مرورى بر «فرهنگ جهانى شدن و جهانى شدن فرهنگ»
عباسی حسین
بنيادگرايى يا نوسازى دين و فرهنگ
تاسيس سازمان ملل در سال 1945، انتشار كتاب دهكده جهانى «مك لوهان» در 1965، انتشار كتاب موج سوم «الوين تافلر» در 1978، فروپاشى ابرقدرت شرق و پايان يافتن نظام دو قطبى در 1989، اتحاد پولى يازده كشور اروپا در 1998 و بسيارى از رخدادهاى ديگر - بهويژه در دهه هفتاد به بعد - روند جديدى بود كه با وابستگى متقابل به مقولاتى چون صلح همراه شد و به شكل فزايندهاى با مفهوم دموكراسى درآميخت و در قالببندى تئوريك جهانى شدن اثر گذاشت. نكته مشتركى كه پيرامون جهانى شدن در بسيارى از نوشتهها - با وجود اختلاف نگرگاهها - ديده مىشود: شبكهاى بودن، فراگير بودن، يكپارچگى، تفوق نظام سرمايه دارى، فشردگى زمان و مكان و وابستگى عمومى است. اما كسانى جهانى شدن را يك وضعيتيا يك پديده نو ظهور نمىدانند، بلكه روندى است كه براى مدتى بسيار طولانى جريان داشته است. در واقع، از زمانى كه سرمايهدارى به عنوان يك شكل قابل دوام جامعه انسانى پا به جهان گذارد; - يعنى از چهار يا پنجسده پيش تا كنون - جهانى شدن هم جريان داشته است.
درباره فرايند جهانى شدن، و خاستگاه اين ايده، سخنان و نوشتههاى فراوانى مىتوان يافت. از جمله مىتوان به كتاب «ثقافة العولمة و عولمة الثقافة» (فرهنگ جهانى شدن و جهانى شدن فرهنگ) اشاره نمود كه در آن، سميرامين و برهان غليون، به ارايه نگرگاههاى خود پرداختهاند. نظرگاه اين دو، چنان مخالف هم بودند كه انديشمندانى چون رضوان سيد و شمسالدين كيلانى به نقد كتاب پرداختند. سميرامين را بايد نماينده چپ نوين ناميد كه گوهر جهانى شدن را، سرمايهدارى مىداند، ولى برهان غليون، جهانى شدن را امرى ناگزير مىنامد كه رهاورد دانش و فناورى است.
سميرامين، در مقاله امپرياليسم و جهانى شدن، امپرياليسم را نه تنها يك مرحله از نظام سرمايهدارى و حتى بالاترين مرحله آن نمىشمارد، بلكه آن را از ذات گسترشطلبانه سرمايهدارى مىداند. وى، قرن بيستم را «عصر طلايى» سرمايهداران (قدرتهاى اروپايى، ايالات متحده و ژاپن) نام مىنهد; گروههايى كه با يكديگر همآواز شده و به افتخار پيروزى نهايى خويش، سرود فتح مىخوانند. اما ساختار نوين جهانى شدن، از عهده انسجام بخشيدن اقتصادى - كه در نظر امين اقتصاد حرف اول را در جهان مىزند - برنخواهد آمد. از اين رو بايد به فكر جهانى شدن سوسياليسم بود كه برپايه فرهنگ جهانى سوسياليسم استوار است; در نتيجه، امين، سياست امريكا را كه در راس اين قدرتها قراردارد و بازار جهانى را به دست گرفته، نشانه مىرود. پيش از او انديشمندانى چون ميشل فوكو، دريدا و ليوتار كه خود تفكر مدرنيته را از دهه 60 آغاز كردند، همين نظر را داشتهاند. اين سه، به دليل مخالفتهاى بنيادى با سياستهاى جهانى امريكا، از ديدگاه سياسى و نظم جهانى امريكا با نظريه جهانى شدن امانوئل و الرشتاين آشكارا مخالفت ورزيدند. زيرا فرانسويان اعتقاد دارند كه جهانى شدن، همان نظام تكقطبى است كه امريكا در كانون آن قراردارد; زيرا تنها قدرت باقى مانده از نظام دو قطبى است. عادل عبدالحميد على نيز، در مقاله «جهانى شدن و آثار آن بر كشورهاى جهان سوم» از آينده جهانى شدن فرهنگ بيمناك است و آن را گرايش به فرهنگ واحد با ارزشها و معيارهاى خاص، و تهديد هويتهاى فرهنگى و بومى موجود مىداند; ولى برهان غليون رابطهاى ميان استعمارخواهى و جهانى شدن نمىيابد; زيرا با روابطى كه اينترنت، اقتصاد و خبررسانى ميان همه جهانيان پديد آورده است، گريزى از پذيرش جهانى شدن نيست و تنها مىتوان همچنان در حاشيه ماند و پيشرفت ديگران را نظاره كرد. اگرچه بنا به نظرگاه وى، با توجه به جايگاه ويژه امريكا در جهان نوين، نظام تك قطبى همچنان پابرجا خواهد بود، اما فرهنگهاى ديگر مىتوانند با تلاش پيگير خود، در اين معركه پانهند و از قدرت روزافزون امريكا كه با فناورى و توليدات معنوى و مادى به جهان اعمال مىكند، بكاهند; به شرط آنكه به حقيقت و ضرورت جهانى شدن برسيم و خويشتن را آماده سازيم. در نتيجه، امريكا و هم پيمانانش، نه تنها در ساختن آگاهانه نظام جهانى شدن شركت نجستهاند، بلكه آنها نيز تنها در پى سودجستن از اين فرصتند تا جايگاه خود را بيش از پيش استوار كنند و از اين غافله عقب نمانند.
جهانى شدن، فرصتى به دست دولتهايى داده كه تاكنون در حاشيه ماندهاند; ولى اكنون مىتوانند در عصرى كه آبستن تغييرهاست، به فعاليتبپردازند و از يك سو، رفاه را براى مردم خويش به ارمغان آورند و از سوى ديگر - با پويايى هرچه تمامتر - هويت ملى كشور خود را زنده نگهدارند و به ديگران عرضه دارند. هرچند امين و غليون با بسيارى ديگر از انديشمندان عرب، اتفاق نظر دارند كه جهان عرب از كاستىهايى چون استبداد حكومتها، ناتوانى در توليد، و نفوذ نيروى امپرياليسم رنج مىبرد، ولى سمير امين، مرگ سرمايهدارى و بازنشستن سوسياليسم را تنها راه درمان مىداند; يعنى وى، به سان سوسياليستهاى آرمانگرا و كمونيستهاى ملى گرا و مبارزان استعمارزدايى جامعه سوسياليستى را تنها جامعه آزاد و در نتيجه تنها اجتماع واقعى انسانى مىداند. اما از سوى ديگر برهان غليون، به انتظار انقلاب نشستن را راهى سودمند نمىشمارد، بلكه بايد آگاهانه همه جامعه را هوشيار نمود تا از اين فرصت آمده، سودجويند و پيشروند; درست همانگونه كه كشورهاى شرق آسيا - با وجود ساختارهاى سلطهگر سرمايه دارى - به اين مهم نائل آمدند. سمير امين بر آن است كه جهان عرب، ميان دو نيرو گرفتار آمده است: يكى جهانى شدن و ديگرى بنيادگرايى اسلامى; ولى برهان غليون بيدارى جهان اسلام را نه يك واكنش عليه جهانى شدن، بلكه نيروى نوانديش ناميده كه در نوسازى دين و فرهنگ مىكوشد. از اين رو، بر فرهيختگانى كه به جهانى شدن مىانديشند - چپ گرا باشند و يا ليبرال - ضرورى مىنمايد كه به پوياسازى و بازنگرى در دين همت گمارند; وگرنه به سان بسيارى از سكولارها، ناچار خواهند شد كه با سلطههاى استبدادى هم پيمان شوند و به آنان پناه آورند. اما آيا آشفتگىهاى جهان حاضر و پيروزى ظاهرى اقتصاد بازار، نخواهد توانست معادله غليون رابر هم زند؟ از يك سو بايد بتوان قدرت را در سطح كلى و خارج از چهارچوب سنتى سرزمينى كنترل كرد - تا آزادى مدرنها تضمين شود - و از سوى ديگر بايد ضرورت اجتماع خاص را به سميتشناخت كه در آنها تجربه آزادى گذشتگان تداوم مىيابد و اين امر شايد بدين معنا باشد كه بايد در برابر بازار و اقتصاد از مطالبات دموكراتيك و فرهنگى دست كشيد.
برهان غليون در پاسخ به سميرامين به چند مورد اشاره مىكند كه دو مورد مهمتر مىنمايند: نخست اينكه غليون اسلام گرايان را به سان ديگر نحلههاى اجتماعى، برخاسته از فضاى اجتماعى خاصى مىداند كه مىتوان به تحليل و بررسى آن پرداخت، و ديگر اينكه وى جهانى شدن را نيرومندتر از استعمار كهن مىداند; با اين تفاوت كه هواداران جهانى شدن، زور و نيروى خود را براى انجام اهداف خويش به كار نمىبندند و ديگر اينكه جهانىشدن از پذيرش و قبول توده مردم برخوردار است. به عقيده وى، نبايد سرمايهدارى را از قضا و قدر الاهى بر شمرد، و گرنه راه تلاش و كنكاش را برخود خواهيم بست; اما اگر سرمايهدارى را به سان هر ساختار اجتماعى ديگر، نمونهاى ايدهآل بر نشماريم، مىتوانيم از آن گذر كنيم و رهايى يابيم. جهانى شدن ادامه قرنها تلاش سرمايهدارى در برخورد با جامعههاى انسانى و خواستههاى آن جوامع بشرى است، از امنيت و تمدن و مساوات گرفته تا عدالت و آزادى، به گمان وى، حتى اگر جهانى شدن را نپذيريم و آن را امپرياليستى نوين بناميم، باز هم نمىتوانيم در تغيير آن به نتيجه رسيم. بلكه بايد از هر فرصتى استفاده كرد تا خود را در جهان، بازار جهانى و... نشان داد و با نپذيرفتن اين مرحله، تنها فرصتها را از دستخواهيم داد.
سميرامين، اختلاف وى و غليون را برخاسته از تفاوت ديدگاهها مىنامد كه چه چيز را در جامعه كنونى مىتوان «نو» ناميد; يعنى تفاوت آنها در استراتژى برخورد با مقولههاى نوين است. همچنين امين بر آن است كه تمدن جهانى انسان (جهانى) نمىتواند در سايه سرمايهدارى بهوجود آيد و آنچه در جهانى شدن تازگى دارد، نه انقلاب عظيم دانش و فناورى كه بهدست آوردن اقتصاد و بازار و بهكارگيرى همه راهها براى اداره جهان اقتصادى است. اما در هر حال، و به قول مانوئل كاستلز، جهانى نو در اين پايان هزاره، در حال شكلگيرى است. اين جهان در حدود اواخر دهه 1960 و نيمه دهه 1970، بر اثر تقارن تاريخى سه فرايند مستقل پديدار شد: انقلاب تكنولوژى اطلاعات; بحرانهاى اقتصادى سرمايهدارى و دولتسالارى و تجديد ساختار متعاقب آنها، و شكوفايى جنبشهاى اجتماعى - فرهنگى، همچون آزادىخواهى، حقوق بشر، فمينيسم و طرفدارى از محيط زيست. تعامل ميان اين فرايند و واكنشهايى كه به آن دامن زدند، يك ساختار نوين اجتماعى مسلط، يعنى جامعه شبكهاى و يك اقتصاد نوين يعنى اقتصاد اطلاعاتى - جهانى و يك فرهنگ نوين، يعنى فرهنگ مجاز واقعى را به عرصه وجود آورد. منطق نهفته در اين اقتصاد، اين جامعه و اين فرهنگ، زيربناى كنش و نهادهاى اجتماعى در سرتاسر جهانى به هم پيوسته است.