ضرورت ايدئولوژى را مىتوان از سه منظر مورد بررسى قرار داد:
1. تعاريف;
2. رويكردها;
3. كاركرد.
با طرح بحث ضرورت وجود ايدئولوژى و نگاه دوباره به آن، مىتوان بيش از پيش، فلسفه وجودى نظامهاى فكرى و عقيدتى معطوف به جريان عمل را لمس كرده و بر فلسفه و نيازمندى به آن پافشارى كرد. در بحث ضرورت ايدئولوژى، بحث و داورى، راجع به خود نظامهاى ايدئولوژى و محتواى آن ارايه نمىشود، بلكه با قطع نظر از نوع نظامها، به وجود نظام فكرى و عقيدتىاى كه منطق عمل و رفتار را در تمام حوزههاى عملى حيات توليد و تحت عنوان ايدئولوژى عرضه كرده، اشاره مىشود.
ايدئولوژى پديدهاى غربى است كه رويش و زايش آن در غرب، در بستر رويارويى با دين و حذف متافيزيك صورت گرفته است و بدينسان، ايدئولوژى در عرض دين تلقى شده و مىخواهد كارآمدى دين را با حذف قدسيت آن در عصر جديد تصاحب كند. با وجود اين كه اين عصر، خاستگاه رويش ايدئولوژىهاى فراوانى مىباشد، ولى باز هم اصل وجود چنين نظام ايدئولوژيكى انكار مىشود، و ضرورت آن، پايانيافته تلقى مىشود، به گونهاى كه هر شخصى را وادار به عكسالعمل و اعلام موضع مىكند.
البته ناگفته نماند كه ايدئولوژىهاى خودبنياد بشرى، به هيچ وجه نتوانستهاند نقش دين را به نحو اكمل و اتم بر عهده گيرند; زيرا ايدئولوژىها نتوانستهاند در پيوند با مسايل بنيادى بشر، پاسخگوى نيازهاى حقيقى او باشند; لذا افول و صعود ايدئولوژىها، در طول تاريخ در نوسان بوده است. با اين حال ايدئولوژى با بار و معنى جديد، ويژگى عصر مدرن است، و ادعاى حذف و نيز امكان حذف آن، صرفنظر از محذوريتها و محدويتهاى معرفتى و بينشى، ممكن نيست.
تا زمانى كه بشر به يك ايدئولوژى مبتنى بر دين كه منشا وحيانى دارد، تكيه نكند، راه به جايى نمىبرد. ايدئولوژىهاى بشرى پايانى ندارند; زيرا انسانها تشنه نظامهاى متعالى و حقيقتگرا هستند تا دغدغههاى اصيل و فطرى خود را پاسخ گويند. اين گرايش و تشنگى در ذات بشر نهفته است و از اين روست كه پىدرپى در پاسخ به اين نياز، به مكتبها و ايدئولوژىهاى گوناگون روى مىآورد; خصوصا در فضايى كه ايدئولوژىهاى تنگنظر و ناقص بشرى، نقش دين را بازى كنند.
ايدئولوژى منطقا در تقابل با دين نيست، و بلكه همواره ايدئولوژى، هماهنگ با منطق دين است و از اين حيث، ايدئولوژى بخشى از دين و مربوط به حوزه عملى دين مىشود. و ايدئولوژى، توليدى از دين، منطق و نظام عملى را در كليه عرصهها ايجاد مىكند. از اين رو ايدئولوژى با دين ما يعنى اسلام، رابطه عينى دارد و در تعامل با هم قرار گرفتهاند. ما در اين نوشتار، اصل وجود نظام ايدئولوژيكى را ضرورى مىدانيم، و بر ضرورت آن به عنوان يك اصل غيرقابل انكار، پافشارى مىكنيم.
در اين بحث و موضوع، چگونگى رابطه منطقى دين و ايدئولوژى، مورد بحث واقع نمىشود; بلكه توليد و استنتاج منطقى ايدئولوژى از دين، به عنوان اصل مسلم فرض شده است. در حالى كه به لحاظ تاريخى، ايدئولوژى در غرب، رقيب دين تلقى شده و با حذف ابعاد متافيزيكى آن، جانشين آن شده است. در غرب به لحاظ تاريخى، رابطهاى ميان دين و ايدئولوژى نيست و ايدئولوژى، هيچ رابطه توليدى نسبتبه دين ندارد. از اين رو، ريمون آرون (1) ايدئولوژىهاى بشرى را «مذاهب دنيوىشده» اى (2) تلقى مىكند كه جاى مذهب و دين را گرفتهاند. ژان بشلر نيز بر اين باور است كه ايدئولوژى، اساسا محصول عقل متجدد است كه دنيوى كردن فرهنگ را با خود همراه كرده است. از اين رو، عقل تجددخواه براى اداره حيات دنيوى انسان، با حذف ابعاد متعالى آن، نيازمند يك نظام فكرى و عقيدتى است كه آن را متناسب با نيازهاى فضاى جديد و عصر تازه، و در قالب ايدئولوژى تاسيس كند. پس ايدئولوژى، محصول عقل «روشنگرى» (3) است و بشلر به همين خاطر، ايدئولوژى را فراگرد «دنيوى شدن» (4) فرهنگ تلقى مىكند و مىنويسد:
به طور خلاصه مىتوان گفت انسان غربى در قرن هيجدهم و نوزدهم، كوشش كرد تا از عقل - علوم تكنولوژى - نظام فكرى و عقيدتى تجدد را بسازد... دنيوى كردن با عقلائى كردن همراه است... كه مشخصه بارز و آشكار آن راندن مذهب به حوزه زندگى خصوصى است.... (5)
1. تعريفهاى ايدئولوژى
از آن جا كه ايدئولوژى يكى از اصطلاحاتى است كه تعاريف گوناگون و متضاد دارد، دچار ابهام در معنا و پيچيدگى در مفهوم شده است. با توجه به اين كه ايدئولوژى (6) تاثير وافرى در ساير حوزهها - علىالخصوص حوزههاى سياست و اجتماع - دارد، نمىتوان اين ابهام را ناديده گرفت و براحتى از آن گذشت; بلكه بر عكس، بايد تلاش كرد تا به تعريفى واضح و جامع از آن دستيافت; زيرا در مقابل، عدهاى با وجود تاثيرات ايدئولوژى و نقش آن، خواستهاند اهميت ايدئولوژى را ناديده گيرند و براى حدف آن تئورىپردازى كنند. با اين حال، از هنگام ورود اصطلاح ايدئولوژى در ادبيات اجتماعى و سياسى، از بستر سياسى و اجتماعى خاصى برخوردار بوده است، و در جوامع مختلف، حساسيتها و واكنشهاى گوناگون و بعضا متضادى را برانگيخته است.
واژه ايدئولوژى، با بار معنايى و مفهومى خاصى كه دارد، امروزه به صورت سلاحى خشن در ميدان نبردهاى لفظى درآمده است. (7) علت اين امر، آن است كه ايدئولوژى از آن جا كه درباره بنيادها و اعتبار بنيادىترين عقايد پرسوجو مىكند، يك مفهوم اساسا اختلافانگيز است، و اين باعثشده كه ايدئولوژى ديرفهمترين مفهوم در كل علوم اجتماعى گردد. (8) البته روشن است كه نوع واكنشها و عكسالعملها نسبتبه اين واژه در درجه نخست، ناشى از نوع تعاريفى مىباشد كه درباره آن ارايه شده است. لذا بعضى تعريفها، حساسيت منفى و بدبينانه برمىانگيزد و بعضى تعاريف، عكسالعمل مثبتبا خود همراه دارد.
اين تفاوت در واكنشها و عكسالعملها، از اين جهت است كه در دويستسال اخير كه از تولد واژه و اصطلاح ايدئولوژى مىگذرد، معناى اوليه آن با معناهايى كه در عصرهاى بعدى به خود گرفته، متفاوت است. محمد سبيلا در اين رابطه مىنويسد:
به طور كلى اصطلاح ايدئولوژى، تاريخ آشفتهاى دارد; زيرا از ابتداى پيدايشش صدها تعريف گوناگون پذيرفته است. (9)
در عين حال، ملكم هميتلون، از 85 منبع 27 عنصر اساسى را در تعريف ايدئولوژى داخل مىداند. مىتوان حدس زد كه با لحاظ مجموع تعاريف ارايه شده، بتوان به عناصر اساسى متفقعليه و قابل قبول براى همه، در تعريف ايدئولوژى دستيافت.
1- 1. تعريف كلان ايدئولوژى
اصطلاح ايدئولوژى را از حيث قلمرو دلالت، مىتوان به دو حوزه كلان و خرد تقسيم كرد. تعريف ايدئولوژى، تمام حوزههاى حيات انسان را دربر مىگيرد. لذا قدرت تبيين و توجيه همه وضعيتهاى پيشآمده در تمام عرصههاى زندگى را داراست. يعنى توانايى تبيين و توجيه موضعگيرى و عكسالعمل افراد را هم در مرحله قبل از عمل و هم در مرحله بعد از عمل دارد; زيرا ايدئولوژى به محض حضور، سعى مىكند وضعيت و موقعيت پيشآمده را به يك نظام عقيدتى و فكرى كه برآمده از نظام فلسفى يا نظام دينى يا علمى است مرتبط كند، تا شخص در مواجهه با اين شرايط و وضعيتخاص، تسليم و نسبتبه آن مجاب گردد. در اين مرحله است كه عنصر اقناع و پذيرش در تعريف اين واژه آشكار مىگردد; لذا عمل و رفتار جامعه و افراد با اقناع حاصل به حفظ وضعيت موجود و نظام موجود منتهى مىشود. اين مطلب در عكس آن نيز صادق است; يعنى ايدئولوژى مىتواند واكنشها و موضعگيرىهاى خاصى را براى محقق كردن شرايطى خاص در عرصه اجتماع و حوزههاى خصوصى ايجاد كند.
پس، بر اساس اين نگاه كلان، ايدئولوژى به مثابه يك دستگاه انديشه و فكرى و عقيدتى، معطوف به جريان عمل است، كه قدرت هماهنگى تكتك افراد جامعه را براى ايجاد كنش و موضعگيرى معين در تمام حوزههاى حيات، در راستاى يك هدف آرمانى و متعالى و يا ارزشى دارد. البته اين نقش سيستمى (10) ايدئولوژى، قبلا در حوزه نظامات دينى تامين مىشده است; مثل دستگاه مسيحيت. لذا يك دستگاه دينى، مىتوانستيك دستگاه ايدئولوژيك قلمداد شود. اما در عصرى كه ايدئولوژىهاى بشرى، نقش دين را بازى مىكنند، خود، سيستمى مستقل و مجزا را براى كارآمدى دنيوى نظام انديشه و عقيده خاص مبتنى بر عقل بشر، ايجاد كردهاند. بدين ترتيب مىتوان ايدئولوژى را چنين تعريف كرد:
ايدئولوژى نظامى از افكار، باورداشتها و رويكردهايى است كه به گونهاى جمعى، هنجارمند و واقعى انگاشته مىشود و از الگوى خاصى از روابط و تنظيمهاى اجتماعى، هوادارى مىكند و هدفش توجيه الگوى رفتارى ويژهاى است كه هواداران اين نظام در صدد پيشبرد، تحقق، تعقيب يا حفظ آن باشند. (11)
بدين رو گى روشر (12) در تعريفى كه از ايدئولوژى ارايه مىكند، به نوعى، معنا و مفهوم سيستمى از ايدئولوژى اشاره مىكند:
ايدئولوژى عبارت از سيستمى از ايدهها و قضاوتهاى روشن و صريح و عموما سازمانيافته است كه موقعيتيك گروه، يا جامعه را توجيه، تفسير و تشريح و اثبات مىنمايد. اين سيستم با الهام و تاثيرپذيرى شديد از ارزشها، جهتيابى معين و مشخص را براى كنش اجتماعى آن گروه يا آن جامعه پيشنهاد و ارايه مىدهد.
بر اساس تعريف فوق ايدئولوژى در درون فرهنگ به عنوان مجموعه كاملا به هم پيوسته، هماهنگ و سازمانيافته از ادراكات، و تجلىبخش و ارايهكننده نظرات محسوب مىگردد. در همين معنا است كه مىتوان از آن به عنوان «يك سيستم» نام برد. (13)
تعريف سيستمى از ايدئولوژى به اين معناست كه ايدئولوژى را همچون يك كل، در نظر گرفته كه داراى اجزاى به هم مرتبط و در يك تعامل هماهنگ، داراى هدف و جهت معين است. لذا ايدئولوژى، نظام و سيستمى از انديشه و عقيده و عمل است كه جريان عمل را هدايت و هدفمند مىكند. خود تعريف سيستم در نظريههاى كلاسيك به گونهاى ارائه شده كه مرتبط با تعريف سيستمى از ايدئولوژى مىباشد.
يك سيستم، عبارت است از مجموعهاى از اجزاى سازمان داده كه به وسيله روابط متقابل معينى، متخذ شدهاند و هدف از طراحى آن دستيابى به اهداف ويژه و مقاصد كلى است (بولدينگ 1956...) نظريه سيستم سازمان را همچون [يك كل] پيچيدهاى از اجزايى مىبيند كه به طور ديناميك در هم تنيده و به يكديگر مرتبط شدهاند... (14)
با اخذ مفهوم سيستمى در ايدئولوژى، ايدئولوژى در معناى كلان، همانند سيستم كلان عمل مىكند. لذا ايدئولوژى كلاننگر به تمام انديشهها و تفكرات عملگرايانه در تمام حوزههاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى كه در حكم سيستمهاى خرد مىباشند، سايه افكنده كه تمام كنشها و رفتارها و موضعگيرىهاى افراد هم در مرحله قبل از عمل و هم بعد از عمل، توجيه و تبيين ايدئولوژيكى پيدا مىكند. از همينرو، مىتوان تعريف كلان و سيستمى از ايدئولوژى را با اقتباس از آستين رنى (15) اين گونه بيان كرد: ايدئولوژى مجموعهاى از انديشههاى منطقى و مرتبطى است كه توانايى تبيين و تفسير وضعيت موجود و ترسيم تصوير آرمانى و ايدهآل از يك جامعه را با اتكا بر نظامهاى ارزشى خاص آن جامعه به گونهاى داراست كه استراتژى عمل را با استفاده از ابزارهاى تاثيرگذار در سطح افكار، احساسات و عواطف، تهييج و تحريك مىكند و آن را به فعليت مىرساند. اين روند، قدرت و قابليت اشاعه و تاثيرگذارى ايدئولوژى را بر بخش وسيعى از تودهها نمايان مىكند. آستين رنى، مىنويسد:
ايدئولوژى همان انديشه نيست. ايدئولوژى مجموعهاى از انديشههاست كه به گونهاى منطقى با يكديگر ارتباط دارند. براى تمييز ايدئولوژى از انديشه، چهار معيار وجود دارد:
1. جامعيت; يك ايدئولوژى تكامليافته، انديشههايى درباره بسيارى از مطالب مهم دربر مىگيرد; از جمله موقعيت انسان در جهت، رابطه او با پروردگار، يا تاريخ يا نيروى فوق على بشرى ديگر، والاترين اهداف براى جامعه و دولت، سرشت اصلى افراد بشر، و بهترين وسايل دستيابى به والاترين اهداف اجتماعى و سياسى، اين انديشهها كم و بيش از نظر منطقى با يكديگر همخوانى دارند، و اغلب سازمانى اصلى - حزبى... وجود دارد كه از اين انديشهها سرچشمه مىگيرد و خود را وقف تحقق بخشيدن به آنها مىكند.
2. قابليت اشاعه;
3. قابليت گسترش;
4. پرشورى. (16)
در عين حال آستين رنى در بررسى اجزاى فكرى، آن را داراى اجزاى مرتبطى مىداند. به اين صورت كه هر ايدئولوژى تكامليافته در رابطه با پنج موضوع ذيل، انديشههايى را مىتواند دربر داشته باشد:
1. ارزشها: «هر ايدئولوژى، ريشه در اين اعتقاد دارد كه پارهاى از ارزشها از پاره ديگر مهمترند».
2. تصوير سياسى آرمانى: «تصوير چگونگى يك جامعه سياسى در صورتى كه به بهترين شيوه سازمان داده و اداره شود، الهامبخش هر ايدئولوژى است».
3. مفهوم سرشتبشر: «هر ايدئولوژى در برگيرنده باورهايى است در زمينه آنچه موجب مىشود مردم، جوامع و دولت آن گونه كه مىبينيم رفتار كنند». (17)
4. استراتژى عمل: «هر ايدئولوژى به منظور دگرگون ساختن جامعه سياسى موجود، در تبديل آن به جامعه سياسى آرمانى استراتژى خاصى دارد».
5. تاكتيكهاى سياسى: «هر ايدئولوژى، شيوههاى خاصى را براى عمل سياسى خود بر مىگزيند و به كار مىگيرد». (18)
روشن است كه استراتژى عمل، منحصر در جامعه آرمانى سياسى نيست; بلكه مىتواند، بر بخشهاى مختلف جامعه، وضعيت آرمانى را حاكم كند.
2- 1. تعريف خرد ايدئولوژى
الف. ايدئولوژى سياسى (19)
ايدئولوژى در سطح خرد، بر نظامهاى اعتقادى و فكرى كه به جريان عمل پيوند خورده، و به حوزه خاصى از سياست، اقتصاد، اجتماع مربوط مىشود، دلالت مىكند. لذا آن دسته از نظامهاى اعتقادى و فكرى كه در عرصه عمل سياسى، منطق و حدود كلى كنشهاى سياسى را ترسيم مىكنند، مىتوان به آنها ايدئولوژىهاى سياسى اطلاق كرد. زيرا:
يك ايدئولوژى، اهدافى را براى حكومت معين مىكند و هدف معينى را كه بايد فعاليتهاى سياسى با نهادهاى سياسى در پى وصول به آن باشند، مشخص مىسازد. سادهترين نوع ايدئولوژى، همانا وصف جامعه آرمانى يا مدينه فاضلهاى است كه ارزشهاى مورد نظر ايدئولوژيك در آن كاملا محقق باشد. (20)
بدين رو پارهاى از پژوهشگران، مفاهيم سياسى و اجتماعى، عموما واژه ايدئولوژى را در اين حوزه خاص اراده مىكنند و مراد آنها از ايدئولوژى عبارت است از منطق درونى حاكم بر يك نظام سياسى. به همين علت، بر اين باور هستند كه ايدئولوژى، روى منطق درونى نظامها تاثير مىگذارد. (21) از جمله آن افراد، ژان بشلر مىباشد كه مرادش را از ايدئولوژى اين گونه اظهار مىكند:
من ايدئولوژى را حالاتى از آگاهى مىبينم كه با عمل سياسى پيوند دارد. به طور خلاصه، هر صورتى از آگاهى و شعور مىتواند به مجرد آن كه وارد عمل سياسى شود، جنبه ايدئولوژيكى به خود بگيرد. (22)
به همين جهت مىتوان گفت مفهوم رايج و معناى متداولى كه از ايدئولوژى در عرصه گفتمانهاى سياسى اراده مىشود، بيشتر همين مفهوم سياسى آن است.
ايدئولوژى سياسى، رهنمودها و دستورالعملهايى را در راهبردهاى كلان سياسى ارايه مىكند كه انديشمند سياسى با تمسك به ايدئولوژى، از آن به عنوان نقشه راهنمايى كه توانايى ايجاد نظم سياسى و امنيتسياسى و قدرت كنترل تودهها و حركت مردم را در مسير اهداف خاص دارد، بهرهبردارى مىكند. زيرا
ايدئولوژىها، توصيفى تحليلى از جامعه به دست مىدهند; يعنى نقشهاى مركب از نقاط راهنما كه كار برندگانش از اين طريق مىتوانند راهشان را در جهان سياسى پيدا كنند. (23)
كارل فون اشتين نيز روى يكى از وجوه ايدئولوژى، يعنى وجه سياسى آن تاكيد مىكند و آن را در حوزه سياست مطرح مىكند. او ايدئولوژى را به مثابه نظام منسجمى از ايدهها و باورها مىداند كه بيانگر طرز تلقى انسان در قبال جامعه است; و او را به شيوهاى از رفتار سوق مىدهد كه بيانگر اعتقادات و طرز تفكر اوست. (24)
يكى ديگر از نظريهپردازان معاصر به نام كليفورد گيرتز (25) نيز معتقد است كه دو نوع انديشه را بايد از هم جدا كرد: يكى انديشه و افكارى كه از ملاك صدق و كذب، استنتاج مىشوند و ديگرى افكار و انديشههايى كه براى فاعلان اجتماعى، مجالى را فراهم مىكند كه در اين دنياى پيچيده اجتماعى، حيرتزده و سردرگم نشوند. گيرتز مفهوم ايدئولوژى را به انديشههايى از سنخ دوم مربوط مىداند. بدينسان، انسان براى ايجاد يك نظم اجتماعى، به ايدئولوژى تمسك مىجويد و به واسطه ايدئولوژى، تبديل به يك حيوان سياسى مىشود.
وظيفه ايدئولوژى اين است كه با در اختيار قرار دادن مفاهيمى كه اعتبارى دارند و قادر به دادن معنايى به امر سياسى هستند، و نيز تصاوير برانگيزاننده كه به كمك آنها واقعيتسياسى قابل لمس مىشود، امر سياسى را ممكن مىسازد. (26)
به گفته ريمون بودن (27) انديشههاى نوع دوم هم مفاهيم توضيحى و تبيينى هستند و هم دستورى، لذا با توضيحى كه از واقعيتهاى جامعه ارايه مىكند، نقشه و راهنماى خاصى فرا راه انسان، در حوزه سياست قرار مىدهد.
البته تقسيم گيرتز، از دليل و منطق محكمى برخوردار نيست; زيرا گيرتز بيان نمىكند كه اين سنخ انديشههايى كه فاعلان به كار مىبرند، خود از چه نوع نظام منطقى تبعيت مىكنند. خاستگاه انديشه و افكار سياسى نمىتواند از معيارهاى معرفتشناختى صدق و كذب، بيگانه باشد. بدينرو نمىتوان اين دستهبندى را دقيق دانست; زيرا ارزش و اعتبار نظريه و ايدئولوژى سياسى، به مبناى معرفتشناختى آن است.
ايدئولوژى سياسى
آن دسته از افكار، انديشهها و اعتقاداتى را كه به صورت نظامند و هماهنگ، جريان عمل و عينيت را در حوزه سياست، با توصيهها و دستورات خاصى، هدايت و كنترل مىكنند، ايدئولوژى سياسى مىگويند. بر اين اساس نظريههاى سياسى كه براى مقاصد عملى حوزه سياست ارايه مىشوند، تئورىهاى ايدئولوژى سياسى خواهند بود. بدين ترتيب كنشها و واكنشهاى سياسى ناشى از اين ايدئولوژى كه از افراد و تودهها، در دو سطح كلان و خرد بروز مىكند، ايدئولوژيك خواهد بود. روشن است كه خطوط و خط و مشى كلان سياست و نظريههاى ايدئولوژى سياسى از منطق حاكم بر ايدئولوژى كلان پيروى مىكند.
ب. ايدئولوژى اقتصادى (28)
آن نظام فكرى و عقيدتى كه بتواند چارچوب كلى يك نظام اقتصادى را در سطح خرد، به گونهاى طراحى كند كه در آن ساختارهاى اقتصادى و روابط و مناسبات و رفتارهاى اقتصادى شكل يابد، ايدئولوژى اقتصادى است. روشن است كه خود اين ايدئولوژى اقتصادى به منزله يك سيستم خرد در مقايسه با سيستم كلان ايدئولوژى و منطقا تابع آن مىباشد. لذا ايدئولوژى اقتصادى، از حيث تعيين راهبرد و استراتژى عمل، مىبايد بتواند خط مشى كلان ايدئولوژيكى حاكم بر خود را تامين كند; يعنى قالب اجرايى آن در حوزه اقتصاد باشد.
ايدئولوژى اقتصادى براى رسيدن به مقصد و اهداف عالى اقتصادى، از يك سيستم فكرى و عقيدتى مبتنى بر ارزشهاى ايدئولوژى حاكم - كه منطق و نظام رفتارها و كنشهاى اقتصادى افراد جامعه را در همه سطوح شكل منسجم مىدهد - استفاده مىكند. به همين علت، مىتوان سيستمها و نظامهاى اقتصادى را ايدئولوژى اقتصادى ناميد. در همينباره، ژوزف لاژوژى نظام اقتصادى را اينگونه مىشناساند:
نظام اقتصادى عبارت است از مجموعه الگوهاى رفتارى كه شركتكنندگان در نظام را به يكديگر و به اموال و منابع پيوند داده، بر اساس مبانى مشخص در راستاى اهداف معينى به صورت هماهنگ سامان مىدهد. (29)
با اين بيان، ايدئولوژى اقتصادى مجموعهاى از قواعد و قوانين عملى است كه فعاليتهاى اقتصادى افراد را بسترسازى مىكند. از اينرو اين قواعد، حكم دستورى و توصيهاى را نسبتبه رفتارهاى خاص، و متناسب با مبانى ارزشى صادر مىكنند. ايدئولوژى اقتصادى، رفتارهاى خاصى را كه مورد تاكيد قرار مىدهد، مىتواند كنشها و رفتارها و روابط مربوط به اين حوزه را توجيه و برهان ايدئولوژيكى كند.
مثلا نظام اقتصادى سرمايهدارى، (30) يا نظام اقتصادى كمونيستى - كه هر كدام نوعى ايدئولوژى اقتصادى هستند - بر اساس ايدئولوژىهاى خود، اهداف اقتصادىشان را دنبال مىكنند.
در ايدئولوژى اقتصادى سرمايهدارى تمام قواعد و فعاليتهاى اقتصادى، بايستى با ايدئولوژى حاكم بر آن - يعنى جهانبينى فردگرايانه - سازگار باشد; زيرا جهانبينى فردگرايانه ركن اساسى ليبراليسم (31) را تشكيل مىدهد.
درباره مبانى ايدئولوژيكى نظام اقتصادى سرمايهدارى، اى. ك. هانت مىنويسد:
فلسفه فردگرايى كه اساس ليبراليسم كلاسيك را تشكيل داده، از نظريات سرمايهداران درباره طبيعت انسان و نياز به آزاد بودن از قيد محدوديتهاى شديد اقتصادى كه مانع انجام كسب و كار روزمره بود، ريشه گرفت... در دوره صنعتى شدن جهانبينى فردگرايانه ليبراليسم كلاسيك، ايدئولوژى حاكم بر سرمايهدارى شد. (32)
بدينسان، از آن جا كه مهمترين اصل فكرى نظام اقتصادى سرمايهدارى، ليبراليسم اقتصادى (33) است كه بر دو عنصر «اصالت فرد» (34) و «آزادى فرد» (35) تكيه دارد، معتقدات و ايدئولوژى اقتصادى خاصى شكل مىگيرد.
مهمترين دستاورد فكرى ليبراليسم كلاسيك (36) به عنوان يك ايدئولوژى اقتصادى در سال 1776، توسط آدام اسميت (37) در كتاب ثروت ملل منتشر شد. وى بر اين باور بود كه: «هر فرد... دايما در تلاش است تا پربهرهترين كار را براى هر نوع سرمايهاى كه در اختيار دارد بيابد.» (38)
بر اين اساس «نظريه اقتصادى» بازار آزاد (39) شكل مىگيرد كه مخالف هرگونه قانون و قدرتى است كه توليد نوع كالايى را تعيين و سفارش كند. طبق اين نظر، نوع كالا را بايد مصرفكننده تعيين كند; از اينرو اين نظريه را مىتوان در حكم يك ايدئولوژى اقتصادى تلقى كرد. اى. ك. هانت مىنويسد:
بدين ترتيب «بازار آزاد» كه در آن توليدكنندگان، در تلاشى خودخواهانه براى سود بيشتر با يكديگر رقابت مىكنند، متضمن هدايتسرمايه و كار در جهتى خواهد بود كه بيشترين بارورى را دارد. «بازار آزاد» همچنين، تضمين مىكند كه كالاهاى توليد شده، بيش از همه مورد درخواست و نياز مصرفكنندگان باشد. (40)
خلاصه آنكه ايدئولوژى اقتصادى، به عنوان يك ايدئولوژى خرد، هنجارها و ارزشهاى اقتصادى خود را مورد تاكيد قرار مىدهد كه در هماهنگى كامل با نظام ايدئولوژيكى حاكم بر خود، جهت مىگيرد; از اينرو:
اقتصاد سرمايهدارى، هم در اصول اساسى خود، ماهيت ايدئولوژيك دارد و هم احكام و نظريههاى اقتصادى آن، حاوى داورىهاى جهتدار ايدئولوژيك است. (41)
اى. ك. هانت، در بررسى و تحليل ايدئولوژىهاى اقتصادى، ايدئولوژى را وسيلهاى براى بسترسازى اعتقادى و فكرى، براى پذيرش يك نظام اقتصادى كه با بافت دينى و سنتى مردم ناسازگار است، تلقى مىكند تا مسير ناهموار را براى نظامهاى اقتصادى تازهتاسيس هموار كند و يكپارچگى اجتماعى حاصل شود. وى در اينباره مىنويسد:
توجه اساسى اين كتاب به نظام اقتصادى كنونى، يعنى سرمايهدارى است... و به بررسى ايدئولوژىهايى خواهيم پرداخت كه به كمك آنها نظام سرمايهدارى كوشش كرده است درگيرىها را كاهش دهد و يكپارچگى اجتماعى را به وجود آورد. (42)
اى. ك. هانت منظور خود را از ايدئولوژى اين گونه بيان مىكند:
واژه ايدئولوژى به آن عقايد و باورهايى اطلاق مىشود كه مىكوشند روابط اجتماعى و اقتصادى جامعه را از لحاظ اخلاقى توجيه كنند. بيشتر اعضاى جامعه اين ايدئولوژى را درونى مىسازند... اين اعتقاد مشترك به جامعه يكپارچگى و دوام مىبخشد و فقدان آن موجب اغتشاش و آشوب مىشود. (43)
منظور ما از ايدئولوژى اقتصادى يك سيستم فكرى و عقيدتى است كه چارچوب كلى قواعد و منطق فعاليتهاى اقتصادى را ترسيم مىكند و نيز روابط و مناسبات اقتصادى معين را مورد تاكيد قرار مىدهد. لذا نظامهاى اقتصادى خرد، ايدئولوژى اقتصادى محسوب مىشود. از اينرو كاركردهاى ايدئولوژى در اين مرحله نيز، ظاهر مىشود. يكى از آن كاركردها توجيه رفتارها، مناسبات و روابط اقتصادى است. البته اين سيستم خرد ايدئولوژى همراه در تعامل و هماهنگى با سيستم كلان ايدئولوژى است; چنان كه ايدئولوژى اقتصادى اسلام نيز يك نظام فكرى و عقيدتى است كه دستورات و قوانين خاصى را در رابطه با توليد، مصرف و خدمات اقتصادى توصيه مىكند. بنابراين مىتوان اقتصاد اسلامى را اين گونه تعريف كنيم:
اقتصاد اسلامى عبارت است از يك سلسله دستورات و قوانين شرعى كه در ارشاد و هدايت مردم، در امر توليد و توزيع و خدمات و مصرف صحيح به منظور جلوگيرى از مشكلات مادى و رفع نيازمندىها و از بين بردن فقر و استضعاف و جلوگيرى از تكاثر، بر اساس حق و عدل به نحوى منسجم تدوين شدهاند. (44)
ايدئولوژيك بودن اقتصاد، به اين معنا است كه بايد و نبايدها و دستورات خاصى در حوزه اقتصاد از ناحيه دين صادر شده كه حكم قانون را دارد و الگوهاى رفتارهاى اقتصادى خاصى را توصيه مىكند; به طورى كه اين قواعد رفتار اقتصادى در تمام بخشهاى اقتصادى، هم در ساختار اقتصادى و هم در روابط و مناسبات اقتصادى و هم در رفتارهاى اقتصادى، تحقق عينى دارد. در عين حال، اين ايدئولوژى اقتصادى با ايدئولوژى حاكم، پيوند ريشهاى دارد.
اهداف اقتصاد اسلامى با ايدئولوژى آن پيوند ريشهاى دارد... ايدئولوژى است كه در نظامهاى متمركز، جهتگيرى اقتصادى را به سوى دولتى شدن ترسيم مىكند، و ايدئولوژى است كه با بيان حساسيتهاى مربوط به اهداف و اصول اقتصادى اسلامى، تقاضاى برنامهريزى در راستاى تحقق آن اهداف و اصول را دارد. (45)
ج. ايدئولوژى اجتماعى
ايدئولوژى خرد در صورتى كه قواعد و چارچوب كلى رفتارهاى اجتماعى را شكل دهد و كنش جمعى را تهييج و تحريك كند، ايدئولوژى اجتماعى است. ايدئولوژى اجتماعى با الگوهايى كه تجويز مىكند، روند تغييرات اجتماعى و كنش و واكنشهاى جامعه را كنترل، تعديل و بهينه مىكند.
با اين بيان، ايدئولوژى اجتماعى، در تمام ساختارها، روابط، مناسبات و رفتارهاى اجتماعى، به عنوان عنصر معنوى در مسير حفظ وضعيت موجود، عمل مىكند; زيرا ايدئولوژى اجتماعى، به صورت يك سيستم هماهنگ تمام بخشهاى خود را در جهت و در تحتخطمشى كلان ايدئولوژى حاكم، سازماندهى مىكند. تامپسون ايدئولوژى را در حكم معنا و عنصر معنوى مىگرفت كه در خدمتحفظ روابط سلطه و قدرت عمل مىكند. وى مىنويسد:
مفهوم ايدئولوژى، مىتواند ارجاع به شيوههايى كه طى آن معنا در شرايط خاص، به خدمت استقرار و حفظ روابط قدرت درمىآيد، به كار رود. (46)
ايدئولوژى اجتماعى كه به صورت چارچوب نظام فكرى و عقيدتى عرضه مىشود، وحدت و يكپارچگى جامعه را تضمين مىكند. براى اين منظور ايدئولوژى اجتماعى به عنوان يك سيستم خرد، بايد در ارتباط با سيستم كلان و ايدئولوژى حاكم قرار گيرد تا بتواند ارزشهاى اجتماعى و هنجارهاى اجتماعى خاصى را كه موجب وفاق و يكپارچگى جامعه است، عرضه كند; زيرا هرگونه منطق و الگويى كه از ناحيه اجتماعى عرضه مىشود، اگر در تعارض با اهداف و جهت كلى ايدئولوژى حاكم باشد، سيستم اجتماعى و نظام اجتماعى را به هم مىريزد. طبق اين برداشت، تمام نظريههاى اجتماعى كه جامعهشناسان عرضه مىكنند - تا قدرت تحليل، ارزيابى و كنترل رفتارهاى اجتماعى را داشته باشند - يك ايدئولوژى تلقى مىشود.
در همين رابطه، الوين گولدنر (47) - جامعهشناس آمريكايى، با رويكردى انتقادى به جامعهشناسى معاصر، خصوصا جامعهشناسى آمريكايى - بر اين باور است كه نظريههاى اجتماعى، نمىتوانند خالى از ارزشها و بدون فرضيات كلى هنجارى (48) تحقق يابند; زيرا يك جامعهشناس، وقتى «جهان اجتماعى» را با روش تجربى (پوزيتويسم) مطالعه علمى مىكند، و قوانين حاكم بر جامعه را كشف مىكند، يك فرضيات كلى يا به عبارتى يك ايدئولوژى كلى حاكم، روند كار او را جهت و سمت و سوى خاصى مىبخشد. زيرا در بستر ايدئولوژى حاكم، نظريههاى خاصى در حوزه اجتماع، توليد مىشوند كه به ارزشها، هنجارهاى اجتماعى و گرايشات، احساسات و اميال اجتماعى خاصى سوق مىيابد. گولدنر تاثير فرضيات را بر نظريههاى اجتماعى اينگونه بيان مىكند:
فرضيات كلى در واقع «سرمايه» ذهنى هستند كه نظريهپرداز به ارث برده است. به اين معنا كه اين گرايشها قبل از دانشمند شدن، يعنى در ضمن فعاليت علمى نيز از آنها استفاده مىكند; به طورى كه اين طرز فكر مىتواند با دانش تكنيكى او آميزش پيدا كند. با اين كه فرضيات كلى، خصلتشبهنظرى (تئوريكى) دارند، اما مىتوانند يك نظريه را قابل پذيرش ساخته، به آن نيرو و وسعتبخشند و زمينه گسترش آن را از نظر تكنيكى فراهم آورند. (49)
گولدنر، نظريههاى اجتماعى را بر اين اساس، يك ايدئولوژى قلمداد مىكند. به همين جهت، نظريههاى اجتماعى را مىتوان ايدئولوژى اجتماعى تلقى كرد.
چون نظريههاى اجتماعى، از واقعيتهاى شخصى و محدود بعضى گرايشهاى خاص و برخى فرضيات زمينهاى، سرچشمه گرفتهاند، هر نظريه اجتماعى به اين ترتيب برانگيزاننده نوع خاصى از اعمال اجتماعى خواهد بود. بنابراين افراد را در قبول يا ايجاد تغيير در جهان، آنگونه كه هست، تشويق خواهد كرد... به اين معنا هر نظريهپرداز و هر نظريه از واقعيت اجتماعى، يك ايدئولوژى مىسازد. (50)
بدين سان هيچ نظريه اجتماعى خالى از بار ايدئولوژيكى نخواهد بود; بلكه وقتى خود به صورت قواعد هنجارهاى اجتماعى عرضه مىشود، خود آن، يك سيستم و دستگاه ايدئولوژيكى مىباشد. لذا گونار ميردال مىنويسد:
يك علم اجتماعى بىطرف هرگز وجود نداشته و هيچ گاه وجود نخواهد داشت. به دلايل منطقى، چنين چيزى غيرممكن است. يك نظر خاص ناشى از نظرگاه خاص است. (51)
با اين حال ايدئولوژى اجتماعى به قواعد و منطق رفتارهاى اجتماعى در تمام بحثهاى اجتماعى مىپردازد. كارل مانهايم (52) نيز در كتاب ايدئولوژى و اتوپيا (53) نظريههايش را درباره جامعهشناسى معرفت، يعنى انديشههايى درباره انديشهها و نظام فكرى، گرد آورده است. مانهايم ايدئولوژى را «سبكهاى انديشه» درباره پديدههاى اجتماعى تعريف مىكند (54) و از اينرو ايدئولوژى را نظام فكرى معطوف به حوزه اجتماع مىداند كه مىتواند همانند يك اهرم در پديدههاى اجتماعى به كار گرفته شود.
در اين رابطه لويى آلتهوسر (55) نئوماركسيست فرانسوى، نظريه و ديدگاه خاصى درباره با ايدئولوژى اجتماعى، ارائه مىدهد:
در ايدئولوژى، انسانها رابطه بين خودشان و شرايط هستىشان را بيان نمىكنند; (56) بلكه به راستى شيوه زندگى كردن بر مبناى رابطه ميان خودشان و شرايط هستى را بيان مىكنند. اين شيوه زندگى، هم واقعى، و هم غيرواقعى است. (57)
آلتهوسر در همين حال معتقد است كه ايدئولوژى، همانند سيمان نامرئى يا به تعبيرى همانند ملاط پيوند دهنده ميان جوامع انسانى است. وى ايدئولوژى را بخشى از اندام اجتماع تلقى مىكند و نيز آن را ويژگى ثابت جامعه مىشناسد كه داراى كاركردهاى اجتماعى است.
جامعههاى بشرى، تراوشكننده ايدئولوژى به عنوان يك عنصر واقعى و فضاى ضرورى براى تنفس و حيات تاريخى اين جوامع است.(58)
بدين ترتيب، ايدئولوژى، چارچوبى است كه براى فعاليتهاى اجتماعى، به كار گرفته مىشود، و لازمه آن، اين است كه همواره پويا و حاضر در صحنه باشد، و حضور آن، پيوسته، صفوف تودهها را براى اهداف عالى و ارزشى جامعه، فشرده نگه بدارد.