مولانا در خانقاه شمس
تُرک باغيرت کوي تبريز، شهريار ملک سخن اگر به زبان ترکي عشق نميورزيد نميتوانست مثنوي زيباي مولانا در خانقاه شمس را بسرايد.
بعضي بر او ايراد گرفتهاند که به ترکي بيش از پارسي بها ميداد. البته بهادادن او به ترکي باعث شد که گنجينهي «حيدر بابايه سلام» را براي ترکزبانان يادگار بگذارد؛ همچنين شعر زير را که نشان از علاقهي عميق او به تبريز و همشهرياش شمس و مرادش مولانا دارد. اما با همهي اينها کيست که نداند شهريار اگر براي پارسي هم اهميت قائل نبود «اي واي مادرم» هرگز زاده نميشد.
بگذريم.
مثنوي «مولانا در خانقاه شمس» با تأثير از وزن و آهنگ مثنوي معنوي، عشق او را به خداوندگار عرفان و ادب، «قبلهي اهل حقيقت و آفتاب درخشان معرفت، افتخار مشرق، مولانا جلالالدين محمدبنمحمد بلخي»(1) بيش از پيش ثابت ميکند.
عذر تقصير از اينکه به دليل کمبود جا مجبوريم ابياتي از اين شعر زيبا را گزينش کنيم.
ميرسد هر دم صداي بالشان
ميرويم اي جان به استقبالشان
کاروان کوي دلبر ميرسد
هر زمانم ذوق ديگر ميرسد
هاي و هيهاي شتربانان شنو
شور و شهناز حُديخوانان شنو
کاروان اِستاد گويي هوشدار
صيحهي ملّاست اي دل گوشدار:
شهر تبريز است کوي دلبران
ساربانا بار بگشا زاشتران
شهر تبريز است و مشکين مرز و بوم
مهد شمس و کعبهي ملاي روم
تو بيا اي ماه مهرآيين ما
اي تو مولانا جلالالدين ما
ما همه ماهيّ و تو درياي ما
آبروي دين ما دنياي ما
*
و آن عقب آتش بسان تلّ گُل
ديگجوش شمس حق در قلّ و قل
شيخ صنعان دودهدار خانقاه
دود و دم را خيمه چون خرگاه ماه
ديگجوش شمس، خود معجون عشق
ميپزد بر سينهي کانون عشق
آبش از طبع روان مولوي
بُنشَن از عرفان شمس معنوي
غلغل از چنگ و چغور لوليان
جوشش از رقص و سماع صوفيان
سبزهاش از خط سبز شاهدان
دم در او داده دعاي زاهدان
ادويه در وي نظامي بيخته
مِلحش از تک بيت صائب ريخته
عمعق آلو از بخارا داده است
ليمويش ملاي صدرا داده است
زيرهاش از مطبخ شاه ولي
شعلهاش از غيرت مولا علي
هيمهاش از همّت آزادگان
دودش از آه دل دلدادگان
سوز عشقش پخته و پرداخته
کاسهاش از چشم عاشق ساخته
سفره را شيخ شبستر، ميزبان
گلشن رازش دعاي سفرهخوان
***
اينک آمد از در آن درياي نور
موسياي گويي فرود آيد ز طور
زير يک بازو گرفته بوسعيد
بازوي ديگر جنيد و بايزيد
خيمه بر سر داشته خيام از او
غاشيه بر دوش شيخ جام از او
طلعتي آيينهي درياي نور
قامتي هيکلنماي کوه طور
کس نداند فاش کرد اسرار او
هرکسي از ظنّ خود شد يار او
***
عارفان بيني در انفاس و عقول
سر فرو بر سينهي ردّ و قبول
پيش در شيخ بهايي يک طرف
دست بر سينه سنايي يک طرف
ابنسينا ميبرد قليان شاه
فخر رازي انفيهگردان شاه
آبداري عهدهي فيض دکن
دهلوي استاده پاي کفشکَن
شاعر طوس آب بسته کِشته را
هم غزالي پنبه کرده رشته را
رودکي گهگاه رودي ميزند
خوش سمرقندي سرودي ميزند:
«بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي»
سعدي آن گوشه قيامت ميکند
وصف آن رخسار و قامت ميکند
خواجه با ساز خوش و آواز خوش
خوشفکنده شوري از شهناز خوش
شيخ عطار آن ميان با مشک و عود
چشم بد را ميکند اسفند دود
مجلسآرايي نظامي را رسد
آن سخنپرداز نامي را رسد
نظم مجلس با نظامي دادهاند
جام پيمودن به جامي دادهاند
ميکِشد خيام خُمّ مي به دوش
بر شود فرياد فردوسي که نوش
***
چشم از اين روياي خوش وا ميکنيم
عشق را با عقل سودا ميکنيم
شاهنامه طبل ما و کوس ماست
مثنوي چنگ و ني و ناقوس ماست
هم به آن قرآن که او را پاره، سيست
مثنوي قرآن شعر پارسيست
***
جاودان است اين کتاب مثنوي
جاودان باش اي روان مولوي
شهريار