responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 69  صفحه : 9

نگاهي به سير تحولات اصلاحي در دانشگاه الازهر


نوزايي علمي در كهن‌ترين دانشگاه سنتي
پروفسور فضل الرحمان
مترجم: مجيد مرادي

اشاره:
آنچه فراروي خوانندگان عزيز قرار دارد، بخش دوم از مطلبي است كه هفته پيش، بخش نخست آن را مطالعه كرده‌ايد. نويسنده در اين بخش به عمده‌ترين تحولات آموزشي در الازهر و خروج آن از شكل دانشگاهي نسبت به دانشگاهي جديد و مشتمل بر دانشكده‌هاي مختلف پزشكي، كشاورزي، مهندسي و... مي‌پردازد و چنين ارزيابي مي‌كند كه اين تحولات نتوانسته است روحي همساز با زمانه در آن بدمد.
الازهر نهادي رسمي است و به‌رغم تحولات ساختاري كه در آن ـ همانند هر نهاد اسلامي ديگري در طي قرون گذشته ـ رخ داده و مي‌دهد، اما تا حد زيادي در درون وضعيت فرهنگي ـ معنوي ثابت خود باقي مانده است. الازهر نماد ارتدكس (پاك ديني/ راست انديش) اسلامي است. البته به كارگيري اين اصطلاح با همه دشواري‌اي كه قبول آن در ضمن درون‌مايه‌اي اسلامي دارد، ناگزير است. اما تغييرات و تحولات در درون نهاد ارتدكس اسلامي، غالباً بر اثر فشار متراكمي پديد مي‌آيد كه از خارج هسته آن و به طور پيوسته شكل مي‌گيرد. زماني كه اين فشار به اندازه معيني رسيد، آن هسته دروني به بازپيرايي خود يا خوداصلاحي اقدام مي‌كند. فشار ديگري كه بر چنين نهادهايي وارد مي‌آيد، از نوع فشارهاي حكومتي است كه گاه رويكردي درست دارد و گاه خطا، اما در هر حال تأثير آن نوع از فشاري را كه در اين جا از آن سخن مي‌گويم، ندارد؛ يعني همان فشاري كه به نوعي خوداصلاحي مجدد يا بازسازي هسته داخلي و عوامل فرهنگي و معنوي دروني مي‌انجامد. اين نوع از فشار را به طور مثال مي‌توان در تأثير پياپي اشخاصي مانند غزالي و ابن تيميه و وهابيان ـ تحت تاثيرنوگرايي اسلامي ـ مشاهده كرد.
نوسازي الازهر به دست شماري از علما در قرن نوزدهم كه برجسته‌ترين آنها شيخ محمد عبده است، انجام شد. به نظر مي‌رسد كه تأثيرات عبده بيشتر در زمينه تنظيم مجدد نظام آموزشي و شكل‌دهي تازه به نظام امتحانات و وارد كردن مواد درسي جديد در كنار ارتقاي عمومي افكار در درون و بيرون الازهر متمركز بوده است تا در محتواي علوم اسلامي، مانند الهيات و فلسفه. درست است كه محمد عبده بحثي گيرا و رسا در زمينه الهيات ـ يعني رسالة التوحيد ـ را عرضه كرد (كتابي كه بحث درباره بسياري از نظريات علم كلام سني مربوط به دوران ميانه را از طريق تأكيداتي امروزين و احياي دوباره عقلانيت اعتزالي، در مسايلي مانند آزادي اراده انساني مجدداً وارد صحنه كرد. به رغم اين كه چنين كاري خوب و در حد زماني خود كافي به نظر مي‌آيد) اما محمد عبده اساساً عالمي سنتي بود و توصيف او به عنوان عالمي با تربيت (فرهنگ) جديد، دشوار است. پس از وي مناسبت‌هايي پيش آمد و در لابه‌لاي آن مناسبت‌ها كساني توانستند سنگ‌هايي درون مرداب بيندازند و لرزه‌هايي را ايجاد كنند كه تا حدي توانست به موج تبديل شود؛ بگذريم از اين كه انقلابي پديد نياورد.
عبدالمتعال الصعيدي در كتابش «تاريخ الاصلاح في الازهر» نشان مي‌دهد كه آموزشي كه در الازهر پي‌گرفته مي‌شد، ناتوان از تربيت مجتهدان يا علمايي بود كه قدرت و رغبت نوانديشي را در ابعاد گوناگون اسلام داشته باشند.چنين نظري از ديد من كاملاً درست است.
خالد محمد خالد در كتابش «من هنانبدأ» همين سخن را با تعبيراتي خشن‌تر بيان مي‌كند.
با اين حال هيچ كدام از اين نوشته‌ها نتوانست مقامات الازهر را به تغيير محتوايي آموزش اسلامي‌اش وادار كند. پيدا كردن اسباب اين وضعيت كار دشواري نيست. حقيقت اين است كه الازهر آخرين دژ انديشه دوران ميانه اسلام ـ البته با چاشني تعديل‌هاي جديد ـ به شمار مي‌آيد و كساني كه الازهر را مورد انتقاد قرار مي‌دهند، وجود وضعيت معيني را كه سنگيني قرن‌ها جمود را در درون خود دارد، نقطه عزيمت قرار مي‌دهند. آنچه نسبت به الازهر صادق است، نسبت به سنت‌هاي رسوخ يافته و قديمي مرتبط با همه اديان صادق است و اگر من در اين جا تنها سخن از الازهر نسبت به وضعيت اسلام به ميان مي‌آورم، تنها از آن رو است كه الازهر نه تنها به گونه‌اي برجسته نماينده سنت‌هاي قديمي رسوخ يافته و جامد است، بلكه نماينده سنت‌هايي شديداً متراكم نيز مي‌باشد.
اكنون، روشن است كه هر كس بخواهد مانند چنين نهادي را براساس حال و وضع كنوني‌اش نقد كند، چنين كاري را اولاً بايد با قبول ضمني سنت‌هاي قوي آن ـ كه در طي قرن‌ها رشد يافته و باليده است ـ و ثانياً با پذيرش پيشنهاد و سفارش برخي تعديل‌هاي كم‌تأثير، انجام مي‌دهد.
نگاه‌هاي نوسازانه نسبت به الازهر در حد دوره كنوني متوقف نمي‌شود و به نقطه آغاز شكل‌گيري علوم اسلامي و مركزي، مانند شريعت و الهيات سرايت مي‌يابد. چنين فعاليت‌هايي در چارچوب الازهر امكان تحقق نمي‌يابد و حتي الازهر نمي‌تواند مركزي براي چنين فعاليت‌هايي باشد. كار جديد و جدي در زمينه پيشرفته‌سازي و نوسازي سنت‌هاي الازهر، جز در خارج از نهاد رسمي امكان تحقق ندارد. زماني كه چنين كاري انجام شد و رشد كرد و به نتايج حساسي رسيد، قطعاً در آن زمان، نهاد الازهر با آن دمساز مي‌شود و اين دمسازي هر چند كُند، اما قطعي است. حقيقت اين است كه الازهر در اين دوران، ياد گرفته است كه چگونه بايد با نداهاي اصلاح‌طلبانه هم‌نوا شد؛ اما به مقتضاي نهادي رسمي بودن، همواره پويايي خاص خود را دارد.
پيش‌تر به اصلاحاتي كه تا صدور نظام‌نامه‌هاي سال 1930 و 1939 در الازهر رخ‌داد و در طي آن سه دانشكده در آن ايجاد شد، يعني دانشكده‌هاي الهيات و شريعت و ادبيات عرب، اشاره كرديم. اما تحولات و دگرگوني‌هاي ريشه‌دارتر كه از آن زمان به بعد اتفاق افتاد، مربوط به سال‌هاي دهه شصت است. در سال 1961 م آيين نامه‌اي صادر شد كه حكم به ايجاد دانشكده پزشكي و مدرسه عالي كشاورزي و مدرسه عالي مهندسي، به عنوان بخش‌هايي از الازهر مي‌كرد. حقيقت اين است كه ناتواني طلاب الازهر در سازگاري و ايجاد رابطه با محصولات نظام آموزش عمومي، اقدام به چنين تحول اساسي‌اي را تحميل كرد. آنگاه دانشكده‌هاي يادشده، اقدام به رفع اين مشكل كردند. منفعت محسوس ديگري كه اين تحول داشت، سربرآوردن گروهي از متخصصان ـ مانند پزشكان و مهندسان و مهندسان كشاورزي ـ بود كه به لطف راه‌اندازي اين دانشكده‌ها، علاوه بر تخصص در رشته خود، مجهز به معارف اسلامي عميق بودند كه آنان را از ديگر دانش‌آموختگان نظام آموزش عمومي، متمايز مي‌كرد. اين اقدام بي‌ترديد، پيشرفتي بسيار مهم بود و از نگره‌اي ديني مي‌بايست به نتايجي ملموس و تأثيراتي عميق در حوزه زندگي اجتماعي در مصر بينجامد. يكي از جلوه‌هاي اين تأثير بر تحولات اجتماعي، ورود پرستاران به رشته‌هاي درسي مربوط به بيمارستان‌ها بود كه عمليات جداسازي زن و مرد را در هم كوبيد.
در سال 1962 م دانشكده‌اي ويژه زنان در درون الازهر تأسيس شد. اين دانشكده با مرور زمان به دانشگاهي ـ در درون دانشگاه الازهر ـ تبديل شد و خود مدرسه عالي پزشكي ويژه زنان را تحت پوشش داشت. همه اين تحولات و دگرگوني‌ها به لحاظ جامعه‌شناختي، تحولاتي شگفت‌انگيز بود كه هيچ مشابهي در هيچ نهاد آموزشي اسلامي در هيچ جايي از جهان اسلام نداشت. تمامي اين اقدامات از رنگ و لعاب ديني زدن به جامعه ـ در شكل كلي آن ـ پرده برداشت. الازهر به لطف شمار فراواني از طلاب خارجي كه توانسته بود به مدد فعاليت‌هاي اقتصادي در طول پنجاه سال، آنان را جذب كند، دامنه نفوذ خود ـ و به طور كلي نفوذ مصر ـ را به خارج از مرزهاي مصر بكشاند؛ هر چند نفوذ آن در جنوب آسيا اندك بود. الازهر به طور مداوم گروه‌ها و اشخاص فعال اسلامي را جهت فعاليت‌هاي اسلامي به خارج و امروزه به ويژه به كشورهاي غربي گسيل مي‌دارد.
به هر روي پرسش اساسي‌اي كه بايد به‌تأكيد مطرح كنيم اين است كه آيا مي‌توان گفت كه الازهر به لطف اين همه ابزار و نفوذ توانسته است تا به لحاظ آموزشي مزيت عمده‌اي نسبت به ديگر نهادهاي آموزشي اسلامي داشته باشد؟ آيا الازهر توانسته است دانش‌آموختگان و محققاني تربيت كند كه علاوه بر ارتباط عميق‌تر با اسلام، از خرد روشن‌تر و زيركي و تيزبيني در امور زمانه برخوردار باشند؟ آيا نمي‌توان نتيجه گرفت كه الازهر به سبب جايگاه و وضعيت خاص خود ـ به ويژه به لحاظ مالي ـ به طمأنينه‌اي رسيده است كه آن را به تنبلي كشانده و از نعمت برخورداري از عنصر چالش معنوي و فرهنگي و دستمايه‌هايي كه پايه سرنوشت‌ساز پيشرفت فكري و فرهنگي است، محروم كرده است؟ پردازش‌هاي ذهني‌اي كه برخي دانش آموختگان الازهر تا امروز انجام داده‌اند، برداشت‌هايي استثنايي و نوآورانه براي صاحب‌نظران، در پي‌نداشته است. هنوز هم در الازهر تأكيد و اهتمام شديدي به مسئله «كسب معرفت» يا به تعبير ديگر فراگيري پاره‌اي از حقايق و وقايع با درجات متفاوتي از جمود، به جاي ابداع و ابتكار وجود دارد. ابداعي كه امكان ندارد تحقق پيدا كند جز اين كه همراه خود نگراني دروني و نوعي خطر كردن فرهنگي به بار مي‌آورد. اما حتي اگر مسئله اساسي «فراگيري» وقايع به جاي انديشه‌ورزي خلاق باشد، چه وقايعي شايسته فراگيري است و چگونه مي‌توان اين وقايع را طبقه‌بندي كرد و چه ارزش‌هايي را مي‌توان به آن پيوند داد؟
سياهه مواد درسي‌اي كه در الازهر تدريس مي‌شود، به حد كافي مفهوم به نظر مي‌رسد. اين سياهه هنوز يادآور مواد درسيِ دانشكده الهيات آنكار است.
در نظام آموزشي الازهر به تدريس علوم تفسير قرآن و حديث و كلام و مانند آن اكتفا نمي‌شود و علوم اجتماعي و روان‌شناسي و اديان تطبيقي و... هم در آن جايي دارند. اگر تدريس اين علوم براساس رهيافتي انتقادي ـ تحليلي به شكلي بايسته انجام شود، ديگر جايي براي اين نظريه باقي نمي‌ماند كه انديشه‌اي خلاق هرگز در الازهر ظهور نخواهد كرد، مگر آن كه عامل پيش گفته را لحاظ كنيم كه آن، سنگيني راه و انحصار تربيت و آموزش اسلامي مصر در نهاد الازهر است. به عامل يادشده، بايد بيافزايم كه رهيافت اين علوم در حد خود رهيافتي توجيه‌گرانه است. يكي از مسايل معنادار اين است كه در ضمن مواد درسي نظام آموزشي الازهر، موضوعي ديده مي‌شود به نام «الدفاع عن القرآن ضد الجمات الغربية» (دفاع از قرآن در برابر هجوم غربيان).
شايد دفاع از «حديث» با توجه به اين كه بسياري از برجسته‌ترين محققان غربي همواره شك و ترديد خود را نسبت به بخش عمده‌اي از احاديث آشكارا ابراز مي‌كنند قابل فهم و درك و توجيه باشد. اما چنين دفاعي از قرآن چه معنايي دارد در حالي كه هيچ محقق معتبر غربي‌اي كمترين سايه‌اي از ترديد بر اصالت و حقيقت نص قرآني نيافكنده است، جز برخي شرق‌شناسان كه حدس زده‌اند برخي سوره‌ها وجود داشته كه به مرحله پيش از اعلان نبوت مربوط مي‌شده است و البته اين حدس عجيب و غريبي است. و از اين دست است نظريه ناموزون و عجيب ريچارد بيل كه مي‌گويد پيامبر اسلام ـ براساس تعليمات رباني‌اي كه بر او نازل مي‌شده ـ در نصوص قرآن تجديد نظر مي‌كرده است! اما چنين نظرياتي كوچك‌ترين تأثيري حتي بر خود محققان غربي بر جاي نگذاشته است.
در اين جا بايد يادآور شوم كه برخي نظرياتي كه چند تن از تندروان شيعه در اوايل قرون ميانه [درباره تحريف قرآن [مطرح كرده‌اند، بسيار خطرناك‌تر از نظريات شرق‌شناسان است. بنابراين اگر علماي الازهر به جاي پرداختن به مباحث و موادي چون دفاع از قرآن در برابر هجوم غربيان، به مطالعه و تحقيق جدي و بررسي سير تحول قرآن به شيوه‌اي علمي و روشن‌كننده اهداف و ارزش‌ها و اصول آن روي آورند، براي قرآن‌پژوهي مفيدتر خواهد بود. جالب توجه است كه موادي مانند دفاع از قرآن، از نظام آموزشي تركيه حذف شده است. به هر روي يكي از امور دلگرم‌كننده اين است كه ماده درسي حقوق مدني در دروس دانشكده شريعت، گنجانده شده است. چنين اقدامي علاوه بر تربيت حقوق‌داناني متخصص در دو نظام حقوقي (اسلامي و مدني) از تداخل تدريجي يا ائتلاف بين اين دو سنت حقوقي پرده برمي‌دارد. با اين حال بايد تأكيد كرد كه موضع علماي الازهر در اين زمينه بسيار پيشرفته‌تر از موضع مثلاً علماي پاكستان است؛ زيرا علماي پاكستان، مسائلي را كه محققان غير مسلمان درباره موضوعات مختلف اسلام نوشته‌اند، حتي پيش‌خودشان هم مطرح نمي‌كنند.
نهاد الازهر تنها سازماني عظيم و انحصاري به شمار نمي‌آيد، بلكه افزون بر اين، متكي به حمايت دولت است. طبيعي است كه اين دو عامل به هم مرتبط بوده باشند. درست است كه اين‌جا، محل بحث و تحليل چنين وضعي نيست، اما جاي شك نيست كه تبعيت الازهر از دولت، پيوند متقابل آن دو را به ثبوت رسانده است. در پيوند الازهر و دولت، مسئله به اين شكل نيست كه گفته شود براي الازهر آسان‌تر است كه به حمايت حكومت از برنامه‌هاي ضروري‌اش ـ كه حكومت مفيدشان مي‌داند ـ متكي شود تا بتواند فعاليت‌هاي اسلامي را كه براي هر نهاد مشابهي در تمام جهان انجام آن ناشدني است، در انحصار خود در آورد، بلكه واقعيت ديگري وجود دارد كه اگر مهم‌تر نباشد كم اهميت‌تر نيست، و آن اين است كه حكومت، زماني كه به برنامه‌هايي با ابعاد حساس ديني مي‌پردازد، همراهي الازهر با خويش و از ميان برداشتن هر گونه مخالفت با خويش را تضمين مي‌كند. روشن است كه چنين وضعيتي حس مسئوليت مضاعفي را بر نهاد زعامت ديني تحميل مي‌كند و از احتمال اختلاف افكني رهبران اسلامي در كار حكومت ـ كه در برخي كشورها گاه مشاهده مي‌شود ـ مي‌كاهد.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 69  صفحه : 9
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست