responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 80  صفحه : 8

دغدغه‌هاى معنويت انديشى در عصر تجدد
کرمى پور الله کرم

جهانى شدن (يا جهانى‌سازى) را از مقومات و مؤلفه‌هاى عصر تجدد دانسته‌اند. عصرى كه در آن، چارچوب‌هاى مفهومى - معنايى، آدميان را در بافتى همسان فرو برده، فشرده ساخته و عينيت‌بخشيده است. انفورماتيك، آگاهى‌ها را همسايه ديوار به ديوار كرده و جغرافياى معرفتى افراد را به هم نزديك نموده است و همين يكه و يكى شدن، «خرده‌فرهنگ‌ها» را تقويت‌ساخته و نگاهها را به «درون‌» معطوف كرده و عاملان و فاعلان فرهنگ‌ها را به تعريفى مجدد از «داشته‌هاى خويش‌» خوانده است. در اين بازيابى‌ها و بازانديشى‌ها، نوعى «دلبستگى‌» و احساس رضايت و امتناع ديده مى‌شود. يكى از اين بازيابى‌ها و تفسيرهاى مجدد، تلقى‌اى است كه «معنويت‌» را بن مايه اصلى دين مى‌داند. اين تلقى كوشش مى‌كند جنبه‌هاى اشراقى و مثالى و نمادين دين را برجسته ساخته و مدلى مشترك از اديان به دست دهد و براى رهايى از چالش‌ها و آسيب‌ها و دل‌شوره‌هاى مدرنيسم، راهكارهايى بيابد.
معنويت (spirituality) كه نوعى «احساس آرامش‌» را براى آدمى پديد مى‌آورد، طيف معنايى مختلفى را شامل مى‌شود و در نظر صاحب‌نظران يكسان نيست. در يك تعبير، معنويت در گرو نقد و نفى تجدد و اقتضائات آن است كه براى رسيدن به ساخت معنويت، بايد از رهگذر دين و سنت (tradition) گذشت. در اين تلقى - كه طرفداران زيادى دارد - راه نجات و رستگارى فقط از طريق عمل به آموزه‌ها و دستورات دينى ممكن است. در اين تفسير، ره‌اورد مجدد كه بيشتر تجلى ظواهر و بعد ناسوتى زندگى است، نمى‌تواند نيازها و خواسته‌هاى روحى آدمى را پاسخگو باشد و منطقا جمع بين تدين و تجدد، پارادوكسيكال (paradoxical) و ناممكن است; اما اين همه معناى معنويت نيست و بايد ديد چه نظرات و ديدگاه‌هايى در اين باب وجود دارد; ذيلا به رهيافت‌هاى كلان در اين موضوع مى‌پردازيم.

معنويت، معادل سنت

يكى از تلقى‌هاى معنويت‌انديشى، توجه و برترى دادن به اصل سنت است; يعنى معنويت و رستگارى و رهايى را تنها از گذر سنت (traditon) مى‌توان به دست آورد. در اين رويكرد سنت، عبارت است از حقايق يا اصولى كه منشا الهى دارند و از طريق شخصيت‌هاى مختلف و معروف به رسولان و پيامبران، اوتاره تاره‌ها، لوگوس يا ديگر عوامل انتقال براى ابناى بشر و در واقع براى يك بخش كامل كيهانى آشكار شده و نقاب از چهره آنها برگرفته شده است. (1) چنين معنويتى، معادل دين است و دين در معناى اوليه خود، همان اصولى است كه از عالم بالا وحى شده است و آدمى را به مبداش پيوند مى‌دهد. معنويت‌سنت گرايانه، رابطه و حضورى است كه با امر قدسى (sacred) و با مفهوم راست‌انديشى (orthodoxy) با مرجعيت (authority) ، با استمرار و انتظام در انتقال حقيقت‌با امر ظاهرى (exoteric) و امر باطنى (esotreic) و نيز حيات معنوى، علم و هنر مرتبط است. (2) اين معنويت از درون سنت‌به دست مى‌آيد و معادل همان حكمت جاويدان (perennialwisdom) است كه در دل هر دين استقرار يافته و نوعى سوفيا و حكمتى را شامل شده است كه به دليل برخوردارى از منظر ذوقى خود در غرب و شرق عالم، برترين دستاورد بشر محسوب مى‌شود.
در تلقى معنوى، انسان‌ها از حيث انسانيت، ذاتا خوب هستند و از مواهب ويژه‌اى برخوردارند; زيرا انسان است كه فقط فكر و استدلال و تعقل مى‌كند و اهل اختيار و گزينش است و از چنين چشم‌اندازى، معنويت، «مجموعه حقايق همه جايى و هميشگى‌» (universatruths) است كه براى هر كس تعلق خاطر و التزام عملى و نظرى دارد. رابطه سنت و معنويت، ناشى از رابطه متافيزيكى آن دوست. سنت از لحاظ ريشه و لغت‌با انتقال برابر مى‌شود و دين (religon) در ريشه به معناى «به هم بستن يا پيوند دادن‌» است. دين، انسان‌ها را به هم و با خدا به عنوان اعضاى يك جامعه يا ملت قدسى يا چيزى كه اسلام امت ناميده است، پيوند مى‌دهد. به اين معنا دين، مبدا سنت و سرآغازى آسمانى است كه از طريق وحى، حقايق و اصول معينى را متجلى مى‌سازد.

دو ويژگى معنويت‌سنت‌گرايانه

1. كثرت گرايى. نگاه سنت گرا نگاهى خرد و در حيطه رفتارها و مناسك عبادى نيست (يا اگر باشد آن را چندان مورد توجه قرار نمى‌دهد). آنها به جنبه‌ها و ساخت‌هاى باطنى دين مى‌انديشند و حيطه حلال و حرام را «بر زمينه‌» همان دين معنا و تفسير مى‌كنند. معنويت‌سنت گرايانه توصيه مى‌كند «كه هر كس اخلاقا و تلوينا ملزوم به باورهاى دينى و معنوى خويش است و هيچ كس، ديگرى را نمى‌تواند به دين ديگرى دعوت كند.» (3) تكوين ديندارى و اخلاق انسانى، اقتضا مى‌كند كه هر كس در دين خود راسخ و ثابت قدم باشد. زمينه‌هاى تاريخى، ذهنيت‌هاى شناختى و طبيعت تكامل اقتضا مى‌كند كه هندوها به آيين هندوى خويش و مسلمانان به آيين مسلمانى خود و مسيحى به آيين مسيحيت‌خود زندگى معنوى و روحانى داشته باشد. اين تصور براى تعديل اين روش است كه هر دينى خواهان تكثير و پيشرفت و جهان‌مدارى خويش است و براى تعديل چنين خواسته‌اى اديان و زندگى‌هاى روحانى ديگر، حق حضور و تداوم دارند. به نظر سنت‌گرايان، «وجوه ظاهرى‌» دين با هم متفاوت‌اند و همين باعث تقسيم‌بندى‌ها و تمايزات ديندارانه مى‌گردد; اما در جنبه‌هاى مثالى و معنويت‌بخشى دين، نوعى اتحاد و اشتراك وجود دارد و «همه كس طالب يارند چه هوشيار و چه مست.» در تلقى كثرت انگار امرى قدسى و الوهى، رنگ و لعاب فرهنگى و ظاهرى به خود نمى‌گيرد، زيرا عقيده‌ها و باورها، شكل‌هاى همگون و ناهمگون زمينه‌هاى مختلف است كه تدريجا شكل گرفته‌اند. استراتژى گفت‌وگو بين اديان، جستجوى راه‌هايى است كه اين زمينه‌ها و ناهمگونى‌ها را افقى مشترك تفسير مى‌كند. كثرت‌گرايى سنتى اين ذهنيت و انگار را نفى نمى‌كند كه براى بخشى از ساكنان زمين به جذابيت‌بودايى پى برده است و بخش ديگرى از آن، هسته‌ها و لطافت تصوف و عرفان اسلامى را فهميده و به آن تكيه داده است و شايد اينها ناشى از چالش‌هايى است كه تجدد بوجود آورده يا مكتب‌هاى ظاهر پسند از آن دم زده‌اند.
2. طبيعت گرايى. نگاه سنت‌گرا به طبيعت، نگاهى از منظر باطنى و رمزى است. كتاب‌هاى آسمانى اين نگرش را پذيرفته‌اند و در حكمت و عظمت آن به نيكى ياد كرده‌اند. طبيعت‌براى ديدن خدا و در صحنه طبيعت و سير به سوى آسمان قرآن نيز انسان را متوجه پديده‌هاى طبيعت مى‌كند و آنها را آيات خداوند مى‌خواند. دكتر نصر بيش از هر كس ديگر كوشيده است كه تفسيرى متلائم از معنويت اسلامى و طبيعت ارائه دهد. به نظر وى اسلام از طريق آيات و روايت، بيش از هر مذهب ديگرى به طبيعت (و محيط زيست) احترام گذاشته است. طبيعت هميشه آيه و نشانه حكمت‌خداوند بوده و همين خصلت‌حكمت گونه باعث‌شد تا جريان علم عرفى (و سكولاريسم) در جهان‌بينى اسلامى رشد نكند. به نظر وى، علت اينكه چنين چيزى رخ نداد، آن بود كه براى مسلمانان، پديده‌هاى طبيعت هرگز چيزى جز نشانه‌هاى (آيات) خدا نيست. در اين‌جا هيچ‌گاه پديده‌ها «فكتها» هاى محض نشدند; زيرا اسلام از ديدن طبيعت‌به عنوان چيزى جز آثار خدا ابا دارد. بنابراين هماهنگى و توازنى بين انسان اسلامى در مقام خليفه خدا با طبيعت وجود دارد. به نظر نصر، «معمارى مقدس اسلامى، چيزى بيشتر يا كمتر از آوردن نظم طبيعت‌به فضاى مصنوعى ايجاد شده به دست‌بشر نيست و اين است علت اينكه چرا چنين كسى كه بيرون از شهر در دامن طبيعت‌باشد، به مسجد نياز ندارد كه در آن نماز بگذارد. همه طبيعت‌براى مسلمان مسجد است.» (4)
سنت گرايانى همانند دكتر، نصر معتقدند كه منشا بحران‌هاى زيست‌محيطى و تخريب زمين، ناشى از پيدايش ايده «انسان پرومته‌اى‌» در قبال طبيعت‌بوده است. انسان به جاى خدا و طبيعت، خودش را قرار داده و با نگاهى سلطه‌آميز بر طبيعت‌حاكم شده است. عليه خداوند شوريد و عصيان كرد و سرانجام به مجازات عصيان خود رسيد. در معنويت اسلامى، هيچ‌گاه انسان پرومته‌اى (آزاد و رها از مقدسات) به وجود نيامد و امكان ظهور نيافت. آنچه اسلام به هر قيمتى از آن مى‌پرهيزد، ايده انسان پرومته‌اى يا تايتانيك يا شورشى است كه زنجيره‌هاى وجود را شكسته و استقلال خود را از خدا و جهان اعلام كرده است. هميشه بين انسان اسلامى، در مقام خليفه، ارتباطى با طبيعت وجود داشت. (5) از چشم انداز معنوى باطنى مى‌بايست‌به طبيعت نگريست و «اين نگاه مبتنى بر رويكردى عارفانه است.» وحدت طبيعت نتيجه مستقيم وحدت مبدا حاكم; است وحدتى كه بايد صورت افسانه‌اى و يا به زبان حكمت و عرفان، پايه و اساس اديان را تشكيل دهد. (7)

معنويت و رهيافت‌هاى وجودى

رهيافت ديگرى متمايز و متفاوت از نگرش سنت‌گرايانه از معنويت وجود دارد، و آن رهيافت وجودى (exestanseal) است و آن توجه به ساحت‌هاى احساسى و عاطفى و روانى اشخاص است. معنويت، عبارت است از احساس و عاطفه‌اى كه شخص از رخدادها و پديده‌هاى پيرامونى خود به دست آورد. اين احساس معنوى، بعضا معادل ديندارى مرسوم و معهود نيست; بلكه شخص در فرديت‌خود احساس گناه يا ثواب مى‌كند و چندان به جنبه‌هاى تعبدى، تقليدى و عبادى دين نظر نمى‌افكند و اگر مى‌نگرد، از نتايج و عملكردهاى روان‌شناختى و انسان‌گرايى آن نيز غافل نيست.

ويژگى‌هاى معنويت وجودى

سال‌ها تاريخ انديشه‌ها و مكاتب فلسفى گذشت تا برخى از متفكران پى بردند كه نگاه نظام‌وار به جهان و هستى راه به جايى نمى‌برد و عقلانيت انسانى، ضعيف‌تر از آن است تا سيستمى يكپارچه و يونيورسال از كل هستى و همه رخدادهايش ارائه دهد; به طورى كه حس درونى انسان را اقناع كند. پيچ و خم‌هاى معرفتى و شناختى جهان، اجازه تفسير يكپارچه كه ناشى از راسيوناليسم يا ماترياليسم يا ايده آليسم باشد، به ما نمى‌دهد. فيلسوفان معرفت‌گرا، متفطن اين نكته شدند كه اصالت از آن «حقايق عينى‌» و خارجى نيست، بلكه نسبت «فرد انسانى‌» با هويت‌ها و پديدارهاست. كسى كه به جوانب چنين موضوعى پرداخته است، سورن كرگگور (1885 - 1813) فيلسوف متاله دانماركى است. او اولين كسى است كه اعلام كرد ما در پى حقيقت مسيحيت نيستيم، بلكه هدف، پيدا كردن نسبت فرد انسانى (Individual) با مسيحيت است. اين تلقى تا حدودى در دنياى دين‌شناسى و ديندارى تاثير گذار بوده است و به رغم نارسايى‌ها و كاستى‌هاى آن، طرفدارانى پيدا كرده است; اما چنين معنويت اگزستانسيالى خصايصى دارد:

1 - فردى بودن

گزاره اصلى معنويت وجودى اين است: «هر انسان جزيى، تنهاست‌». انسان جزيى يگانه و مغاير با ديگران است. معيار هست‌بودن ما وجود فردى ماست كه «باديگرى‌» متفاوتيم. به نظر كرگگور، انسان در تنهايى شهيد مى‌شود، در تنهايى گناه مى‌كند و در تنهايى ايمان مى‌ورزد و در تنهايى بر مى‌گزيند و در تنهايى متحول مى‌شود. (6) البته تعبير اين فيلسوف دانماركى، ناظر به ديانت مسيحيت است و خود بيان مى‌كند كه مقوله فرد نسبت نزديكى با مسيحيت دارد; زيرا مسيح قصد هدايت كردن جمع و توده را نداشت و خواستار مؤمن ساختن دل‌ها به خدا بود. با اعتراف به گناه‌كار بودن است كه انسان با خدا ارتباط مى‌يابد و گناه به جاى آن كه آدميان را به صورت يك «توده گناهكار» در آورد، متحد مى‌سازد; زيرا گناه شخصى‌ترين افعال است و بلكه قويترين وسيله احراز و اثبات هست‌بودن خود اوست. هر گاه انسان به اين درك شناخت‌شناسانه دست‌بيابد كه بر معيارهاى فردى خود تاكيد ورزد و به «صرافت طبع خود» عمل نمايد، خوديت او متجلى شده است. انسان در مقام تنهايى و فردى خويش، همرنگ جماعت نمى‌شود و در تور توده‌اى شدن (massive) نيز واقع نمى‌گردد.
در تلقى فلسفه‌هاى وجودى، عشق و ايمان حيثيتى شخصى و تنهايى است. گرچه عاشق و مؤمن به متعلق و واقعيتى دل مى‌سپرد، اما منشا وجود آن و برانگيختگى آن حسه‌اى فردى و غيرجمعى است. چنين معنويتى خصلتى فردى دارد. آنچه خواسته‌هاى فردى را مى‌تواند تعديل كند، مقوله‌هايى مثل تقليد و تعبد و جماعت‌گرايى است.

2 - انفسى بودن

خصلت دوم معنويت وجودى اين است كه حقيقت، اصولا امرى خارجى، عينى و بيرونى نيست، بلكه مقوله‌اى درونى، شناختى و سابجكتيو است. معنويت، پروسه‌اى مربوط به نحوه نگاه ماست. در چشم‌انداز انفسى بودن، دين و ديندارى، سيرى باطنى است «و سير باطنى، انفسى بودن است. انفسى بودن در اصل شورمندى است و منتهاى مراتبش، دلنگرانى بى‌حدوحصر شخصى و شورمندانه است در باب سعادت ابدى‌» (8) از آنجا كه انفسى بودن ناظر به «يك تصميم است، همه تصميم‌ها به انفسى بودن باز بسته‌اند». (9) با توجه به اين رويكرد، مايه‌هاى معنوى و ايمان دينى را از درون و نگاه به خود مى‌توان به دست آورد. اين نگرش كانتى از معنويت مربوط به دنياى رابطه‌ها و تمايزات درونى است. مهم اين است كه اين رابطه‌ها و تمايزات، چگونه معنا شوند و تفسير يابند.
خصايص رهيافت وجودى، بيشتر و فراتر از دو مورد فوق است; اما به طور كلى، همه ويژگى‌هاى ديگر به نوعى به اين دو ساخت فردى و درونى و انفسى بودن حقيقت‌باز مى‌گردد. حقيقت ديندارى و به طور كلى زيست مؤمنانه به اين دو ويژگى ارتباط دارد.

مقايسه معنويت‌سنت گرايانه و رهيافت وجودى

رهيافت‌سنت‌گرا ميان دو مقوله غرب و شرق تقابل مى‌نهد. غرب نشان از غروب و تيره و تاريك شدن خورشيد معنويت مى‌دهد، و شرق و سنت‌هاى شرقى جايگاه طلوع و برآمدن سنت‌هاى ماندگار معنوى است. رهيافت‌سنت‌گرايانه در آنجا كه تمدن شرقى را در برابر تمدن غربى، معرفى و توصيف مى‌كند، كلان انديش و كل‌گرايانه (Holistic) است. به مجموعه تمدن غرب يا شرق به مثابه مجموعه‌اى عام و پروسه‌اى پيوسته مى‌نگرند. ساحت‌ها و سائقه‌هاى فردى را لحاظ نمى‌كنند. در تلقى سنت‌گرا، غرب در حال افول و اضمحلال است. در اين تعبير، غرب از قرن شانزدهم ميلادى كه جامعه مدنى را جانشين نظام مذهبى ساخت، امانت معنوى خود را از دست داده است. نتيجه آن بحران كنونى غرب است كه به چهار صورت خود را نشان داده است: انحطاط فرهنگ، غروب خدايان، مرگ اساطير و سقوط معنويت. (10) جوهر فلسفه و علم در تمدن‌هاى شرقى، ريشه دوانده و هسته فلسفى آن نوعى مكاشفه و اشراق است كه در تمدن‌هاى غربى يافت نمى‌شود.
نگاه سنت گرايانه، نگاهى واقع‌گرا، بيرونى و آفاقى است; اما رهيافت وجودى نگاهش درون‌گرا و انفسى است. به جنبه‌هاى تمدنى و عام فرهنگ‌ها نمى‌نگردد، بلكه به جنبه‌هاى فردى و ذائقه‌ها و سليقه و گرايشات فردى توجه مى‌كند. براى رهايى از بن بست تجدد، نوعى درون‌گرايى و استغناى درونى را توصيه مى‌كنند. اما نگاه سنت‌گرايانه براى برون‌رفت از تكنولوژى و تجدد كنونى به تقويت‌سنت‌هاى شرقى و قرون وسطايى نظر مى‌افكند، و هر دو نگاه درصدد راهكارى براى زيست‌بهتر در دنياى جديدند سنت‌گرايى آنها در گرويدن به گذشته و سنت است; اما نگاه وجودى ارجاع به لايه‌ها و اعمال روانى و درونى خود انسان است. اين يكى به آرامش، شادى و اميد و رستگارى مى‌انديشد و آن ديگرى به آخرت، نجات و مدينه فاضله انسانى روى نشان مى‌دهد.
به نظر مى‌رسد رهيافت وجودى به انسان و هستى و در متن تحولات و دگرديسى‌هاى علمى، فرهنگى و جهانى، رهيافتى اين جهانى‌تر (Secular) انسان‌گراتر، فردگراتر، استدلال‌گراتر، آزادانديش‌تر باشد. اين افقى است كه تجدد امروز و آينده انسان را در پيش روى خواهد داشت; زيرا امرى قدسى (Sacred) ساختى ابدى و ازلى دارد و پيچيدگى‌ها و در هم‌شدگى‌هاى عصر جديد آن را متزلزل يا كم‌رنگ نخواهد كرد. از چنين روزى است كه رويكرد وجودى و سنتى، سمت و سوى حركت اكنون و آينده را به سمت معنويت مى‌خواند.
پى‌نوشت‌ها:
1. نصر، دكتر حسين، معرفت و معنويت، ترجمه ان‌شاءالله رحمتى.
2. همان، ص 156.
3. نقد و نظر، سال چهارم، شماره سوم و چهارم، ص 53.
4. نقد و نظر، (شماره 5، 18 و 17) 78 - 1377 - ص 105.
5. همان، ص 103.
6. براى اطلاع بيشتر بنگيرد به; نگاهى به پديدارشناسى و فلسفه‌هاى هست‌بودن، ژان دال، ترجمه يحيى مهدوى (تهران، خوارزمى، 1372) ص 122.
7. نظر متفكران اسلامى درباره طبيعت، دكتر حسين نصر. ص 15.
8. مصطفى ملكيان، سيرى در سپهر جان (تهران، مؤسسه نگاه معاصر، 1381)، ص 31.
9. همان، ص 31.
10. داريوش شايگان، آسيا در برابر غرب، ص 168.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 80  صفحه : 8
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست