responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 60  صفحه : 7

نظام‌هاي آموزشي و پيوندهاي تاريخي روش‌هاي علمي و سنتي
مرادى مجيد

1. ميان دو روزگار
دانشگاه‌هاي اسلامي [و حوزه‌هاي علميه] قديمي بر مبناي روش‌هاي علمي و سنّت‌هايي به پيش رفتند و پرورش يافتند كه قرن‌ها تداوم يافته و خلف از سلف‌اش به ارث برده تا به روزگار ما رسيده است. شك نيست كه اين سنت‌ها و روش‌ها همراه با پيدايي علوم اسلامي و علوم گوناگون منشعب از آن در قرن اول و دوم هجري و حتي رشد و تكميل آن در مراحل بعدي بوده است. اين امر را در علم اصول فقه، علم كلام، علم حديث و رجال، علم زبان و ادبيات عرب و ديگر علومي كه تكميل اندام و تعيين محتوا و مشكلات آن تا پيش از قرن ششم هجري انجام شده، به‌روشني و آشكاري ديده مي‌شود.
در آن سو در غربِ اروپايي، دانشگاه‌ها و مراكز علمي‌اي وجود داشت كه مطابق شيوه‌هاي قديمي رايج در دوره ميانه ـ كه فلسفه‌ي مدرسيِ (Scholastic Philosophy) مستند به منطق ارسطو و ميراث يونان قديم بر آن غلبه داشت ـ حركت مي‌كردند. افزون بر اين تعاليم سخت‌گيرانه، كليسا هرگونه بحث و مناقشه بر سر مسايلي كه با نگرش كليسا به علم و زندگي و هستي به‌طور كلي مخالف باشد و حتي بحث در مسايل علمي تجربي محض ـ مانند مسأله‌ي گردش زمين ـ را كه در حيطه‌ي تخصص كليسا نبود تحريم كرده بود. اين وضع دانشمندان را بر سر دوراهي انكار آن (گردش زمين) و قرار گرفتن در معرض زندان و شكنجه و اعدام به جرم بدعت‌گذاري يا بدديني مي‌نهاد. از اين رو حركت علمي در اين دوره، با نشان ترس و فقدان آزادي ـ كه شرط اساسي براي نوآوري است ـ شناخته شده است.
زماني كه جنبش ترجمه از عربي به لاتين به‌راه افتاد و مهم‌ترين آثار فلاسفه و علماي مسلمان مانند كندي، فارابي، ابن‌سينا، ابن‌هيثم، رازي، ابن‌رشد و ديگران را به غرب برد و آثار مثبت و بزرگي بر ذهن برخي دانشمندان و دانشگاه‌هاي غرب بر جاي گذاشت، كليسا زود دست به كار شد تا شبهاتي پيرامون اين آثار پيدا و يا برخوردي گزينشي با اين آثار كند و برخي از اين آثار را كه به كار پيشرفت علومي مانند طب و داروسازي مي‌آيد، بپذيرد و بقيه آثار را رها كند. اما روش‌هاي عقلي و تجربي‌اي كه در پيشرفت اين علوم تأثير داشتند و ابعاد عقيدتي‌اي كه الهام‌بخش انسان مسلمان بودند و آزادي او در نگريستن و تأمل در آيات هستي را رقم زده بودند، از سوي كليسا به‌شدت مورد ستيز و هجوم واقع شدند. همان‌گونه كه ابن‌رشد، قاضي قرطبه از سوي كليسا ـ كه از جانب او احساس خطر مي‌كرد ـ مورد هجوم كوركورانه قرار گرفت.
با آغاز دوران جديد در غربِ اروپايي كه از دوره‌ي رنسانس (نوزايي) آغاز شد، ميراث ترجمه‌شده‌ي مسلمانان شوك بزرگي بر نهادهاي سنتي وارد ساخت و همراه اين شوك تحول و دگرگوني در عرصه‌هاي گوناگون علم و معرفت و جهان‌بيني رخ داد. فلاسفه و دانشمندان غربي، به‌تدريج تن به پيروي از روش‌هاي علمي جديدي دادند كه مي‌كوشيد عقل را از بند ديوار فلسفه‌ي دوره‌ي ميانه رها سازد و نهضت علمي جديدي را پي‌ريزي كند كه نشانه‌هاي آن از قرن شانزدهم ميلادي آشكار شد.
نامدارترين كساني كه اين وظيفه مهم را بر عهده گرفتند، دو فيلسوف بزرگ بودند: يكي فرانسيس بيكن (1561-1626 م) انگليسي بود كه منطق ارسطويي و فلسفه‌ي مدرسي (اسكولاستيك) را نقد كرد و خواهان مبنا قرار دادن منطق جديدي شد كه ستون آن تجربه و استقرا است. ديگري رنه دكارت (1592-1650 م) فرانسوي است كه مانند سلف خويش، منطق ارسطويي و فلسفه‌ي مدرسي را به سبب مانع شدن از پيشرفت علم نقد كرد و روش عقلي رياضي را مبنا قرار داد و اين منطق را در مسايل علمي و فلسفي ـ كه مي‌كوشيد مانند حقايق رياضي واضح و بديهي باشند ـ اجرا كرد. وي هدف علم را تصرف و دست بردن انسان در نيروهاي طبيعت دانست. تأثير اين دو فيلسوف در پيشرفت علم تجربي و رسيدن آن به نتايج شگفت‌آوري كه تا امروز شاهديم، بزرگ و سرنوشت‌ساز بوده است.
طبيعي است كه دانشگاه‌ها و مراكز علمي در غرب، درس دگرگوني را به‌خوبي فراگرفته باشند و روش‌هايشان همگام با تحولات و پيشرفت‌هاي علمي‌اي كه تحقق مي‌يابد، پيشرفت كند و اين دانشگاه‌ها و مراكز علمي خاستگاه و آزمايشگاه نظريات علمي‌اي باشد كه فنون مختلف معرفت را دربر گيرد. چنين شد و دانشگاه‌هاي غربي به‌تدريج از سلطه‌ي روش‌هاي علمي و تربيتي دوره‌ي ميانه خلاصي يافتند و انقلابي در عرصه‌ي تربيت و تعليم و روش‌هاي پژوهش علمي و... پديد آمد كه تا امروز هم از حركت بازنايستاده است.

2. برخورد و همكاري تمدني
با مطالعه‌ي تجارب تاريخي درمي‌يابيم كه هيچ تمدني بريده از تمدن‌هاي ديگر ـ چه تمدن‌هاي نزديك و چه دور ـ نزيسته است. زيرا خواه‌ناخواه در مقطعي بين آن‌ها اصطكاك يا برخورد و يا گفت‌وگو و همكاري برقرار شده كه از فروپاشي ناشي از سلطه‌ي نظامي و قدرت اقتصادي و سياسي گرفته، تا ذوب كامل يا جزيي تمدّن پير و ناتوان در تمدن جوان و برخوردار از قدرت مؤثر مادي و معنوي و تا گفت‌وگو و همكاري و تبادل منافع و فرهنگ‌ها، در نوسان بوده است.
بنابراين نظر اشپنگلر ـ فيلسوف آلماني ـ درست نيست كه معتقد است: «تمدن‌ها دايره‌هايي جدا از يكديگرند كه به سوي سرنوشت فردي و محتوم خود كه فروپاشي است، در حركتند. آنها دوره‌اي شبيه تناوب فصول چهارگانه جهان طبيعت را سپري مي‌كنند. در بهار زاده مي‌شوند و در تابستان رشد و شكوفايي مي‌يابند و در پاييز پير مي‌شوند و در زمستان تن به نابودي مي‌سپارند.» هرچند نظريه‌ي وي در پيدايي و تحول و تكامل تمدن‌ها، چندان تازه نيست و پيش از وي ابن‌خلدون چنين نظريه‌اي را مطرح كرده است و مصاديق فراواني در گذشته و حال براي آن مي‌توان يافت، ولي آنچه محل بحث و ترديد است ادعاي وي درباره‌ي بريدگي تمدن‌ها از يكديگر است.
رابطه‌ي بين شرق و غرب در عصر جديد، شكل‌هاي گوناگون برخورد و همكاري را به خود ديده كه بعد فرهنگي يكي از زمينه‌هاي اساسي آن است. از زماني كه ارتش ناپلئون، سرزمين مصر را به اشغال خود درآورد، مصري‌ها به فن‌آوري‌ها و دانش‌ها و ابتكاراتي دست يافتند كه پيش از آن نداشتند. پس از عقب‌نشيني فرانسوي‌ها و روي كار آمدن محمدعلي پاشا (1769-1849 م)، وي طرحي بلندپروازانه براي پي‌ريزي دولتي مستقل از سيطره‌ي عثماني‌ها و حتي رقيب و تهديدكننده‌ي آن درانداخت. رقابت و تهديدكنندگي اين دولت مدتي بعد از شكست‌هايي آشكار شد كه ارتش مصر به فرماندهي ابراهيم پاشا ـ فرزند محمدعلي پاشا ـ بر ترك‌ها تحميل كرد و در ادامه‌ي آن بر سرزمين شام مسلط شد و پيشروي‌اش را تا نزديكي آناتولي ادامه داد؛ ولي دولت‌هاي اروپايي عليه او هم‌پيمان شدند و به عثماني‌ها ياري رساندند و معاهداتي را بر ابراهيم پاشا تحميل كردند كه منطقه‌ي نفوذش را به داخل مرزهاي مصر محدود مي‌كرد.

3. نوسازي و تخصصي آموزش
زماني كه روابط فرهنگي با غرب آغاز شد، عالمان مصلح و پيشگامان روشنگر دريافتند كه تنها راه پيوستن به كاروان ملل پيش‌رفته و برابري با آن‌ها اين است كه منابع قدرت نظامي و اقتصادي و سياسي‌اي را به دست آوريم كه كشورهاي پيش رفته به دست آوردند و با آن دژ دست‌نايافتني‌اي ساختند كه طمع تجاوز ديگران را از بين برد. اين منابع تنها از راه تهيه‌ي سلاح و ثروت و صنعت و فن‌آوري دست يافتني نبود، بل همچنين از راه كسب علومي كه اين فراورده‌هاي گوناگون مادي را ابداع كرده و تكامل بخشيده، به دست مي‌آيد. زيرا نوزايي با علم آغاز مي‌شود و با آن تداوم مي‌يابد. در اين حرفي نبود؛ اما پرسش مؤكدي در برابر چشمشان سبز شد و آن اين بود كه كدام علم معيار نوزايي و نوسازي در آينده و رساننده ما به كاروان تمدن خواهد بود؟ علوم رايج در آن روزگار ـ چنان كه پيش‌تر اشاره كردم ـ همان علوم رايج از قرن‌ها پيش بود، اما در قالب‌هاي جامد و مضامين كهنه و خارج از سياق تاريخي و اجتماعي‌اش ريخته شده بود. اين علوم از حد علوم شرعي و علوم لغت كه بافته‌هاي لفظي و قضاياي شكليِ بي‌ارتباط ـ يا كم ارتباط ـ با واقعيت‌ها فراتر نمي‌رفت. اما علوم صنعت و تمدن و عمران (آباداني) و ديگر علوم مرتبط با آبادسازي زمين، موضوع اهتمام و توجه مراكز علمي نبود. حتي عبدالرحمان جبرتي (1754 ـ 1825 م) تاريخنگار مشهور مصري نقل مي‌كند كه دانشگاه الازهر و شيوخ آن در نيمه قرن هجدهم ميلادي اهتمامي حتي به علوم رياضي و فلكي كه به كار معرفت اوقات نماز و استقبال قبله و اوقات روزه و ثبوت حلول ماه‌هاي عربي مي‌آيد، نداشتند.(1)
اين وضع ادامه داشت تا اين كه حمله‌ي ناپلئون انجام شد و دولت محمد علي پاشا شكل گرفت. وي كوشيد تادولتي روزآمد و نيرومند تشكيل دهد. براي اين كار به مديريت كشور نظم بخشيد و به توسعه صنايع همت گماشت و سدها و پل‌هاي فراوان ساخت و ارتشي قوي و ميهن دوست و ناوگاني دريايي را سازمان داد و مدارسي تأسيس كرد. وي براي رها شدن از وابستگي به كشورهاي پيشرفته، گروه هايي از دانشجويان مصري را جهت ادامه تحصيل به فرانسه فرستاد تا پس از تخصص يافتن در علوم جديد، به كشور خود بازگردند و آن علوم را در حوزه‌اي گسترده رواج بخشند.
گروه‌هاي اعزامي اوليه، ابتدا تنها به علوم نظامي توجه داشتند، اما به‌تدريج از اين حد فراتر رفتند و به علوم ديگري مانند پزشكي، مهندسي، سياست، مديريت، اقتصاد سياسي، كشاورزي، معدن، تاريخ طبيعي، و ترجمه علوم و فنون و ادبيات روي آوردند.
محمد علي پاشا، زماني كه به پيشرفته كردن كهن‌ترين نهاد آموزشي مصر ـ يعني جامع‌الازهر ـ توجه نشان داد، با مخالفت علماي سنتي كه معتقد به ضرورت بقاي شكل و محتواي نهادهاي قديمي بودند، رويارو شد كه وي را واداشت تا مدارسي مستقل تأسيس كند كه در آن علوم جديد و كمي علوم ديني تدريس شود و اين آغاز دو تكه شدن آموزش به آموزش ديني‌اي كه در حدي اندك با علوم دنيايي سروكار دارد و آموزش غير ديني كه آشنايي اندكي با علوم ديني دارد، بود. همين دو تكه شدن آموزش، در آينده، جدايي عميق بين دين و دنيا در عقل مسلمان را از پديد آورد كه در برابر مشكلات خطرناكي قرار گرفته بودند كه جوامع اسلامي در سايه‌ي پيشرفت تمدني فزاينده به رهبري غرب، در آن مي‌زيستند.
برخي بر آن بودند كه راه‌حل مشكلات مختلف بازگشت محض به ميراث و نگاه ترديدآميز به علوم وارداتي جديد است. نظر گروهي ديگر اين بود كه مؤثرترين روش براي خيزاندن امت، استفاده از دستاوردهاي تمدن بزرگي است كه اروپا در عرصه‌هاي مختلف زندگي، با ايمان به علوم تجربي و رياضي و رهاسازي اراده‌ي سياسي خود از سلطه‌ي كليسا و بازگشت حق تعيين سرنوشت به ملت‌ها، به دست آورده‌اند. اشاره به اين نكته لازم است كه جريان دوم، هنوز به كلي از ميراث تمدني نهفته در درون خود جدا نشده و به فكر اين نيفتاده بود كه كاملاً به دامن غرب بيفتد و فرشته‌ي نجاتش را در آن‌جا جست‌وجو كند؛ چنان كه در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم چنين چيزي آشكار شد.

4. آموزش قديم و جديد، از جدايي تا پيوند
خطرهاي مترتب بر دو تكه شدن آموزش، برخي مصلحان را واداشت تا بكوشند كه شكاف بين آن دو را پر كنند و دست به تجاربي متوازن براي پيوند دادن آن دو به هم بزنند. از بخت نيك، تقدير چنين بود كه شيخي از شيوخ‌الازهر اين وظيفه‌ي دشوار را به عهده گيرد و پيشگام آموزش (تحصيلات) جديد، نه تنها در مصر كه در جهان عرب و اسلام شود. روش تلفيقي‌اي كه او در پيش گرفت، كمربندي ايمني بود كه از افتادن به دره‌ي نوسازي از نوع غربي‌اش، با غفلت از شرايط و داده‌هاي واقعي جوامع اسلامي، پيش‌گيري مي‌كرد.
وي كسي نيست، جز شيخ رفاعه رافع الطهطاوي(1801 ـ 1873 م) دانش‌آموخته الازهر و يكي از اساتيد آن كه دروس معقول و منقول را نزد برخي عالمان زبده كه يكي از آنان به مقام شيخ‌الازهر (مشيخة) رسيدند، فرا گرفت. مشهورترين ومؤثرترين اين اساتيد، شيخ حسن العطار(1766 ـ 1835 م) از شيوخ آگاه الازهر بود. شيخ حسن با دانشمندان فرانسوي‌اي كه همراه با هجوم ناپلئون به مصر آمده بودند، ارتباط برقرار كرد و از طريق آنان با علوم و فنوني كه تا آن زمان براي رجال‌الازهر آشنا نبود، آگاهي يافت. هم او بود كه به محمد علي پاشا سفارش كرد تا شيخ رفاعه را به عنوان مبلغ ديني و امام جماعت دانشجويان مصري همراه گروه اعزامي سال 1926 م به فرانسه بفرستد.
اما شيخ رفاعه، همين كه به فرانسه مي‌رسد، در دوره‌اي كوتاه زبان فرانسه را به‌خوبي فرامي گيرد كه شگفتي اساتيد و هم شاگردي‌هايش را بر مي‌انگيزد. آنگاه دولت مصر تصميم مي‌گيرد تا او را به ديگر افراد گروه ملحق كند تا با توجه به امتيازش بر بسياري از هم‌شاگردي‌هايش به سبب تفوق در زبان عربي و فرهنگ‌ازهري، در ترجمه تخصص و مهارت يابد ؛ چرا كه اگر زبان فرانسه و علوم اين زبان را به علوم و ميراث عربي بيافزايد، شايستگي‌اش براي ترجمه بيش از ديگران خواهد بود.(2)
به اين ترتيب، شيخ رفاعه، از وظيفه‌ي موعظه‌ي صرف، فراتر مي‌رود و علوم زمانه و به ويژه علوم اجتماعي را فرامي‌گيرد و از آن زمان مشاهدات خويش را از پيشرفت مدني جامعه‌ي فرانسوي در ابعاد سياسي و اجتماعي و حقوقي (قانون اساسي) و وضعيت زن و... را مي‌نگارد كه بعداً در قالب كتابي با نام «تلخيص الابريز في تلخيص باريز» (تصفيه زرناب در گزارش پاريس) منتشر مي‌كند. اين كتاب در آگاهي يافتن جوامع شرقي از پيشرفت تمدني اروپا در عرصه علومي كه در خيزش جامعه‌ي مصري و به‌طور كلي جوامع شرقي از خواب جهل و عقب‌ماندگي قابل استفاده بودند، بزرگ‌ترين تاثير را بر جاي گذاشته است. شايد بزرگ‌ترين دستاورد طهطاوي، در نقش او در تأسيس مدارس و ترويج آموزش ـ نه تنها براي پسران كه براي دختران نيز ـ تجسم مي‌يابد.شمول اين اقدامات نسبت به دختران در جامعه‌اي كه زن از ساده‌ترين حقوقش محروم مانده بود و غالباً آموزش[خواندن ونوشتن] را بر او حرام مي‌دانستند، مي‌شد، معناي خاص خود را دارد. شيخ رفاعه اهتمام فراواني به ترجمه داشت؛ چندان كه در ايام تحصيل در فرانسه، دوازده كتاب در علوم مختلف را از فرانسوي به عربي ترجمه كرد. زماني كه به مصر بازگشت، كوشيد تا مراكز آموزش عالي ترجمه را پايه‌گذاري كند. تلاش‌هاي وي سرانجام با راه‌اندازي «مدرسه زبان» به ثمر رسيد كه خود در حقيقت دانشگاهي جديد و شامل مدارس يا دانشكده‌هاي متعدد ـ از شريعت و حقوق و بازرگاني تا مديريت و سياست وكشاورزي ـ بود. در اين دانشگاه، علاوه بر دروس هر رشته، زبان و ادبيات خارجي و به ويژه فرانسوي و تركي و فارسي و در درجه‌ي بعد ايتاليايي و انگليسي و علوم تاريخ و جغرافيا تدريس مي‌شد.(3)
اين مدرسه در اداي وظيفه‌ي خويش به عنوان مهم‌ترين دانشكده «زبان» در مصر تداوم يافت و امروزه وابسته به دانشگاه «عين شمس» است. نكته‌ي اساسي‌اي كه مي‌خواهم به عنوان چكيده و نتيجه‌ي سخنانم تا اين جا بيان كنم، اين است كه نخستين تجربه‌ي دانشگاهي عصر جديد كه در جهان اسلام شكل گرفت، تجربه‌ي تلفيق دروس علوم ديني و علوم دنيايي در آموزشكده‌اي واحد بود. دراين آموزشكده، هم قضات تربيت مي‌شدند و هم مديران و حسابداران و مهندسان كشاورزي و مترجمان و... و اين تا آن زمان به سبب جدايي آموزش‌هاي ديني و غير ديني بي‌سابقه بود. مساله ديگري كه سزاوار اشاره است اين كه اهتمام جدي طهطاوي به ترجمه، گامي به‌جلو در عرصه‌ي فرهنگي بود. زيرا براي پركردن شكاف بين جهان پيشرفته و جهان واپس‌مانده راهي نداريم جز دستيابي به سطوح پيشرفته‌اي كه آن جهان در عرصه‌ي علوم و فن‌آوري‌ها بدان دست يافته است، و اين كار جز باترجمه‌ي علوم آنان به زبان ما و قراردادن آن‌ها در برنامه‌ي‌درسي دانشجويان ـ كه غالبشان زبان‌هاي بيگانه را به‌خوبي نمي‌دانند ـ ميسر نيست. چنين كاري را مسلمانان از روزگارن قديم انجام داده‌اند، از زماني كه كتاب‌هاي علمي و فلسفي را از يوناني و فارسي و هندي و سرياني به عربي ترجمه كردند تا از حدود آن فراتر روند يا چيزي بر آن بيفزايند. اما تقدير چنين نبود كه اين تجربه‌ي مهم تداوم يابد؛ زيرا به محض هجوم استعمار به سرزمين‌هاي مسلمانان، زبان‌هاي بيگانه در صدر مواد آموزشي دوره‌ي عالي قرار گرفت و اين امر با انقلاب اطلاعات و شبكه‌ي جهاني ارتباطات كه بيش‌ترين سهم آن را زبان انگليسي دارد، روزبه‌روز تثبيت بيش‌تري مي‌يابد.
شخصيت ديگري كه ردپاي او در زندگي فرهنگي و آموزشي مصر برجاي مانده، مبارك پاشا (1823 ـ 1893 م) است. او در فرانسه تحصيل كرد و مدارج دولتي را تا وزارت معارف پيموده. اين مرد گام‌هاي بزرگي در عرصه آموزش عالي برداشت. وي دانشكده «دارالعلوم» را به عنوان مؤسسه‌ي آموزشي جديدي بنيان نهاد «كه سودمندترين دروس الازهر را پس از نوسازي در كنار دروس علوم و فنون جديد گنجاند و دوگانگي‌آموزش را كه براي عقل و شخصيت يكپارچه‌ي امت خطرهايي به همراه داشت، از بين برد.»(4)
اين دانشكده، به شيوه‌اي كه امروزه مرسوم است، جمعي از مدرسان خارجي و مصري را كه از برجسته‌ترين دانشمندان زمان خود بودند، به خدمت گرفت تا در اين دانشكده. علوم روز مانند علم فلك، گياه‌شناسي، علوم طبيعي، تاريخ عمومي فنون‌سازه‌اي و راه‌آهن‌داري را تدريس كنند. جمعي از اساتيد مصري هم در اين دانشكده علوم عربي و اسلامي را تدريس مي‌كردند كه يكي از آنان شيخ محمد عبده بود. در اين دانشكده براي نخستين بار علم الاجتماع (جامعه‌شناسي) و علم العمران (علم آباداني) را با تكيه بر مقدمه‌ي ابن خلدون تدريس شد. شيخ احمد شرف‌الدين مرصفي از شيوخ الازهر نيز در اين دانشكده تفسير و حديث تدريس مي‌كرد و كساني ديگر از اين سنخ علوم را تدريس مي‌كردند.(5)
از اين رو دانش‌آموختگان اين دانشكده كه به كار آموزش و تدريس مي‌پرداختند، در كنار فرهنگ و دانش روز كه در سطحي عالي از آن برخوردار بودند، فرهنگ اصيل خويش را هم حفظ كرده بودند. «دارالعلوم» الگوي عملي براي سازگاري «سنت» و «تجدد» شد؛ بي آن كه نيازي به نظريه‌پردازي‌هاي مفصلي داشته باشد كه ما از بيست سال پيش تا كنون ده‌ها جلد كتاب را از آن‌ها پركرده‌ايم. با اين كه «دارالعلوم» تا امروز هم برقرار و از دانشكده‌هاي دانشگاه قاهره است، ولي در تدريس و آموزش زبان و ادبيات عرب كوتاهي مي‌كند و توجهي به علوم ديگر مانند علوم‌طبيعي و رياضي ندارد. اين نشانه‌ي افتي است كه اين دانشكده نسبت به وضع يك قرن و نيم پيش خود كرده است.
اين دو تجربه اثر خود را برديگر كشورهاي اسلامي، بويژه بر تركيه‌ي عثماني ـ از آغاز دوره سلطان محمود دوم ـ و در تونس ـ در ايام باي احمدپاشا و مشير محمد صادق كه اقدام به تأسيس دولتي جديد به شيوه‌ي محمد علي پاشا كردند ـ نهاد. جهت‌دهنده‌ي فكري و اجرا كننده‌ي سياسي و اداري اين تجربه در تونس، خيرالدين پاشاي تونسي بود كه در تونس به رتبه‌ي نخست‌وزيري و سپس در دولت عثماني به رتبه‌ي صدراعظمي رسيد. يكي از مهم‌ترين اين دستاوردها، تأسيس مدرسه‌ي صادقيه، به شيوه‌ي مدارس جديد اروپايي و تنظيم دوباره‌ي امورآموزشي دانشگاه زيتونه و پيشرفته كردن و تلاش براي نوسازي آن بوده است.(6)

5. رواج آموزش‌هاي دانشگاهي جديد
افزون بر اين موسسات آموزشي كه نشاني وطني داشتند و يا در متن بافت اجتماعي جوامع مسلمان تأسيس شده بودند، برخي مؤسسات آموزشي بيگانه با صبغه‌ي تبشيري (تبليغي) مسيحي سرك كشيدند و مدارس خود را در بسياري از مناطق اسلامي برقرار كردند و دانشكده‌اي را هم به نام «الكلية الانجيلية السورية» در لبنان تأسيس كردند كه بعدها دانشگاه امريكايي بيروت ناميده شد و شعبه‌اي از آن نيز در اوايل قرن بيستم در قاهره بنيان نهاده شد.
در اوايل قرن بيستم، بسياري از كشورهاي عربي مسلمان داراي دانشگاه شدند و مجال تدريس علوم مختلف انساني و ديني طبيعي و رياضي در اين كشورها فراهم شد و قرارگرفتن بخش‌ها يا دانشكده‌هاي شريعت [و الهيات] در كنار دانشكده‌هاي علوم و پزشكي و مهندسي و بازرگاني و... امري معمولي و عادي شد. حتي بر اساس قانون توسعه‌ي الازهر كه حدود چهل سال پيش صادر شد، حكم به تأسيس دانشكده‌هاي جديدي مانند پزشكي و مهندسي و علوم و زبان‌ها و... در دل دانشگاه الازهر شد؛ در حالي كه تا پيش از آن، اين دانشگاه تنها سه دانشكده داشت؛ به نام‌هاي «شريعت»، «اصول دين» و «زبان عربي». اقدام به تأسيس دانشكده‌هاي جديد، تلاشي تازه براي ايجاد توازن بين آنچه علوم ديني و علوم دنيايي ناميده مي‌شود و نيز استفاده از روش‌هاي جديد آموزش دانشگاهي در پيشرفته‌سازي و نوسازي دروس ديني الازهر، به شمار مي‌آيد.

پي نوشت‌ها:
1. ر.ك: محمد عماره، رفاعة الطهطاوي رائدالتنوير في العصر الحديث، دارالمستقبل العربي، قاهره، 1984، ص 11ـ12، به نقل از الجبرتي، عجائب الاثار في التراجم و الاخيار، ج 1، ص 276.
2. همان، ص 54.
3. همان، ص 71.
4. محمد عماره، علي مبارك مورخ و مهندس عمران، دارالمستقبل العربي، قاهره، 1984، ص 280.
5. همان، ص 280 ـ 281.
6. معن زياده، خيرالدين التونسي و كتابه اقوم المسالك في معرفة احوال الممالك، چاپ دوم بيروت، بي‌نا، 1985، ص 42.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 60  صفحه : 7
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست