responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : معارف اسلامی نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 20  صفحه : 9

امامت و رهبرى در اسلام 9
شريعتى سبزوارى محمدباقر

يكى از علماى اهلسنّت به تقليد از شيوه علماى شيعه، خلافت ابوبكر را با توجه به منابع شيعه بررسى كرده و مطالبى را از اين منابع گردآورده است؛ ولى متأسفانه او بدون رعايت امانت، روايات يا سخنان عالمان شيعه را تحريف و تقطيع كرده و يا مطلبى را نسبت داده است كه در اين منابع وجود ندارد. در يكى از سايتها آمده است: ابن ابى الحديدِ شيعى در شرح نهج‌البلاغه از امام على (ع) نقل مىكند: «انا نرى ابابكر احق الناس بها انه صاحب الغار و ثانى اثنين و انا نعرف له سنّه و لقد امره رسول الله بالصلوة و هو حى؛ به تحقيق كه ما ابوبكر را سزاوارترين مردم به خلافت ديديم و او همراه پيامبر در غار و دومين نفر بود و سن او را مي‌دانستيم (مسنتر از همه ما بود) و او كسى است كه پيامبر در زمان حياتش دستور داد به جاى او نماز را به جماعت بخواند.» وى همچنين از شرح نهج‌البلاغه ابن ابى الحديد نقل مىكند: ابوسفيان پس از خلافت ابوبكر، نزد حضرت على (ع) رفت و از آن حضرت انتقاد كرد كه چرا خلافت به ذليلترين فرد قريش سپرده شده است. حضرت فرمود: اى ابوسفيان، هر زمان كه تصميم گرفتى مسلمانان را پريشان كنى، نتوانستى ضررى به آنان وارد سازى. اگر ما ابوبكر را شايسته خلافت نمي‌دانستيم، او را به حال خود واگذار نمىكرديم. پاسخ: اولا، ابن ابى الحديد، شيعه نيست، بلكه او سنّىِ شافعى است. از طرف ديگر، او در شرح نهج‌البلاغه‌اش تصريح كرده كه بيعت با ابوبكر عملى مشروع و صحيح بوده و او از راه اجماع به خلاف انتخاب شده است. و اين سخن وى بر خلاف ديدگاه شيعه است، زيرا شيعه، حضرت على (ع) را خليفه بلافصل رسول خدا (ص) مي‌داند و پيامبر بارها از جمله در غديرخم، بر خلافت حضرت على (ع) تصريح و تأكيد فرموده است. ابن ابى الحديد در موارد ديگر نيز خلافت ابوبكر را مطرح ساخته و از آن دفاع كرده است كه نشان دهنده سنّى بودن اوست. اما اينكه اين نويسنده از ابن ابى الحديد نقل كرده است كه امام على (ع) به خلافت ابوبكر راضى بوده، اين سخنى نارواست، زيرا ابن ابى الحديد به خوبى مي‌داند كه امام على (ع) هيچگاه تناقضگويى نمىكند. برخلاف ادعاى نويسنده، آن حضرت بارها از خلافتش سخن به ميان آورده است. مثلا در خطبه شقشقيه مىفرمايد: «و لقد تقمصها فلان و انّه ليعلم انّ محلى منها محل القطب من الرحى يحذر عنى السيل و لا يرقى الى الطيّر؛ ابوبكر در حالى لباس خلافت را به زور بر خود پوشانيد كه مي‌دانست جايگاه من نسبت به خلافت، مانند قطب است نسبت به آسياب. سيل و دانش از دامن من سرازير مىشود و مرغ بلند پرواز روح بشر بر قله بلنداى علمى من نمي‌رسد.» از سوى ديگر، شارح نهج‌البلاغه، محققى امين و با صداقت است كه سخن دروغ را نقل نمىكند. از اين‌رو سخنى كه اين نويسنده، آن را به امام على (ع) نسبت داده و از ابن ابى الحديد نقل كرده كه آن حضرت، ابوبكر را شايسته خلافت دانسته است، در شرح نهج‌البلاغه ابن ابى الحديد وجود ندارد. به علاوه، جملات نقل شده از امام على (ع)، از نظر ادبى با فصاحت و بلاغت آن حضرت منافات دارد. گذشته از اينها در خطبه پنجم نهج‌البلاغه آمده است كه ابوسفيان پس از خلافت ابوبكر، همراه عده‌اى از جمله ابن عباس خدمت حضرت على (ع) رسيد تا با آن جناب بيعت و او را تحريك كند. امام على (ع) كه از نقشه شيطانى ابوسفيان آگاه بود، با ايراد خطبه‌اى آنان را به وحدت دعوت كرد و فرمود: اگر من از خلافت سخن بگويم، مىگويند على (ع) حريص بر قدرت است و اگر سكوت كنم، مىگويند از ترس حرفى نمي‌زند. سكوت من به دليل رازى است كه اگر آن را افشا كنم، همچون ريسمانى كه در چاه عميق مىلرزد، خواهيد لرزيد. صاحب غار پيغمبر اهلسنّت؛ مصاحبت ابوبكر با پيامبر را، نشانه افضليت ابوبكر براى خلافت مي‌دانند. فخررازى، از آيه 40 سوره توبه كه به همين مصاحبت اشاره دارد، فضايل زيادى را براى ابوبكر اثبات مىكند كه بسيار سست و بىپايه است. در مقابل، بعضى از مفسّران شيعه نيز سعى كرده‌اند مذمتهاى زيادى را از آيه استنباط كنند. براى داورى منصفانه، عين آيه را بازكاوى مىكنيم. آغاز آيه اينگونه است: «الّا تنصروه فقد نصره...؛ اگر شما ياري‌اش نكنيد، آنگاه كه كافران بيرونش كردند، خدا ياري‌اش كرد». توضيح اينكه پيش از رسيدن كافران به غار، خداى متعال كبوترى را مأمور كرد تا در مدخل غار لانه‌اى بسازد و تخمگذارى كند و عنكبوتى هم تارهايى را تنيد و كافران اطمينان يافتند كه رسول اكرم (ص) در غار نيست. خداوند در ادامه مىفرمايد: «اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا؛ در آن هنگام يكى از آن دو(پيامبر) به رفيقش مىگفت: اندوهگين مباش، خدا با ماست». «فانزل الله سكينته عليه و أيده بجنود لم تروها...؛ خداى متعال آرامش و سكينه خود را بر او (پيامبر) نازل كرد و با لشكرهايى كه شما آن را نمي‌ديديد تأييدش كرد... .» بررسى معناى صاحب صاحب در لغت، به معناى رفيق، يار، همدم، معاشر و گاهى به معناى مالك و نيز به مفهوم همصحبت، همراه، همنشين و همسفر آمده است، ولى غالبآ به معناى مالك است. عبدالمطّلب به ابرهه گفت: «انا صاحب الابل؛ من مالك شتران هستم». در آيه 37 سوره كهف خداوند گفت‌وگوى دو تن را كه يكى مؤمن و ديگرى فاسق است، نقل مىكند و مىفرمايد: «قال لصاحبه و هو يحاوره اكفرت بالذى خلقك من تراب؛ به رفيقِ (كافرش) گفت: آيا به خدايى كه تو را از خاك خلق كرده، كفر مي‌ورزى؟» در اينجا «صاحب» بر كافر اطلاق شده است و به معناىِ دوست نيست. رفيق و خليل مفهوم مثبت دارند، اما در صاحب و اصحاب و مشتقات آن، كه 91 بار در قرآن آمده است، در ماده اين كلمه مفهوم نيك و بد وجود ندارد، بلكه صاحب به هر همنشين و همسفرى اطلاق شده است؛ چنانكه كلمه اصحاب براى بهشتيان و دوزخيان به كار رفته: به «اصحاب الجنة» و «اصحاب النار.» برخى از مفسّران اهلسنّت ضمير «عليه» در «فانزل الله سكينته عليه» را به ابوبكر برگردانيده و گفته‌اند كه چون پيامبراكرم (ص) نيازى به نزول آرامش و سكينه ندارد، پس آرامش بر ابوبكر نازل شده است. اما اين سخن، با جمله بعدى كه مىفرمايد: «و ايده بجنود لم تروها»، منافات دارد و از آن استفاده مىشود كه به يقين هر دو ضمير به مرجع واحدى برمىگردند و آن هم شخص رسول اكرم (ص) است. از اين‌رو اكثر مفسّران سنّى و شيعه، مرجع هر دو ضمير را به پيامبراكرم (ص) برگردانيده‌اند و اين سخن كه به فرود آمدن سكينه و آرامش احتياجى ندارد، مطلب بي‌اساسى است، زيرا اولا، نزول سكينه، نوعى عنايت و فضل و رحمت خاص است. ثانيآ، آرامش فقط براى مواقع ترس و تنهايى نيست، بلكه پيامبر نيز به حكم بشر بودن همواره به تقويت روحى و نزول آرامش نيازمند است. از اين‌رو قرآن در سوره توبه آيه 26 مىفرمايد: «ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المومنين». در سوره فتح آيه 26 هم مىفرمايد: «فأنزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين». ذكر رسول قبل از مؤمنان در اين آيه، به دليل عنايت ويژه خدا به آن حضرت است و نشان مي‌دهد كه حضرت حق كرامت و لطف خاصى به پيامبرش دارد. شگفت‌آورتر آنكه بعضى از علماى اهلسنّت، ضمير «ايده بجنود لم تروها» را نيز به ابوبكر برگردانيده‌اند! در حالىكه مضمون آيه بر محور يارى رساندن خداوند به پيامبر است. از همه اينها كه بگذريم، مفرد آوردن ضمير در آيه «ثم انزل الله سكينته عليه» ممكن است دليل نفى عنايت به همسفر او باشد، زيرا اگر تعبير «عليهما» مي‌آمد، ابوبكر را نيز دربر مىگرفت و به فصاحت و بلاغت قرآن هم خللى وارد نمىشد و ابوبكر نيز به عنوان مؤمن به گونه اخص مورد عنايت واقع مىشد. به همين دليل، جمعى از مفسّران قرآن مفرد آوردن ضمير را به معناى ناديده گرفتن مصاحب پيغمبر دانسته‌اند. اما جاى بسى تعجب است كه امام فخررازى راه افراط را پيش گرفته و مصاحبت را دليل بر افضليت ابوبكر دانسته است، ولى خوابيدن امام على (ع) را به جاى پيامبر كه نشانه اوج جانبازى و ايثار است و با نزول آيه: «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله» همراه بود، هر چند دلالت بر مقام رفيع او مي‌داند، ولى نه به اندازه صاحب پيامبر در غار، در حالىكه اولا، چگونگى پيوستن ابوبكر به پيامبر در پرده‌اى از ابهام قرار دارد و ثانيآ، سبك آيه نيز تعريض روشنى دارد كه همراه و صاحب پيامبر چنان قدر و ارجى ندارد تا ضمير تثنيه آورده شود. به علاوه، حاكم در «مستدرك» مىنويسد: در اوايل همين شب هجرت بود كه رسول خدا (ص)، على (ع) را به درون كعبه برد و به وى دستور داد كه قدم روى شانه‌اش بگذارد و بتها را از بالاى كعبه به زير اندازد، كه چنين كرد. افزون بر همه اينها، در قرآنكريم مشخص نشده است كه صاحب غار ثور چه كسى بوده است، تا به قول ذهبى دليل بر شايستگى او در امر خلافت باشد؛ چنانكه بخارى در صحيح خود بر نازل نشدن آيه غار در حق ابوبكر سخن گفته و عايشه نزول آيه را در حق ابوبكر نفى كرده و گفته است: هيچ آيه‌اى از قرآن در حق ما نازل نشده است. در كتاب «صاحب الغار ابوبكر ام رجل آخر» قراين و شواهد فراوانى آمده كه نشان مي‌دهد همراه پيغمبر در غار، «عبدالله بن اريقط بن بكر» بوده است. اسم ابوبكر در آن زمان «عتيق» بود و بعد از اسلام آوردن به عبدالله تغيير داده شد. از سوى ديگر، اگر طبق استدلال فخر رازى ابوبكر به دليل آيه: «ثانى اثنين اذ هما فى الغار»، شايستگى براى احراز خلافت داشته باشد، بدون ترديد با نزول «آيه مباهله»، «آيه تطهير»، «آيه مودّت» و صدها آيه ديگر او شايستگى نخواهد نداشت. اگر صرف مصاحبت موجب فضيلت باشد، پس چرا دو يار زندانى حضرت يوسف كه كافر بودند و پنج سال با آن حضرت يوسف در زندان به سر بردند، ارزش و مقامى پيدا نكردند بلكه يوسف به آنان فرمود: «يا صاحبى السّجن أأرباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار». اگر مصاحبت پنج ساله موجب فضيلت نيست، چگونه مصاحبت پنج روزه براى ابوبكر فضيلت آفرين است؟ به علاوه، فخر رازى نهىِ «لا تحزن» را به گريستن ابوبكر تفسير كرده است، در حالىكه او از نزديك شدن دشمنان به غار و از حيوانات خطرناك و گزنده‌اى كه شايد در آنجا لانه داشتند، چنان به وحشت افتاده بود كه مىگريست و پيامبر براى دلدارى او فرمود :«لاتحزن ان الله معنا». ابوبكر گفت: آيا واقعآ خدا با ماست! پيامبر فرمود: بلى. از اينجا معلوم مىشود كه هنوز ايمان ابوبكر در حدى نبود كه بداند خدا با پيامبر است! از اين‌رو ابوجعفر اسكافى كه از بزرگان معتزلى است و نيز ابن ابى الحديد معتزلى، تصريح كرده‌اند كه خوابيدن على (ع) در بستر رسول خدا (ص) در ليلةالمبيت از مصاحبت ابوبكر با پيامبر (ص) افضل و بالاتر است؛ تا آنجا كه مىگويد: «قال علماء المسلمين ان فضيلة على تلك الّليلة لا تعلم احداٌ من البشر نال مثلها؛ تمام علماى مسلمان گفته‌اند كه هيچ بشرى به فضيلت خوابيدن على (ع) در فراش پيامبر (ص) نرسيده‌اند». اين ايثار، چنان بزرگ بود كه آيه «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف رحيم» به پاس عمل قهرمانانه آن حضرت نازل شد. شيخ‌ابوالقاسم بن صباغ، كه از علماى مشهور اهلسنّت است، با مقايسه عملكرد ابوبكر و حضرت اميرمؤمنان، در كتاب «النور و البرهان» مىنويسد: «امر رسول الله عليا فنام في فراشه و خشى من ابن ابي قحافه ان يدلّهم عليه فأخذه معه و مضى الى الغار؛ رسول خدا (ص) به حضرت على (ع) امر كرد كه در فراش وى بخوابد و از سوى ديگر از ابوبكر مىترسيد (كه در فشار قرار بگيرد) و كفار قريش را به محل اختفاى پيامبر راهنمايى كند. از اين‌رو او را مصاحب خود قرار داد و به جانب غار روانه شدند.» مورّخان بزرگ در اينكه چگونه پيامبر (ص) در آن شب با ابوبكر برخورد كرده، چيزى ننوشته‌اند و فقط نوشته‌اند كه رسول خدا (ص) در شب اول ربيع به غار ثور رهسپار گرديد و ابوبكر بن قحافه نيز با وى همراه شد. پس از سه روز كه در غار ثور ماندند، در شب چهارم ربيع‌الاول راه مدينه را در پيش گرفتند. اين در حالى بود كه عبدالله بن ارقط ديلى كه مردى مشرك بود، براى رديابى آن حضرت اجير شده بود. 1 ـ مسئله نماز ابوبكر به جاى پيامبر (ص) علماى اهلسنّت، نماز گزاردن ابوبكر به جاى پيامبر را نيز فضيلتى براى او دانسته‌اند. يكى از آنان اين مطلب را از «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحديد نقل مىكند، كه اين مطلب را در آن نيافتيم. اهل سنّت از عايشه نقل كرده‌اند: «هنگامى كه رسول خدا (ص) بيمار شد، آن حضرت فرمود: بگوييد ابوبكر با مردم نماز بخواند. آنگاه پيامبر (ص) با تكيه بر دو تن بيرون آمد. ابوبكر خواست كنار برود، اما پيامبر (ص) اشاره كرد كه در جاى خود بماند. سپس حضرت در كنار ابوبكر نشست. ابوبكر به او اقتدا كرد و مردم نيز به ابوبكر اقتدا كردند. اما از سوى ديگر، اهلسنّت روايتى را نقل كرده‌اند كه نشان مي‌دهد مىتوان پشت سر هر انسانى نماز خواند؛ چنانكه آنان به نقل از رسول خدا (ص) آورده‌اند كه فرمود: «صلّوا خلف كل برّ و فاجر؛ پشت سر هر نيكوكار و بدكارى نماز بخوانيد». پس در فرهنگ اهلسنّت، امامت جماعت فضيلتى به شمار نمي‌رود تا بدان استناد بجويند. ابن ابى الحديد معتزلى با اشاره به مناقضات اين داستان، مىگويد: تناقضات اين موضوع به قدرى است كه انسان را متعجب مىكند. وى سپس مي‌افزايد: «و هذا يؤيّد صحة ما تقول الشيعه من ان صلوة ابى بكر كانت عن امر عائشة؛ اين مطلب، درستى گفتار شيعه را مي‌رساند كه مىگويند نماز خواندن او به امر عايشه بوده است». از همه اينها كه بگذريم، اگر مصاحبت ابوبكر در غار و يا نماز خواندن او را مايه شايستگى خلافت او بدانيم،امام على (ع) كه آيههاى تبليغ و تكميل دين، مباهله و تطهير و مودّت و دهها آيه ديگر درباره‌اش نازل شده و نيز حديث ثقلين كه آن حضرت را هم شامل مىشود، به خلافت شايستهتر است و اولويت بيشترى دارد. 2 ـ كلام على (ع) در عدم وصايت دليل ديگر بر خلافت ابوبكر كه به نقل از منابع شيعه آورده‌اند، سخنى از اميرمؤمنان (ع) است كه در دو حديث بيان فرموده است. در حديث اول آمده: «لما طعن ابن ملجم ـ قبحه الله ـ امير المؤمنين ـ رضى الله ـ عنه قيل له ألا توصى؟ قال ما أوصى رسول الله فأوصى و لكن قال ان أراد الله خيراً فيجمعهم على خيرهم بعد نبيّهم؛ هنگامى كه ابن ملجم مرادى ـ خدا رويش را سياه كند ـ ضربتى بر فرق همايون حضرت على (ع) وارد ساخت، به حضرت گفته شد: آيا وصيتى ندارى؟ فرمود: پيامبر (ص) وصيت نكرد تا من وصيت كنم، ولى رسول خدا (ص) فرمود: اگر خدا خيرى براى شما بخواهد، پس مسلمانها را به خير و سعادت بعد از رحلت پيغمبرشان جمع مىكند.» در كتاب تلخيص شافى از شيخ طوسى نقل شده است: «و قد جمعه الله على أبيبكر الصديق رضى الله عنه». اهلسنّت مىگويند: اين مطلب اشاره به تجمع امت بر خلافت ابوبكر است و اين همان خير و سعادتى بود كه رسول اكرم (ص) از آن خبر داد و هيچگونه سفارشى درباره خلافت نكرد. به همين دليل مردم جمع شدند و با ابوبكر بيعت كردند. پاسخ: اولا، شيخ طوسى به اين استدلال جواب داده و سخن خود را چنين شروع كرده: «فان قيل كيف تستدلون على انه استخلفه بعد الوفات بما ذكرتموه و قد روى عن أبى وابل و الحكيم عن على بن ابىطالب انه قيل له الا توصى قال ما أوصى رسول الله فأوصى؛ اگر گفته شود: چگونه بر خلافت امام على (ع) استدلال مىكنيد، در حالىكه خودتان به نقل از ابى وابل، از حضرت على (ع) نقل مىكنيد: وقتى (به هنگام ضربت خوردن) پرسيده شد: آيا وصيتى ندارى؟ فرمود: رسول اكرم (ص) پس از رحلتش وصيتى نكرد تا من وصيت كنم؟» پاسخ مي‌دهيم: اولا، سند اين حديث مخدوش است، چون ابى وابل و حكيم مورد وثوق اهلسنّت و تشيع نيستند. ثانيآ، راوى مجهول است، زيرا در عبارت آمده: «قيل له»؛ يعنى به او گفته شد، و پرسش كننده معلوم نيست. به علاوه، اين احاديث را اصطلاحآ اخبار حاد مىنامند كه توان معارضه با احاديث متواتر و صحيح را ندارند، به ويژه اخبار متواترى چون حديث غدير، تطهير، منزلت و... كه سنّى و شيعه بر تواتر آنها اتفاق نظر دارند و ما دلايل فراوانى از كتاب و سنّت بر خلافت بلا معارض حضرت على (ع) اقامه نموده‌ايم كه آن روايات ضعيف را ياراى مقابله با آنها نيست. اكثر علماى اهلسنّت گفته‌اند كه اين روايات اندك و ضعيف، با احاديث شيعه كه از طرق مختلف وارد شده و حتى از اهلسنّت بازگو كرده‌اند، ياراى تعارض ندارد. از سوى ديگر، حضرت على (ع) به هنگام رحلت، وصاياى مفصلى خطاب به امام حسن (ع) و امام حسين (ع) مطرح كرده و حتى او را خليفه بعد از خودش قرار داده است و توصيههاى آن حضرت به هنگام رحلت به قدرى زياد است كه قابل شمارش نيست. با وجود اين، چگونه آن حضرت مىفرمايد كه من هم مانند پيامبر (ص) وصيتى ندارم؟ 3 ـ دعا براى خلفاى راشدين حديثى به صورت ناقص نقل شده است كه مردى خدمت حضرت امير (ع) رسيد، گفت: شنيده‌ام در خطبه امروز اينگونه دعا كرده‌اى: «اللهم أصلحنا بما أصلحت به الخلفاء الراشدين فمن هما. قال حبيباى و عماك ابوبكر و عمر اماما للهدى و شيخا الاسلام و رجلا قريش و المقتدى بهما بعد رسول الله من اقتدى بهما عصم و من اتبع آثارهما هدى الى صراط مستقيم؛ بار خدايا، ما را همانگونه كه خلفاى راشدين را به آن اصلاح كردى، اصلاح كن! پرسيد: «و من هما؛ آن دو نفر كيانند؟» فرمود: دو حبيب من و دو عمويت ابوبكر و عمر، دو پيشواى هدايت و دو شيخ اسلام و دو مرد قريش و آنكه بعد از رسول خدا (ص) به آن دو اقتدا شد. هر كس به آن دو اقتدا كرد، از لغزشها محفوظ ماند و هر كس از آثار آن دو پيروى كرد، به صراط مستقيم هدايت يافت.» پاسخ: اين استدلال نيز ناتمام است، چرا كه شيخ طوسى مىفرمايد: «و استدلوا؛ يعنى اهلسنّت استدلال كرده‌اند». سپس به اشكال جواب مي‌دهد. قبل از آوردن پاسخ شيخ طوسى، بايد اصل روايت بررسى شود. يكى اينكه راوى، مجهول است. چه كسى خدمت حضرت على (ع) آمده و گفته: «شنيده‌ام در خطبه چنين و چنان دعا كردى؟» حديث مجهول، از نظر سنّى و شيعه اعتبار ندارد. نكته دوم اينكه راوى نام دو نفر را پرسيده است، در حالىكه طبق مضمون روايت، آن حضرت خلفاى راشدين را دعا كرده است كه حداقل شامل سه نفر مىشود. پس به چه دليل سؤال كننده، عثمان را حذف كرده و پرسيده است: «من هما». پيداست كه حديث جعلى است، ولى جاعل كمسواد، به تثنيه و جمع توجه نداشته است. نكته سوم آن است كه چنين كلامى در هيچ يك از كتابهاى نهج‌البلاغه ثبت نشده است، حتى در شروح نهج‌البلاغه اهلسنّت نيز نيامده و بنابراين طراح اين حديث سخن بىپايه‌اى گفته است. اينك پاسخهاى شيخ طوسى را در رد حديث مي‌آوريم. 1 ـ اين حديث خبر واحد است و يقين آور نيست، اما در اصول عقايد بايد يقين حاصل شود و روايت بايد متواتر باشد. 2 ـ به روايات بسيارى اشاره كرديم كه دلالت مىكرد امام على (ع) براى خلافت، افضل از تمام صحابه بوده است، به ويژه كه احاديث زيادى در حد تواتر و صحيح و قطع‌آور، در خلافت بلافصل على (ع) به ما رسيده است. بدون شك چنين روايات اندك و ضعيفى نمىتواند با آن روايات كثير و صحيح معارضه كند. 3 ـ خبرى كه آنان به نقل از جعفربن محمد، از حضرت على (ع) آورده‌اند، مطلب بي‌اساسى است و چنين چيزى نيست و حتى دهها حديث در تثبيت خلافت علوى نقل شده است. وانگهى، امام على (ع) در جاى جاى نهج‌البلاغه از مظلوميت خودش سخن مىگويد كه نمونههايى را مي‌آوريم؛ از جمله مىفرمايد: «اللهم انى استعديك على قريش ظلمونى بعدد الحجر و المدر». نيز در نهج‌البلاغه خطبه 117 مىفرمايد: «اللهم انى استعديك على قريش فانهم قطعوا رحمى؛ بار خدايا از تو بر قريش يارى مىخواهم كه پيوند خويشاوندىم را بريدند و كار را بر من واژگون گردانيدند و خلافت را كه حق من بود، از من گرفتند». در جاى ديگرى مىفرمايد: «لم ازل مظلومآ منذ قبض رسول الله؛ از هنگام رحلت همواره من مظلوم واقع شده‌ام.» زيد بن على بن حسين نقل مىكند: «كان على يقول: بايع الناس ابابكر و انا اولى بهم منى بقميصى هذا كظمت غيضى و انتظرت امرى...ثم ان ابابكر هلك و استخلف عمر و قد والله علم انى اولى الناس بهم منى؛ على مىگفت: مردم پس از رسول اكرم (ص) با ابوبكر بيعت كردند، در حالىكه من به آنان سزاوارتر بودم تا لباس خلافت را بپوشم. در اين موقعيت، خشمم را فرو بردم و به انتظار سرنوشتم نشستم، تا ابوبكر رفت و عمر خليفه شد، ولى دانست كه من سزاوارتر به مردم به خلافت هستم.» نمونههاى زيادى از اينگونه احاديث مىتوانيم بياوريم. اما نگارنده، محققان حقيقتطلب را به خواندن خطبه شقشقيّه و خطبه چهارم دعوت مىكند، به خصوص اين قسمت خطبه چهارم را كه مىفرمايد: «مازلت انتظربكم عواقب الغدر...؛ پيوسته عواقب پيمانشكنى شما را مىپاييدم.» 4 ـ پاسخ امام على (ع) به نامه معاويه دليل ديگرى كه اهل سنّت به آن تمسك كرده‌اند، نامه‌اى است كه حضرت على (ع) در پاسخ معاويه نوشت و در ضمن نامه، جملاتى است كه برخى بر حقانيت خلافت ابوبكر و عمر استدلال كرده‌اند. ما عين عبارت را مي‌آوريم: «و ذكرت ان الله اجتبى له من المسلمين اعوانا ايدهم به فكانوا فى منازلهم عنده على قدر فضائلهم فى الاسلام كما زعمت و انصحهم الله و لرسوله الخليفة الصديق و خليفة الخليفة الفاروق، و لعمرى ان مكانهما فى الاسلام شديد يرحمهما الله و جزاهم الله باحسن ما عملاً». پاسخى كه حضرت على (ع) داد، چنين است: «و كان افضلهم فى الاسلام كما زعمت و انصحهم لله و لرسوله.» پاسخ: آنچه در شرح نهج‌البلاغه ميثم آمده است، در ساير شروح و نهج‌البلاغهها نيست و آنچه در اين كتاب آمده است، اين است كه مىفرمايد: «كما زعمت؛ يعنى به گمان تو آن دو تن در اسلام افضل و انصح هستند». آنگاه حضرت مي‌افزايد: «و ان الظّن لا يغنى من الحق شيئآ؛ و گمانه‌زنى، با حقيقت بسيار فاصله دارد.» مرحوم ابن ميثم در شرح نهج‌البلاغه روايت ديگرى نقل كرده كه نشان مي‌دهد سخن مورد استدلال نويسنده، در واقع سخن معاويه است كه حضرت على (ع) در مقام پاسخ، عين آن را تكرار مىكند. افزون بر اين، ممكن است امام از باب «اذكروا موتاكم بالخير»، بر طبق افكار عمومى آن زمان و براى جلوگيرى از جوسازى معاويه، از آنان تعريف كرده باشد تا پاسخى در خور به معاويه بدهد. جالب اينكه آن حضرت در ادامه پاسخ مىفرمايد: «و ما انت و الصديق فالصديق من صدّق بحقنا؛ تو را با صديق چه كار؟ صديق واقعى آن كسى است كه حق ما را تصديق و حرفهاى باطل دشمنان ما را در نظر مردم باطل كند»، «و ما انت و الفاروق فالفاروق من فرق بيننا و بين اعدائنا؛ تو را با فاروق چه كار است؟ به راستى، فاروق كسى است كه بين ما و دشمنان ما فرق بگذارد. اما عثمان كه از او سخن گفتى، در فضل و مقام سوّم بود. اگر همانگونه كه مىگويى، عثمان نيكوكار بود، پس به زودى با پروردگار بخشنده ملاقات خواهد كرد. و بىشك گناهى كه خداوند متعال آن را ببخشايد، بزرگ شمرده نخواهد شد. به جانم سوگند، همانا هرگاه خدا به اندازه جايگاه و خيرخواهىشان نزد خدا و رسول، اجرى عطا كند، بىشك بهره و حقوق ما بيشتر خواهد بود، چرا كه وقتى حضرت محمد (ص) مردم را به توحيد و ايمان به خدا دعوت كرد، ما اهلبيت اولين كسانى بوديم كه به او ايمان آورديم و آنچه را كه از ناحيه خدا آورده بود، تصديق كرديم... .» بنابراين حضرت على (ع) در واقع فرضيه و گفتار معاويه را تكرار و تأكيد مىكند، ولى كسانى را صديق و فاروق دانسته كه به حق على (ع) اعتراف كنند و او را خليفه بلافصل بدانند و دشمنان و دوستان را از يك‌ديگر جدا سازند. اگر چنين توجيهى را نپذيريم، آنگاه اين سخن با ديگر كلمات و خطبههاى آن حضرت تناقض پيدا خواهد كرد. از سوى ديگر، بهتر است خطبههايى را شاهد سخن خود بياوريم كه سنّى و شيعه بر آن توافق و اجماع دارند. اگر پاسخ نامه حضرت على (ع) را از باب اقناع مجادلهگر بدانيم، نظير آن در نهج‌البلاغه وجود دارد. به عنوان نمونه، آن حضرت در نامه‌اى به معاويه مىنويسد: «انه بايعنى القوم اللذين با يعوا ابابكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه، فلم يكن للشاهد ان يختار و لا للغائب ان يرد و انما الشورى للمهاجرين و الانصار فأن اجتمعوا على رجل و سموه اماما كان ذلك لله رضا فأن خرج عن امرهم خارج بطعن او بدعة ردّوه الى ما خرج منه؛ مردمى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند(كه تو هم قبول دارى)، همانها نيز بيعت مرا پذيرفتند. پس كسى كه حاضر و گواه است، نمىتواند ديگرى را خليفه گيرد و آنكه غايب است، نتواند عملكرد حاضران را نپذيرد. شورا از آنِ مهاجران و انصار است. پس اگر دور كسى جمع شدند و او را امام و پيشواى خود ناميدند، خشنودى خدا را خريدند. بنابراين اگر كسى كار آنان را عيب بداند يا بدعتى پديد آرد، او را به جمعى كه از آن بيرون آمده، بازگردانند و اگر كسى سرباز زند و اطاعت نكند، با وى پيكار كنند تا بر سر عقل آيد و به راه اصلى بازگردد.» ملاحظه مىفرماييد، آن حضرت از امورى كه براى طرف مقابل مسلّم است، براى مجاب كردن و محكوم ساختن وى در نامه بهره جسته است. در واقع آن حضرت مىخواهد بفرمايد: اى معاويه، مگر تو كسانى را كه با ابوبكر و عمر بيعت كردند، قبول ندارى؟ اگر بيعت مردم مهاجر و انصار را پذيرفته‌اى، پس بدان همان مردم بودند كه پس از عثمان آمدند و با عطش شديدى با من بيعت كردند. پس چرا از حكومت مركزى سرباز مي‌زنى و خودت را خليفه مىپندارى؟ امام (ع) در اين نامه نيز جملههاى معاويه را بر ضد او تكرار كرده تا دروغ معاويه را ثابت كند. بديهى است كه در عصر مكاتبه حضرت، اكثر مسلمانان و حتى اطرافيان و حاميان معاويه نيز اين ديدگاه را قبول داشتند. بر اين اساس، حضرت با معاويه و هوادارانش سخن مىگويد و اتمام حجت مىكند و يادآور مىشود كه اگر خلافت با بيعت مهاجران و انصار محقق مىشود، همانها جمع شدند و با من نيز بيعت كردند؛ پس بايد حكومت مرا مشروع بدانى. اين نوع استدلال از باب جدل و مجادله است كه از امور مسلّم و مقبول در نزد مخاطبان، عليه خود آنان استفاده مىشود، بدون اينكه بر حقانيت عقيده آنان استدلال كند. امام خمينى نيز گاهى تمسك به قانون اساسى را توصيه مىكرد و مىفرمود: «بياييد به همين قانون اساسى عمل كنيد»؛ اما اين سخن منافات ندارد با كلام ديگر امام راحل كه فرمود: «قانون اساسى امروز براى نسل ما مفيد نيست». امام على (ع) نيز از سويى، بر اعتقاد به وصايت و تصريح پيامبر (ص) به خلافت او تأكيد كرده است؛ چنانكه در خطبه 46 مىفرمايد: «ان الائمه من قريش غرسوا على هذا البطن من هاشم تصلح على سواهم و لا تصلح الولاة من غيرهم؛ امامان و پيشوايان اسلام از طايفه قريش‌اند. درخت وجودشان در خاندان هاشم كاشته شده و مقام خلافت سزاوار ديگران نيست». از ديگر سو، آن حضرت در خطبه دوم نهج‌البلاغه تصريح فرموده: «احدى از امت اسلامى با آل محمد (ص) قابل مقايسه نيست. آنان اساس دين و اركان يقين هستند. ويژگىهاى ولايت و حكومت، مخصوص آنان است. وصيت و وراثت پيامبر (ص) در ميان آنان است.» 5 ـ تجليل امام حسن (ع) از شيخين نويسنده مدرك ديگرى از منتهى الامال تأليف شيخ عباس قمى نقل كرده كه نشان مي‌دهد امام حسن مجتبى (ع)، ابوبكر و عمر را ستوده و حتى در صلحنامه خود با معاويه شرط كرده كه معاويه به سيره شيخين عمل كند. از اين‌رو فرموده: «انّه يعمل و يحكم فى الناس بكتاب الله و سنة رسول الله و سيرة الخلفاء الراشدين.» راقم اين سطور با مراجعه به منتهى الامال و مطالعه تعهدنامه امام حسن (ع) با معاويه، دريافت كه چنين سخنى وجود ندارد. به علاوه، زندگى امام حسن مجتبى (ع) در جلد اول است، نه جلد دوم، و در هيچ قسمت از اين كتاب، چنين مطلبى نيست تا تضادى پديد آيد، و به فرض كه چنين روايتى صادر شده و صحيح و مستند هم باشد، اما بر مقصود مدّعى دلالت ندارد، چون امام حسن مجتبى (ع) طبق فرهنگ آن عصر تعهدنامه نوشته است، زيرا مردم آن زمان، روش خلفاى راشدين را صحيح مي‌دانستند و خلفاى پيش از معاويه به مظاهر اسلام اهميت مي‌دادند. وانگهى معاويه به ظاهر، روش خلفاى راشدين را قبول داشت. پس امام مىخواهد با يادآورى صلحنامه متذكر شود كه معاويه بر سيره خلفاى راشدين عمل كند تا مبادا اسلام را نابود سازد؛ هر چند معاويه نه به سيره خلفا عمل كرد و نه به عهدنامه‌اى كه با امام حسن (ع) داشت، پاىبند بود و حتى پيمان را پاره كرد. بنابراين بر فرض وجود چنين سخنى، اين سخن دلالت بر مشروعيت خلافت آنان ندارد و امام مجتبى (ع) براى توجه افكار عمومى و بازداشتن معاويه از اعمال خلاف اسلام، چنين شرايطى را منعقد كرده بود. 6 ـ آرايش شمشير ابوبكر فرد مذكور، دست‌آويز ديگرى را نيز از كشف الغمّه نقل مىكند و مىگويد كه عروة بن عبدالله از اباجعفر،امام پنجم، درباره آرايش كردن شمشير پرسيد، فرمود: اشكالى ندارد: «قد حلى أبوبكر الصديق بسيفه قال: قلت و تقول الصديق؛ فرمود: ابوبكر صديق شمشير خود را تزيين مىكرد. وى گفت: به ابوبكر، صديق مىگويى؟» ناگهان روى دو زانو نشست و گفت: «نعم الصديق فمن لم يقل الصديق فلا صدق الله له قولا فى الدنيا و الآخره؛ هر كس او را صديق نداند، خدا گفتارش را در دنيا و آخرت تصديق نكرده است.» پاسخ: اولاً، صاحب سايت اين كلام را به امام باقر (ع) نسبت داده، در حالىكه صاحب كشف الغمّه، اين روايت را از كتابِ صفوةِ الصافىِ ابوالفرج عبدالرحمن بن على بن محمد جوزى كه از علماى اهلسنّت است، نقل كرده است. ثانياً، به فرض صحت اين حديث، شايد در آن مجلس عوامل حكومت حضور داشته‌اند و حضرت از روى تقيه چنين مطلبى را گفته باشد تا جانش محفوظ بماند. البته روايات فراوانى از امام باقر (ع) نقل شده كه با اين حديث، تضاد روشنى دارند و جمع بين اين حديث با احاديث متواترى كه در زمينه خلافت بلافصل امام على (ع) از ائمه اطهار صادر شده، ايجاب مىكند كه اين حديث يا حمل بر تقيه شود يا ديگرى آن را به نام امام باقر (ع) جعل كرده باشد. در هر صورت، اينگونه احاديث ضعيف ياراى مقاومت با احاديث متواتر را ندارند. وانگهى، صاحب كشف الغمّه درباره اثبات خلافت بلافصل حضرت على (ع) و امامت ساير ائمه شيعه بحث مبسوطى دارد و براى اثبات مدعا، رواياتى از دو طرف نقل كرده است كه به سه نمونه اكتفا مىشود: 1 ـ مسند احمد حنبل: «عن جابر بن سمره قال: خطبنا رسول الله صلى الله عليه و سلم بعرفات فقال: لا يزال هذا الامر عزيزاً منيعآ ظاهراً على من ناواه حتى يملك اثنى عشر كلهم... .قال: فلم افهم ما بعد. قال: قلت لابى ما قال بعد ما قال كلهم قال: كلهم من قريش.» 2 ـ در صحيح بخارى نيز از جابر بن سمره با مضمون ديگرى آمده است: دوازده امير بعد از من مي‌آيند كه همگى از قريش‌اند. 3 ـ از ابن عباس نقل شده كه: پيامبر (ص) در تفسير «و السماء ذات البروج» فرمود: «انا السماء و اما البروج فالائمة من اهلبيتى و عترتى أولهم علي و آخرهم المهدى و هم اثناعشر؛ من آسمانم و ائمه از اهلبيت و عترتم، برجهاى آن هستند و آنان دوازده تن‌اند كه اولين آنها على (ع) و آخرشان مهدى (عج) است.» 7 ـ كلام امام جواد (ع) دليل ديگرى از احتجاج طبرسى تحت عنوان احتجاج امام جواد (ع) در انواع علوم نقل مىكند كه فرمود: «و لست بمنكر فضل ابيبكر و لست بمنكر فضل عمر و لكن أبابكر أفضل من عمر.» پاسخ: متأسفانه طراح استدلال، نيمى از اين كلام را حذف كرده است. آنچه از ابوجعفر، امام جواد (ع) درباره ابوبكر و عمر آمده است، اينگونه است كه ترجمه آن را عينآ مي‌آوريم: «وقتى مأمون عباسى، ام الفضل را به ازدواج امام جواد در آورد، پيشتر مجلسى را تشكيل داد و از يحيى بن اكثم و جماعت بسيارى دعوت كرد و امام جواد نيز حضور داشت. بنا بود كه يحيى بن اكثم سؤالاتى از حضرت جواد بپرسد تا او را در بن بست قرار دهد. بنابراين از آن حضرت درباره اين روايت پرسيد كه روزى جبرئيل بر رسول خدا نازل شد و عرض كرد: «يا محمد ان الله عزوجل يقرئك السلام و يقول لك سل أبابكراً هل هو عنى راض؟ فانى عنه راض؛ خداى عزوجل سلام مي‌رساند و مىفرمايد: از ابوبكر سؤال كن كه آيا او از من راضى است يا خير!؟ چون تحقيقآ من از وى خشنودم». امام (ع) جواب داد: من منكر فضل ابوبكر نيستم، وليكن بر صاحب اين خبر لازم است به اين سخنِ پيامبر توجه كند كه در حجةالوداع فرمودند: «قد كثرت الكذابة و ستكثر بعدي فمن كذب على متعمداً فليتبوأ مقعده من النار؛ دروغگويان خيلى زياد شده‌اند و به زودى پس از من زيادتر خواهند شد. هر كس كه عمداً بر من دروغ ببندد، جايگاه او پر از آتش مىشود. «فاذا اتاكم الحديث عنى فاعرضوه على كتاب الله و سنتى فما وافق كتاب الله و سنتى فخذوا به و ما خالف كتاب الله و سنتى فلا تأخذوا به؛ پس هرگاه حديثى به نقل از من شنيديد، آن را بر كتاب خدا و سنّت من عرضه داريد. اگر آن حديث، با كتاب خدا و سنت من مطابق (شيوه دائمى) بود، آن را بگيريد و آنچه با كتاب خدا و سنت مخالف بود، آن را نگيريد». آنگاه امام در ادامه فرمود: اين خبرى كه نقل كرديد، با كتاب خدا سازش ندارد، چرا كه خدا در قرآن مىفرمايد: «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب اليه من حبل الوريد؛ و به تحقيق ما انسان را آفريديم و مي‌دانيم آنچه را نفسش به آن وسوسه مىكند و ما از رگ گردن به وى نزديكتريم». آنگاه حضرت فرمود: «فالله عز و جل خفى عليه رضاء أبى بكر منه سخطه حتى سأل عن مكنون سره»؛ يعنى نتيجه سخن شما آن است كه خشنودى و ناراحتى ابوبكر، بر خداى عز و جل مخفى مانده است، به طورىكه از سرپوشيده او سؤال مىشود! و اين امر از نظر عقلى محال است.» پس اين روايت صحت ندارد و به فرض صحت، بر مشروعيت خلافت ابوبكر دلالت ندارد، چون هر يك از صحابه در موقعيت خود فضايلى داشتند و صرف داشتن چند فضيلت، دليلى نمىشود كه هر صحابه‌اى مىتواند جانشين پيامبر باشد و خلافت وى مشروعيت يابد. افزون بر اين، روايت مربوط به امام جواد است، ولى نويسنده خيال كرده از امام باقر است. نكته ديگر اينكه، روايت از احتجاج نقل شده، در حالى كه متن احتجاج تفاوت بسيارى با نقل نويسنده مذكور دارد و مقصود او را اثبات نمىكند. از سوى ديگر، يحيى بن اكثم و حاضران، در برابر منطق امام جواد جوابى نداشتند و بىپايه بودن اين حديث بر آنان روشن گرديد. 8 ـ حديثى از احقاق الحق نويسنده، حديثى از احقاق الحق مرحوم شوشترى آورده است، بدين عبارت: «ان رجلا سأل الامام الصادق فقال: يا بن رسول الله ما تقول فى حق أبى بكر و عمر؟ فقال: امامان عادلان، قاسطان، كانا على الحق، و ماتا عليه فعليهما رحمة الله يوم القيمه». البته در متن احقاق الحق آمده است: «سأل رجل من المخالفين الامام الصادق» كه استدلال كننده، اين قسمت را حذف كرده و نگفته است كه يكى از مخالفان امامت اين سؤال را از امام صادق (ع) پرسيده است. پس از آنكه امام اين عبارات را بيان فرمود، يكى از اصحاب خاص مىگويد: من از گفتار و توصيف او درباره ابوبكر و عمر تعجب كردم. امام صادق فرمود: درست گفتم آن دو امام اهل آتش هستند. همانگونه خداى متعال در قرآن مىفرمايد: «و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا و اما العادلان» به مفهوم عدول آنها از حق است؛ چنانكه در قرآن آمده: «ثم الذين كفروا بربهم يعدلون»؛ و مراد از حق كه آن دو بر او تسلط داشتند، شخص اميرمؤمنان على (ع) است، چون او را اذيت و حق او را غصب كردند. مقصود از «موتهما على الحق». يعنى آن دو بر عداوت حضرت على مردند و پشيمان نشدند و مراد از رحمت الله، رسول خدا (ص) است كه قرآن او را «فانه كان رحمة للعالمين» مي‌داند. آنگاه فرمود: «سيكون خصمالهما ساخطا عليهما منتقما منهما يوم الدين.» نگارنده هرگز مايل نبود چنين احاديثى را بنگارد، زيرا ما به اتحاد ميان مسلمانان و اخوت و برادرى با آنان معتقديم، ليكن ناگزير شديم به گفتههاى آن عالم سنّى كه در سطح وسيعى منتشر شده، پاسخ مناسبى بدهيم، چرا كه بعضى از شيعيان با اصرار در پى جواب اينگونه مطالب‌اند. 9 ـ گفته سلمان محمدى (ص) اين عالم سنّى از سلمان فارسى ـ كه به قول او، رافضيان او را سلمان محمدى خوانده‌اند ـ نقل مىكند: «ان رسول الله كان يقول فى صحابته ما سبقكم أبوبكر بصوم و لا صلوة و لكن بشىء وقر فى قلبه؛ رسول خدا (ص) در ميان صحابه‌اش فرمودند: ابوبكر در روزه و نماز بر شما پيشى نگرفته است، مگر به چيزى كه در قلبش سنگينى مىكرد و يا قلبش را شكافت.» پاسخ: چنين مطلبى از كتاب مجالس المؤمنين مرحوم شوشترى يافت نشد و به فرض وجود آن در اى، باز هم هيچگونه دلالتى بر مشروعيت خلافت ابوبكر ندارد. اضافه بر اين، آنچه بر قلب ابوبكر سنگينى مىكرد و يا دلش را خون كرده بود، چيست؟ در حديث مشخص نشده است. ممكن است غير از موضوع خلافت مسائل ديگرى باشد و احتمال دارد نصّ بر خلافت حضرت على (ع)، بر قلبش فشار مي‌آورده و يا امر ديگرى بوده است، چرا كه دستيابى به خلافت و بيعت طبيعتآ مايه خوشحالى او بوده است. اما چگونه امر مجهولى كه مراد جدى متكلم را نشان نمي‌دهد، مىتواند به خلافت وى مشروعيت بخشد. از طرف ديگر، صاحب كتاب مجالس المؤمنين عقايد بسيارى از اهلسنّت را آورده و به آنها پاسخ داده است. از اين‌رو اين موضوع با ديدگاه مؤلّف كتاب هم در تضاد است، چون قاضى نورالله شوشترى اعتقاد خود را در امامت چنين بيان مىفرمايد: در احاديث شيعه بر امامت دوازدهگانه بعد از پيامبر تصريح و تأكيد شده چرا كه امكان ندارد بقاى دين تا قيامت به وسيله وجود خلفاى اثنا عشر جز بر اين فرضيه (يعنى مطابق اعتقاد شيعه اثناعشرى) صادق باشد، چون هيچ گروهى از مذاهب اسلامى و حتى برخى از فرق شيعى مسلك نيز خلفا را در دوازده نفر منحصر نساخته‌اند، زيرا برخى چهار امامى، بعضى شش امامى و بعضى نيز هفت امامى هستند. گرچه جز اسماعيليه و زيديه ساير فرقهها جذب شيعه اثنا عشرى شده‌اند. ليكن خود اهلسنّت احاديث بسيارى در منحصر ساختن ائمه دين به دوازده تن ذكر كرده‌اند و به صحت اين روايات اذعان دارند. اما اگر خليفه بلافصل حضرت على (ع) باشد، روايت دوازده امام كه با اسم و رسم در احاديث متواتر آمده با واقعيت خارجى منطبق خواهد شد، وگرنه با عقايد گروههاى ديگر شيعه قابل تطبيق نيست؛ چنانكه با خلفاى اهلسنّت نيز انطباق ندارد. 10 ـ آيا بيعت امام على (ع) دليل حقانيت است؟ آخرين دليلى كه بر تثبيت خلافت ابوبكر آورده‌اند، موضوع بيعت حضرت على (ع) است. مىگويند: بيعت امام على (ع) با ابوبكر دليل روشنى است بر صحت خلافت و امامت ابوبكر. پاسخ: اولا، بيعت كردن حضرت على (ع) و ديگران با ابوبكر، دليل بر صحت و مشروعيت خلافت وى در پيشگاه الهى نيست، زيرا ممكن است بيعت بر اساس رعب و تهديد و يا مصلحت جامعه نوپاى اسلامى تحقق پيدا كند. ثانيآ، تاريخ شهادت مي‌دهد كه حضرت على (ع) و جمعى از بزرگان صحابه مثل ابن عباس، سلمان و ابوذر در سقيفه حاضر نبودند و پس از بيعت، موافقان و حاميان ابوبكر به رهبرى عمر به سراغ مخالفان رفتند تا از آنان بيعت بگيرند. دينورى از مورّخان مشهور اهلسنّت مىنويسد: «سپس على ـ كرم الله وجهه ـ را به سوى ابوبكر بردند. او مىگفت: من بنده خدايم و برادر رسول خدا و من شايستهترم كه شما با من بيعت كنيد. من با شما بيعت نمىكنم. شما اين خلافت را از انصار گرفتيد و حجت شما بر آنان قرابت و نزديكى با پيامبر بود، ولى خلافت را از ما غاصبانه گرفتيد...، در حالىكه ما از نظر خويشاوندى به رسول خدا (ص) در حيات و ممات بر شما برترى داريم... اگر ايمان داريد، درباره ما انصاف بورزيد، وگرنه گرايش به ظلم پيدا مىكنيد... عمر گفت: تو را رها نمىكنيم، مگر اينكه بيعت كنى. على به او گفت: شيرى بدوش كه سهمى از آن براى توست و امروز مركب خلافت را محكم ببند تا فردا براى تو بازگرداند.» پس اولا، حضرت على (ع) با ابوبكر بيعت نكرد و ثانيآ، پس از رحلت رسول اكرم (ص) فتنهها جامعه اسلامى را فرا گرفته بود و منافقان مدينه و اعراب اطراف مدينه، حكومتهاى ايران و روم و عوامل يهود و نصارا، همه در انتظار افول خورشيد وجود نبى اكرم (ص) بودند تا همچون شبپرهها بر اسلام هجوم آورند و از اين فتنه سوء استفاده كنند؛ چنانكه بلافاصله پس از خلافت ابوبكر، ابوسفيان جمعى را گردآورد و به خدمت حضرت على (ع) آمد و از سكوت و عدم قيام امام على (ع) انتقاد كرد، اما آن حضرت مي‌دانست كه ابوسفيان مىخواهد اسلام و نام پيامبر (ص) را محو كند. از اين‌رو آنها را به آرامش و اتحاد و كنارهگيرى از اختلاف دعوت كرد و فلسفه سكوت خويش را نيز بيان داشت و نخست در خانه نشست و تا او را مجبور نكردند، با آنها بيعت نكرد. همچنين بر اساس نقل اهلسنّت، على و بنىهاشم شش ماه پس از خلافت ابوبكر با وى بيعت كردند، آن هم به دليل خطرى بود كه اساس نظام اسلامى را تهديد مىكرد. حضرت على (ع) در نهج‌البلاغه به اين حقيقت تصريح مىكند و مىفرمايد: «چون پيامبر از جهان رخت بر بست، مسلمانان به نزاع پرداختند. به خدا سوگند، هرگز در قلبم خطور نمىكرد كه قوم عرب امر خلافت را پس از رحلت پيامبر از اهلبيتش بگيرند و آن را از من باز دارند (ولى چنين كردند). ديدم مردم براى بيعت با فلان و بهمان هجوم آوردند. من دست كشيدم و دخالت نكردم، تا آنكه ديدم گروهى از اسلام دست برداشته، مردم را به سوى نابودى دين محمد (ص) دعوت مىكنند. ترسيدم كه اگر اسلام و اهل آن را يارى نكنم، مصيبت آن بزرگتر از دست دادن حكومت بر شماست، چون حكومت و ولايت متاعى است ناچيز و دوام ندارد و سراب يا ابرى را ماند كه به زودى از بين مي‌رود. در آن هنگام به يارى آنان قيام كردم تا باطل از ميان رفت و دين آرامش يافت.» پرسشهاى متن درسى مقطع ديپلم و بالاتر لطفاً با توجه به متن درسى مقطع ديپلم و بالاتر، گزينههاى صحيح را انتخاب كرده و در پاسخنامه مربوط (صفحه ) علامت بزنيد. 1 ـ هنگامى كه ابوسفيان و همراهان او پس از تعيين خليفه اول، خدمت امام على (ع) رسيدند، حضرت چه اقدامى كرد؟ الف ـ خلافت را تبريك گفت. ب ـ بيعت كرد. ج ـ آنان را دعوت به وحدت كرد. د ـ عليه آنان افشاگرى نمود. 2 ـ چه كسانى دو ضمير «عليه» و «ايّده» در آيه 40 از سوره توبه را به پيامبراكرم (ص) بر مىگردانند؟ الف ـ بيشتر مفسّران شيعه و سنّى. ب ـ بعضى از مفسّران اهلسنّت. ج ـ همه مفسّران. د ـ همه مفسّران شيعه و بعضى از مفسّران اهلسنّت. 3 ـ فخر رازى، آيه «و من الناس من يشرى نفسه....» را دليل بر چه چيز مي‌داند؟ الف ـ افضليت خليفه اول. ب ـ افضليت حضرت على (ع). ج ـ مقام رفيع امام على (ع). د ـ لياقت امام على (ع) بر شكستن بتهاى كعبه. 4 ـ از ديدگاه ابن ابى الحديد و به نقل از وى، چه كسانى گفته‌اند: «هيچ كس به فضيلت خوابيدن على (ع) در فراش پيامبر (ص) نرسيده است»؟ الف ـ عده‌اى از علماى اهلسنّت و همه عالمان شيعه مذهب. ب ـ همه علماى اسلام. ج ـ عالمان اهلسنّت. د ـ علماى شيعه. 5 ـ چه كسى اين ديدگاه شيعه را تأييد مىكند؟ «نماز خواندن ابوبكر به جاى پيامبر به دستور عايشه بوده است». الف ـ علماى اهلسنّت. ب ـ شيخ ابوالقاسم بن صباغ. ج ـ عبدالله بن ارقط. د ـ ابن ابى الحديد. 6 ـ كدام گزينه صحيح نيست؟ الف ـ شيعه معتقد است پيامبراكرم (ص) براى بعد از خود سفارشهايى داشته‌اند. ب ـ علماى اهل سنّت معتقد به تواتر حديث غدير و تطهير و منزلت نيستند. ج ـ راوى روايتى كه مىگويد حضرت على (ع) براى خلفاى راشدين دعا كرده مجهول است و روايت مجهول، از نظر شيعه و سنّى اعتبار ندارد. د ـ خبر واحد يقين‌آور نيست. 7 - چه كسى معتقد است راوى روايت «اللهم اصلحنا بما اصلحت به...» مجهول است؟ الف ـ علامه حلّى. ب ـ يكى از عالمان سنّى مذهب. ج ـ شيخ طوسى. د ـ نگارنده مقاله. 8 ـ از ديدگاه اميرمؤمنان على (ع)، فاروق كيست؟ الف ـ كسى كه حرفهاى باطل را در نظر مردم باطل كند. ب ـ كسى كه دوست و دشمن را همانند نداند. ج ـ آن كه حق امامان را تصديق كند. د ـ كسى كه باعث تفرقه بين مسلمانان است. 9 ـ با توجه به سخن اميرمؤمنان على (ع)، گناه بزرگ... الف ـ بخشيده مىشود. ب ـ بخشيده نمىشود. ج ـ عذاب موقّت دارد. د ـ خطاى انسانهاى بزرگ است. 10 ـ چه كسى معتقد بود هنگامى كه اكثريت مردم فردى را براى خلافت برگزيدند، ديگران حق مخالفت ندارند؟ الف ـ قرآن كريم. ب ـ خليفه دوم و سوم. ج ـ حاكم شام. د ـ حضرت على (ع). 11 ـ مجادله چيست؟ الف ـ استفاده از آنچه دشمن قبول دارد عليه خود او. ب ـ تأييد دليل دشمن به طور غير مستقيم. ج ـ مشاجره و بگومگو بر سر حق. د ـ پذيرش آشكار دليل طرف مقابل. 12 ـ كدام گزينه مناسب نقطه چين است؟ «از ديدگاه امام على (ع)، امامان و پيشوايان اسلام از ........ هستند و مقام خلافت سزاوار ........ نيست. الف ـ قريش ـ خاندان هاشم. ب ـ خاندان هاشم ـ بنى عباس. ج ـ قريش ـ ديگران. د ـ خاندان هاشم ـ قريش. 13 ـ در صورت صحّت اين خبر كه امام حسن مجتبى (ع) در صلح با معاويه شرط كرد به سيره شيخين عمل كند، مفهوم آن كدام است؟ الف ـ مشروعيت بخشيدن به حكومت معاويه. ب ـ مشروعيت خلافت شيخين. ج ـ وادار ساختن معاويه بر عمل به سيره خلفا براى حفظ اسلام. د ـ مشخص كردن موضع خود در برابر شيخين. 14 ـ كدام گزينه صحيح است؟ الف ـ نويسنده مقاله معتقد است روايت «يا محمد ان الله عزوجل يقرئك السلام و يقول لك سل ابابكرآ» از امام باقر (ع) مىباشد. ب ـ داشتن چند فضيلت دليل بر حقانيت هر يك از اصحاب در جانشينى پيامبر (ص) نيست. ج ـ يحيى بن اكثم در برابر امام جواد (ع) بر قوى بودن حديث مورد نظر تأكيد داشت. د ـ خشنودى و ناراحتى خليفه اول براى خداوند روشن نبود. 15 ـ در چه صورت روايت دوازده امام كه با اسم و رسم در احاديث متواتر آمده با واقعيت خارجى منطبق خواهد شد؟ الف ـ در صورتى كه مشرب اسماعيليه صحيح باشد. ب ـ اگر اثنا عشر را با خلفاى اهلسنّت منطبق كنيم. ج ـ با پذيرش ديدگاه قاضى نورالله شوشترى و فرقه زيديه. د ـ اگر بپذيريم حضرت على (ع) خليفه بلافصل پيامبر (ص) است.

نام کتاب : معارف اسلامی نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 20  صفحه : 9
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست