايد.

حل ّ مشكل چهارم

جمله (7) را به خاطر آوريد: (جورج چهارم مى خواست بداند كه آيا اسكات نويسنده رُمان ويورلى است.)
دراين جمله, توصيف معيّن به عنوان بخشى از درخواست معرفتى جورج چهارم قرار دارد. ازاين رو, ابتدا عبارت (جورج چهارم مى خواست بداند) را مى نويسيم و سپس تحليل راسل را از توصيف هاى معيّن اعمال مى كنيم. دراين صورت, خواهيم داشت: جورج چهارم مى خواست بداند كه آيا حداقل يك شخص رُمان ويورلى را نوشته است و حداكثر يك شخص رُمان ويورلى را نوشته است و هر كه رُمان ويورلى را نوشته, همان اسكات است.
اين تحليل نشان مى دهد كه چرا نمى توانيم به جاى (نويسنده رُمان ويورلى) (اسكات) را قرار دهيم, چون اسكات كلمه اى است كه به مصداقى معيّن در عالم خارج اشاره مى كند در حالى كه (نويسنده رُمان ويورلى) يك كلمه مُشير به مصداق خارجى نيست, بلكه در تحليل آن به يك جمله مى رسيم و اين بدان معنا است كه نمى توانيم در جمله (7) به جاى (نويسنده رُمان ويورلى) كلمه (اسكات) را جاى گزين كنيم. رسيدن از جمله اى صادق (جمله 7) به جمله اى كاذب (جمله 9) ناشى از آن بوده است كه (اسكات) و (نويسنده رُمان ويورلى) را كلمه هاى متحدالمصداق پنداشته ايم و سپس با استفاده از قانونِ لايپ نيتز به جاى گذارى آن دو به جاى يك ديگر اقدام كرده ايم در حالى كه با تحليل ارائه شده, اجازه جاى گذارى اين دو را نسبت به هم نداريم, زيرا يكى از آنها به مصداقى عينى اشاره ندارد.
آن چه گفته شد روشن ساخت كه از نظر راسل براى حل تعارض ميان جمله هاى 1K تا 6K بهترين گزينه, كاذب قلمداد كردن 3K است و جمله هاى حاوى توصيفِ معيّن, موضوع ـ محمولى نيستند.

2 . نظريه استراسون

راسل با نظريه خود نشان داد كه توصيف هاى معيّن به مصداقى عينى رجوع نمى كنند و نمى توان نظريه مصداقى را درباره آنها پذيرفت. او خود نظريه اى را در باب توصيفات معيّن ارائه كرد كه به ظاهر مى تواند بر مشكلات چهار گانه فائق آيد. اما آيا نظريه راسل خود گرفتار اشكال نيست؟
استراسون (Strawson,1950) را مى توان اولين فيلسوفى دانست كه به نقد نظريه راسل درباره توصيف هاى معيّن پرداخت. استراسون از فيلسوفانى است كه در سنت ويتكنشتاين متأخر مى انديشيد. ويتكنشتاين در دوره دوم فلسفى خود بر رويكرد زبان عادى تأكيد داشت. او در دوره نخست فلسفى خود, هم چون راسل به دنبال زبانى صورى بود كه از ابهام هاى زبان عادى به دور باشد. رساله منطقى ـ فلسفى با چنين رويكردى در دوره اول فلسفى توسط ويتكنشتاين نوشته شد, امّا در دوره دوّم ويتكنشتاين بر اين نكته تاكيد داشت كه بايستى زبان و قواعد كاربرد آن را توسط افراد يك جامعه زبانى بشناسيم و از اين طريق است كه مى توانيم بر مشكلات فلسفى فائق آييم. از نظر او ايجاد مشكلات فلسفى ناشى از كج فهمى زبان است و اگر زبان مردم يك جامعه زبانى, به خوبى فهميده شود مشكلات فلسفى خود به خود از ميان مى رود.
اين توضيح نشان مى دهد كه استراسون و راسل در دو جبهه مختلف در باب زبان قرار دارند. راسل متعلق به سنت زبان صورى است كه بر گزاره ها, تأكيد دارد. گزاره از نظر راسل امرى غير از جمله است. گزاره همان معنايى است كه جمله دارد و اين معنا يك ساخت منطقى دارد كه عبارت ديگرِ گزاره است. او گزاره را هويتى مجرد در عالم مثل تلقى مى كند كه هويتى ثابت است و افراد هنگام سخن گفتن با يك ديگر با آن هويت مجرد مرتبط مى شوند و اين گونه است كه فهم زبان حاصل مى شود. مقاله مهم راسل (On Denoting) نام دارد. مقصود از (denote) در اين جا با توجه به رويكرد راسل رابطه اى است كه ميان يك گفته (بدون لحاظ كردن قرينه هايى كه در مقام كاربرد مطرح مى شود) به عنوان دال ّ و چيزى كه قضيه به آن دلالت دارد, يعنى گزاره يا همان مدلول كه امرى مجرد است, وجود دارد. اما مقاله مهم استراسون (On referring) نام دارد. او عنوان اين مقاله را به طعنه چنين آورده است, زيرا از نظر او ارجاع مصداقى رابطه اى ميان گفته و يك شىء نيست, بلكه ارجاع مصداقى در مقام استعمال مطرح مى شود و كارى است كه توسط گوينده در موقعيتى خاص انجام مى شود كه نمى تواند از قرائن حاليه و مقاليه مُجزَّا باشد.
به طور خلاصه, بايد گفت كه از نظر استراسون, معنا با كاربرد پيوند خورده است و كاربرد كارى است كه گوينده انجام مى دهد و اين كار براساس قواعد حاكم بر زبان در يك جامعه زبانى, انجام مى شود. نظريه استراسون در باب توصيفات معيّن, نظريه اى مصداقى است, البته با اين تفاوت كه اين خودِ توصيف معيّن نيست كه به چيزى رجوع مى كند, بلكه كاربرد يك گوينده در يك جامعه زبانى است كه سبب ارجاع توصيف معيّن به يك چيز مى شود, هنگامى كه مسئله كاربرد به ميان مى آيد, ممكن است كه يك توصيف معيّن با توجه به اين كه توسط يك گوينده در يك موقعيت مناسب استفاده نشده باشد به چيزى ارجاع نيابد. به عبارت ديگر, اگر گوينده توصيف معيّن را در جمله اى به كار ببرد كه جامعه زبانى آن كاربرد را كاربرد ناروا بداند, ممكن است به چيزى رجوع نكند. اين نكات در سه اشكالى كه از استراسون بر نظريه راسل ذكر مى كنيم واضح تر مى شوند.

اشكال اول

بنا به نظريه راسل, جمله (پادشاه كنونى فرانسه طاس است) به دليل عدم وجود چنين پادشاهى, كاذب است. اما استراسون اين ادعا را نادرست مى داند. فرض كنيد كسى بيايد واين خبر را بدهد كه (پادشاه كنونى فرانسه طاس است), آيا شنونده اين خبر با گفتن عبارت (دروغ است) يا (من مخالفم) عكس العمل نشان مى دهد؟ مطمئناً چنين نيست, بلكه شنونده احتمالاً خواهد گفت صبر كن, ببينم! چه گفتى؟! فرانسه كه اكنون پادشاه ندارد! اين عبارت دليل بر آن است كه گوينده يك گفته به ظاهر ارجاعى را بيان كرده كه در واقع به چيزى ارجاع نيافته است. گوينده نتوانسته است با اين كاربرد, به مصداقى ارجاع دهد و ازاين رو نتوانسته است يك حكم كامل را بيان كند. گفته گوينده, گفته اى معيوب است. البته بايد معيوب بودن اين گفته را از معيوب بودن گفته اى مثل (حضرت مسيح(ع) ازدواج كرد) متمايز بدانيم, زيرا جمله اخير جمله اى كاذب است در حالى كه جمله اول در مقام كاربرد به چيزى اشاره نمى كند تا بتوان در باب صدق يا كذب آن اظهار نظر كرد.
ذكر اين اشكال بر نظريه راسل در كنار توضيحات پيش گفته در باب استراسون نشان مى دهد كه در نظريه استراسون مشكل ارجاع ظاهرى به معدومات با نفى 3K حل مى شود. استراسون معتقد نيست كه يك جمله موضوع ـ محمولى معنادار تنها در صورتى معنادار است كه يك فرد را به عنوان موضوع اتخاذ كند و سپس وصفى را به آن نسبت دهد. جايگزين 3K از نظر استراسون آن است كه يك جمله موضوع ـ محمولى معنادار در صورتى معنادار است كه توسط افراد يك جامعه زبانى, معنادار تلقى شود. افراد يك جامعه زبانى جمله (پادشاه كنونى فرانسه عاقل است) را معنادار مى دانند و به همين دليل است كه در مقابل آن عكس العمل نشان مى دهند, اما عكس العمل جامعه زبانى در مقابل اين جمله به معناى كاذب بودن آن نيست, بلكه به معناى آن است كه اين جمله حكمى را بيان نمى كند. به ديگر سخن, استراسون جمله هاى معنادار را دو دسته مى داند: (1) جمله هاى معنادارى كه توسط گوينده بكار مى روند و گوينده از طريق آنها حكمى را بيان مى كند. اين جمله ها يا كاذب اند يا صادق و (2) جمله هاى معنادارى كه توسط گوينده به كار مى روند, ولى گوينده از طريق آنها حكمى را بيان نمى كند, اين جمله ها, صادق يا كاذب نيستند, زيرا صدق و كذب وصف جمله نيست, بلكه وصف حكمى است كه توسط گوينده از طريق كاربرد يك جمله ابراز مى شود.

اشكال دوم

از نظر استراسون از ديدگاه راسل روشن مى شود كه بخشى از آن چه يك گوينده در گفتن جمله (پادشاه كنونى فرانسه طاس است) خبر مى دهد آن است كه در زمان كنونى فقط و فقط يك پادشاه فرانسه موجود است. استراسون اين مطلب را نادرست مى داند. درست است كه گوينده اين سخن, وجودِ پادشاه كنونى فرانسه را پيش فرض گرفته است, ولى اين امر بخشى از خبرى كه او مى دهد نيست. به عبارت ديگر, از نظر استراسون نمى توانيم در تحليل معناى اين گزاره, همانند راسل, معناى در زمان كنونى فقط و فقط يك پادشاه فرانسه وجود دارد را ذكر كنيم ولو اين كه چنين مطلبى پيش فرض گوينده و يا نهفته در دل سخن او باشد.

اشكال سوم

از نظر استراسون بسيارى از توصيف ها داراى وابستگى بافتى6 هستند. براى مثال, او اين جمله را ذكر كرده است:
(11) ميز پوشيده از كتاب است.
در اين جمله, كلمه ميز (the table) يك توصيف معيّن است. حال اگرتحليل راسل را در باب توصيف معيّنِ موجود در اين جمله به كار ببريم اين گزاره را خواهيم داشت:
حداقل يك چيز ميز است و حداكثر يك چيز ميز است و هر چه ميز است پوشيده از كتاب است.
و به عبارت ديگر:
ميز واحدى وجود دارد كه پوشيده از كتاب است.
همان طور كه معلوم است اين تحليل نشان مى دهد كه در كل ّ جهان فقط يك ميز وجود دارد و روشن است كه اين مطلب نادرست است و در جهان ميزهاى فراوان, وجود دارد.
استراسون معتقد است كه در اين جا, بايد ميان خود جمله و كاربرد جمله تمايز نهاد. در مقام كاربرد, گوينده همواره در يك بافت مكانى, زمانى و… سخن مى گويد. ازاين رو, هر چند كه گوينده كلمه ميز را استفاده كرده است, اما اين كلمه در يك بافت ممكن است به تنها ميز اتاق و يا تنها ميزى كه از ميان ميزهاى اتاق در معرض ديد است ارجاع يابد.7
آن چه درباره استراسون و اشكالات او بر نظريه راسل گفته شد ما را متوجه نكات زير مى كند. ما اين نكات را درباره جمله (پادشاه كنونى فرانسه طاس است) ذكر مى كنيم. نكاتى را كه در ذيل مشكل اول, يعنى مشكل ارجاع ظاهرى به معدومات آورده شد را به خاطر آوريد. استراسون در ميان مطالب گفته شده در آن جا موارد زير را مى پذيرد.
1K(4) (جمله پادشاه كنونى فرانسه طاس است) معنادار است.
2K(4) يك جمله موضوع ـ محمولى است.
4 Kوصف عنوانى موضوع در (4) به چيزى كه موجود باشد اشاره نمى كند.
6 Kفرد معدوم وجود ندارد تا مشاراليه وصف عنوانى موضوع باشد.
علاوه براين, مطالب زير نيز در نظريه استراسون ديده مى شود.
7 Kكاربرد اين جمله, حكم صادق يا كاذبى را بيان نمى كند.
8 Kكاربرد اين جمله, وجود پادشاه كنونى فرانسه را مفروض مى گيرد.
تفاوت اين نظريه با نظريه (حذف به قرينه) آن است كه در نظريه حذف به قرينه اين پرسش مطرح مى شود كه چه چيزى حذف شده و بسته به اين كه چه چيزى را حذف شده بدانيم گزاره حاصل, فرق مى كند. اما در اين نظريه, مفهوم عامى كه نشان گر محدود شدن سور است مورد استفاده قرار مى گيرد و اين مفهوم عام در هر بافتى واحد است: مثلاً مفهوم (از آن نوع). ازاين رو, گزاره در هر بافتى, واحد خواهد بود. بنابراين, در تحليل راسل خواهيم داشت: حداكثر يك ميز از آن نوع وجود دارد.
ييك نكته را نبايد فراموش كرد. اين پرسش را مى توان مطرح كرد كه چگونه سورها در بافت هاى مختلف محدود مى شوند. و چگونه شنوندگان دامنه مناسب يك سور را در عبارت يك گوينده تشخيص مى دهند. اين مشكلى است كه ربطى به نظريه راسل ندارد, بلكه مشكل عام است. ازاين رو, نمى توان آن را اشكالى به راه حل جديد دانست, اما نكته مهم آن است كه با اين راه حل, سمانتيك به پراگماتيك پيوند مى خورد كه به ظاهر در نظريه راسل ديده نمى شود.
نظريه استراسون نيز گرفتار اشكالاتى است. يكى از مهم ترين اشكالات در توضيح نظريه دانلان خواهد آمد. در اين جا فقط به ابهامى كه در نظريه استراسون وجود دارد اشاره مى كنيم. اگر نظريه استراسون و اشكالاتى را كه او بر راسل گرفت به دقت خوانده باشيد, متوجه ابهام مدنظر ما خواهيدشد. جمله 7K را مى توان به دو صورت مطرح كرد:
(الف) كاربرد جمله (پادشاه كنونى فرانسه طاس است) هيچ حكمى را بيان نمى كند; يعنى گوينده با بكاربردن اين جمله, حكمى را بيان نمى كند.
(ب) كاربرد جمله (پادشاه كنونى فرانسه طاس است) حكمى را بيان مى كند, اما اين حكم نه صادق است و نه كاذب; يعنى گوينده با به كاربردن اين جمله حكمى را بيان مى كند كه نه صادق است و نه كاذب.
جمله 8K را نيز مى توان به دو صورت مطرح كرد.
(الف) كاربرد اين جمله, وجود پادشاه كنونى فرانسه را مفروض مى گيرد; يعنى متكلم وجود پادشاه كنونى فرانسه را مفروض گرفته است.
(ب) كاربرد اين جمله مسبوق به آن است كه جمله (پادشاه كنونى فرانسه موجود است) صادق باشد; يعنى اين مطلب در خود جمله, نهفته است.
با توجه به دو نوع فهمى كه از جمله هاى 7K و 8K وجود دارد مفهوم پيش فرض در تفكر استراسون مبهم است. با توجه به جمله 7K الف و 8K الف مفهوم پيش فرض, مفهومى پراگماتيك خواهد بود در حالى كه بنابه 7K ب, و 8K ب, مفهوم پيش فرض مفهومى سمانتيك است. در فهم نخست, مفهوم پيش فرض ما را با زبان و متكلم زبان مواجه مى كند در حالى كه در فهم دوم, مفهوم پيش فرض ما را با خود الفاظ و معانى آنها مرتبط مى كند.
3 . نظريه دانلان
نظريه دانلان نظريه اى ميان نظريه راسل واستراسون است. راسل معتقد بود كه توصيف هاى معيّن مصداقى عينى ندارند و استراسون معتقد بود كه توصيف هاى معيّن داراى مصداق هستند, اما اين مصداق گاهى مصداق عينى است و گاهى مصداقى است كه گوينده پيش فرض گرفته است, هر چند در عالم واقع مصداقى ندارد. اما دانلان معتقد است كه توصيف هاى معيّن داراى دو كاركرد هستند, كاركرد مصداقيِ و كاركرد وصفى. واضح ترين نوع كاركرد مصداقيً توصيف هاى معيّن در جايى است كه توصيف هاى معيّن با حرفِ بزرگ آغاز شده اند. عبارت (The Holy Roman Empire) به مصداقى رجوع مى كند (= امپراطورى مقدّس رُم) كه به قول وُلتر نه امپراطورى بود, نه مقدّس و نه رومى. عبارت (The Greatful Dead) نيز به مصداقى رجوع مى كند. مصداق اين توصيف معيّن يك صخره است.
راسل مى تواند بگويد كه وجود حروف بزرگ در اين عبارت ها نشان مى دهد كه اين موارد توصيف معيّن نيستند, بلكه عنوان هايى هستند كه جهت اشاره مورد استفاده قرار مى گيرند و نمى توان براساس اين موارد, تحليل او را از توصيف معيّن زير سئوال برد. اما دانلان مثال هايى از توصيف هاى معيّن را در اختيار ما قرار مى دهد كه راسل نيز آن را توصيف معيّن قلمداد مى كند, اما در عين حال, برخلاف نظريه راسل, داراى كاركرد مصداقى است و به مصداق واحدى در عالم واقع اشاره مى كند. دانلان مثال زير را در اختيار ما مى نهد.
(12) قاتلِ اسميت ديوانه است.
فرض كنيم ما با جنازه اسميت روبرو مى شويم كه به وضع فجيعى به قتل رسيده است. در چنين شرايطى, جمله (12) را مى گوييم. مقصود اين است كه هر كه اين جنايت وحشت ناك را مرتكب شده است, ديوانه است. دانلان كاربرد توصيف معيّنِ (قاتل اسميت) را در اين جا كاربرد وصفى مى داند. او معتقد است كه در اين مورد مى توان از تحليلِ راسل در باب توصيف هاى معيّن, استفاده كرد.
اكنون فرض كنيد كه ما جنازه اسميت را نديده باشيم, بلكه در دادگاهى حضور داريم كه در آن جونز را به عنوان مجرم محاكمه مى كنند. من جونز را در دادگاه مى بينم. چشم هاى او (جونز) همچون چشم هاى يك آدم كش به نظرم مى رسد و رفتار او را رفتار مجرمانه مى پندارم. من جمله (12) را در چنين حالتى كه در دادگاه هستم ذكر مى كنم. توصيف معيّنِ (قاتل اسميت) در جمله(12) داراى كاربرد مصداقى است نه وصفى. من از اين عبارت براى اشاره به فردى كه در جايگاه متهم مى بينم استفاده كرده ام. گفته من حتى اگر فرد متهم ديوانه باشد ولى معلوم شود كه قاتل اسميت نبوده, صادق است, زيرا كاركردِ عبارتِ (قاتل اسميت) در اين جا, كاركرد مصداقى است و نه كاركرد وصفى.
از نظر دانلان كسى كه از يك توصيف معيّن به نحو مصداقى استفاده مى كند در صدد است كه شنونده خود را قادر سازد كه مصداق مناسبى را كه گوينده درباره آن صحبت مى كند تشخيص دهد. در چنين وضعيتى توصيف معيّن به صورت اولاً و بالذّات استفاده نشده است, بلكه صرفاً به عنوان ابزارى جهت اشاره به مصداقى خاص مورد استفاده قرار گرفته است. هنگامى كه گوينده با چنين هدفى از توصيفى معيّن استفاده مى كند, انتظار دارد كه شنونده مقصود او را در استفاده ابزارى از توصيف معيّن, دريابد و تشخيص دهد كه درباره چه كسى يا چه چيزى صحبت مى كند. دانلان تمايز مهمى را ميان كاركرد مصداقى و كاركرد وصفيِ توصيف هاى معيّن قائل مى شود. در كاركرد وصفى جمله (الف ب است) اگر چيزى الف نباشد, آن گاه ب درباره چيزى بيان نشده است. اما در كاركرد مصداقى, اگر چيزى الف نباشد, به اين معنا نيست كه ب درباره چيزى بيان نشده است. دانلان اين تمايز را از مثالى كه لينسكى (Linsky, 1963) آورده, اخذ كرده است. فرض كنيد در جايى, زنى را همراه مردى كه با اوست, مى بينيد. رفتار مرد با آن زن به گونه اى است كه شما مى گوييد: (شوهرش با او مهربان است). عبارت (شوهرش) در اين جا داراى كاركرد مصداقى است, حتى اگر معلوم شود كه آن زن ازدواج نكرده و مردِ همراه او برادر او بوده است. عبارت (شوهر او) در اين جا براى اشاره به مردى كه همراه آن زن بوده به كار گرفته است. بنابراين, در اين جا هر چند كه الفى نداريم, اما اين گونه نيست كه حكمى درباره مصداق الف بيان نشده باشد.
در مورد مثال اسميت, فرض كنيد كه برخلاف تمام شواهد, معلوم شود كه جونز بى گناه است و اسميت پس از وارد آوردن زخم هاى كارى برخودش (به دليل بيمارى خودآزاريِ پنهانى كه داشته) خودكشى كرده است. يا حتى فرض كنيد اصلاً اسميت كشته نشده است. در چنين وضعيت هايى نيز كاركرد مصداقى كلمه (قاتل اسميت) در جاى خود باقى مى ماند و اين كلمه به جونز باز مى گردد كه در جايگاه متهم ايستاده است. جمله اى كه من در دادگاه بيان كرده ام صادق است چه قتلى صورت گرفته باشد و چه قتلى صورت نگرفته باشد.
در توضيح كاركرد مصداقى توصيف هاى خاص, مثال هاى متعددى را نيز مى توان ارائه كرد. دانلان, مثال هاى ديگرى را در اختيار ما نهاده است كه به جهت اختصار, به همين مقدار بسنده مى كنيم. آيا دانلان در نقدى كه بر ديدگاه راسل وارد كرده است, مسير درستى را پيموده است؟ كريپكى معتقد است كه مثال هاى دانلان مثال هايى غير مرتبط با هدفى است كه دانلان دنبال مى كند, هر چند كه در بدو امر به عنوان مثال هاى مناسب جلوه مى كنند.8 مقصود كريپكى چيست؟
كريپكى با تمسك به نظريه گرايس در باب معنادارى, ميان معنا يا مصداق گفته زبانى با معنا يا مصداقى كه مدنظر متكلم است, تمايز مى نهد. از نظرگرايس, هنگامى كه گفته اى ابراز مى شود خود آن گفته داراى معنايى است, اما دراين ميان, گوينده نيز با گفتن اين سخن, افاده مطلبى را قصد كرده است كه گاه با معناى خود گفته يكى نيست. مثال مشهور گرايس به فهم اين مطلب كمك مى كند. يك استاد دانشگاه ممكن است در معرفى نامه يك دانشجو (جهت شركت در دوره دكترى) بنويسد كه آن دانشجو خط خوبى دارد. اين مطلب از لحاظ زبان شناختى به اين معناست كه آن دانشجو خوش خط است, ولى استاد دانشگاه با نوشتن اين مطلب قصد كرده كه اين معنارا افاده كند كه او به لحاظ درسى, دانشجوى ضعيفى است.
اگر اين تمايز را بر مثال دانلان اعمال كنيم, روشن مى شود كه در هر دو وضعيتى كه جمله (قاتلِ اسميت ديوانه است) ذكر مى شود, عبارتِ (قاتل اسميت) از لحاظ معناى زبان شناختى به مصداق منحصر به فردى كه قاتل اسميت است, اشاره مى كند, ولى با توجه به قصد متكلم در دو وضعيت مختلف, در يك موقعيت, كاركرد مصداقى دارد و در ديگرى كاركردِ توصيفى پيدا مى كند. حال, اگر بپذيريم كه نظريه راسل در باب معناى زبان شناختى توصيف هاى معيّن است, ديدگاه دانلان راكه از طريق وارد ساختنِ مثال هاى نقضى بر نظريه راسل, ارائه شده است نمى توان ردّى بر نظريه راسل تلقى كرد.
ممكن است گفته شود كه نظريه دانلان در سطح معناى زبان شناختى بوده و به قصد متكلم مربوط نمى شود. بر اساس اين پاسخ, بايد بگوييم كه از نظر دانلان, توصيف هايِ معيّن داراى ابهام معنايى هستند; يعنى توصيف هاى معيّن به لحاظ زبان شناختى, ابهام معنايى دارند و معلوم نيست كه معنا يا مصداق آنها دقيقاً چيست و اين قصد متكلم است كه معيّن مى كند معنا يا مصداقِ معيّن چيست. با چنين تفسيرى از نظريه دانلان, مثال هاى او موارد نقضى بر ديدگاه راسل خواهند بود. اما دانلان ابهام معنايى را مردود مى داند. از نظر او, در جمله هايى كه توصيف معيّن دارند نه ابهامِ نحوى وجود دارد و نه ابهام معناشناختى. كرپيكى نيز به دلايل متعدد, ديدگاه دانلان را در باب توصيف هاى معيّن بر اساس ابهام معنائى توضيح نمى دهد, بلكه همان گونه كه گفته شد ميان معناى گفته و معناى مدّنظر متكلم تمايز مى نهد. مهم ترين دليل كريپكى در توضيح نظريه دانلان بر اساس تمايز ميان معناى گفته و معناى مدنظر متكلم و دورى از نظريه ابهام معنايى, دليلى روش شناختى است. از نظر او, فيلسوفى كه با اندك مشكلى, دست به دامان مفهوم ابهام مى شود تا خود را از مشكل برهاند, فردى راحت طلب است و تمسّك به مفهومِ ابهام, يك حيله فلسفى است. دليل ديگر كريپكى آن است كه مشكل توصيف معيّن اختصاص به توصيف معيّن ندارد, بلكه ممكن است در موردِ اسامى خاص نيز مطرح شود. فرض كنيد كه از فاصله دور شخصى را مى بينيم كه در حال جمع كردن برگ است و من فكر مى كنم كه اين شخص جونز است در حالى كه اين شخص در واقع جانسون است. من اين جمله را مى گويم:
(13) جونز امروز واقعاً در حال انجام نظافت است.
در اين جمله, كلمه جونز به لحاظ معناشناختى به جونز اشاره دارد و معناى زبان شناختى جمله بالا آن است كه جونز درحال نظافت است, در حالى كه آن چه در مقام گفت وگو منتقل شده, درباره جانسون است. روشن است كه هيچ كس, از جمله دانلان, معتقد نيست كه كلمه جونز ابهام معنايى دارد و كاركرد مصداقى يا وصفيِ آن معلوم نيست. ازاين رو, اگر ابهام معنايى در مسئله اسامى خاص كاربردى ندارد و نمى تواند مشكل را حل كند, در مورد توصيف هاى معيّن نيز كه مسئله ما شبيه اسامى خاص است, نمى تواند حلاّل مشكل باشد, و راه مورد قبول, تمايزنهادن ميان معناى گفته و قصدِ متكلم است. خلاصه اشكال كريپكى را مى توان اين گونه بيان كرد كه مثال هاى ذكر شده توسط دانلان را مى توان به دوصورت توضيح داد. ابهام معنايى و تمايزنهادن ميان معناى متكلم و معناى گفته. صورتِ اوّل نظريه راسل را در باب توصيف هاى خاص, زير سئوال مى برد, ولى دانلان نمى تواند به آن تمسك كند. صورت دوم صحيح است, اما براساس اين راه, مثال هاى دانلان نمى توانند ردّيه اى بر نظريه راسل باشند.
اما در اين جا نبايد از يك نكته غافل شد. حتى اگر بپذيريم كه نقد كريپكى بر دانلان وارد است, از اين حقيقت نبايد غفلت كنيم كه مقاله دانلان ما را به يك تمايز(ولو در سطح قصد متكلم و نه در سطح معناى گفته) رهنمون شده است و اين پرسش جدّى را در مقابل ما نهاده است كه در چه شرايطى, يك شخص با استفاده از يك توصيف, به شخص يا چيزى كه مدّنظرش است, اشاره مى كند و از يك توصيف به صورت وصفى, بهره نمى برد.
از سوى ديگر, تمايزى كه دانلان مطرح كرده, در جايى كه يك توصيف معيّن در ميان يك عبارت قرار گرفته باشد پابرجاست و ظاهراً در باب چنين توصيف هايى گرفتار ابهام هستيم و تمايز نهادن ميان قصد متكلم و معناى گفته, چندان راهگشا نيست. به عبارت ديگر, در چنين مواردى, ابهام در سطح سمانتيك است وازاين رو به راحتى نمى توانيم تحليل راسل را در باب چنين توصيف هاى معيّنى به كار گيريم. به بيان ديگر, به نظر مى رسد كه ديدگاه دانلان نقدى جدى بر نظريه راسل باشد در جايى كه توصيف معيّن در ميان يك عبارت واقع شده است.
به اين جمله دقت كنيد:
(14) من مى دانم كه قاتل اسميت ديوانه است, زيرا آن را از پزشك شهر شنيده ام.
توصيف معيّن (پزشك شهر) در اين جا ابهام معنايى دارد. اين كه من ديوانه بودن قاتل اسميت را مى دانم به اين دليل است كه اين مطلب مسئله اى پزشكى است و پزشك شهر متخصص در اين مورد است و سخن او حجّت است (كاركرد وصفى توصيف معيّن) يا اين كه پزشك شهر هر چند خودش در مورد ديوانه بودن اسميت تحقيقى نكرده است, به اين دليل كه رابطه نزديكى با قاضيِ دادگاه دارد, سخنش مورد وثوق است (كاركرد مصداقى توصيف معيّن). از اين رو, به نظر مى رسد كه (پزشك شهر) دراين جمله, در سطح سمانتيك, داراى ابهام است.

پى نوشت ها:
* استاديار دانشگاه امام صادق(ع).
1. definite descriptions
2. Waverly
3. scope
4. narrow scope
5. wide scope
6. context - bound
7 . عده اى تلاش كرده اند كه به اين اشكال پاسخ گويند. راسل مى تواند بگويد كه در اين جا حذف به قرينه صورت گرفته است(elipsis); يعنى (ميز) در اين جا در واقع (ميز اتاق) يا (ميز در معرض ديد در اتاق است). تمسك به (حذف به قرينه) مشكلى براى راسل ايجاد مى كند, زيرا راسل گزاره ها را هويت هاى مجرد مى داند. ازاين رو, اگر درباره ميز قائل به حذف به قرينه شويم اين پرسش مطرح مى شود كه چه چيزى حذف شده است. و بسته به اين كه چه چيزى را حذف شده بدانيم معناى جمله كه همان گزاره است, فرق مى كند وازاين رو هويت هاى مجرد متفاوتى خواهيم داشت. روش ديگر براى پاسخ به اين اشكال روشى است كه توسط لايكن(Lycan, 1984) و نيل (Neale, 1990) اتخاذ شده است. آنها به مفهوم (سور محدود شده) (restticted quantifier) استناد مى كنند. وقتى كسى مى گويد (همه او را دوست دارند) مقصودش همه افراد جهان نيست, بلكه افرادى است كه در يك بافت اجتماعى در ارتباط با او هستند. هم چنين وقتى كسى مى گويد (هيچ كس ديگر, به آن رستوران نمى رود) منظور آن نيست كه در تمام جهان هيچ كس به آن رستوران نمى رود. ازاين رو, هر چند كه سور, كلى است, ولى فقط افراد يا گروه هاى خاصى را كه در يك بافت مدنظر هستند, شامل مى شود. با توجه به اين كه تحليل راسل با سور آغاز مى شود مى توان آن سور را سور محدود شده تلقى كرد. ازاين رو, وقتى گفته مى شود حداكثر يك ميز وجود دارد مقصود آن نيست كه حداكثر يك ميز در كل جهان وجود دارد, بلكه مقصود يك ميز در بافت مدنظر است.
8 . البته, بايد دانست كه كريپكى در صدد دفاع از نظريه راسل نيست. او صرفاً در صدد ذكر اين مطلب است كه ديدگاه دانلان نمى تواند نظريه راسل را رد كند.
كتاب نامه:
Lycan, William. G. Philosophy of Language, A Contemporary Interoduction, Routledge, 2001.
Donnellan, K.(1966) "Reference and Definite Discriptions", Philosophical Review, 77:281 - 304.
Russell, B. (1905) "On Denoting," Mind, 14:479 - 493.
Kripke, S. (1979) "Speaker«s Refrence and Semantic Reference" in P. French, T. Uehling, and H. Wettstein (eds), (1979) Contemporary Perspectives in the Philosophy of language, Minneapolis, University of Minnesota press.
Neale, S. (1990) Descriptions Cambridge, MA: MIT Press.
Grice, H. P. (1957) "Meaning," Philosophicl Review, 66:377 - 88.
Strawson, P. F. (1950) "On Referring", Mind, 59:320-44.
Lycan, William, G. Logical form in Natural language, Cambridge, MA: Bradford . Books/MIT press.
Neale, S. (1998) "Descriptions", in Routledge Encyclopedia of philosophy.
Devitt, Michael. (1998) "Reference", in Routledge Encyclopedia of philosophy.



نام کتاب : نشریه نقد و نظر نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 39  صفحه : 5
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست